۰

رهبر انقلاب به ما گفتند امشب را اینجا بمانیدرهبر انقلاب به ما گفتند امشب را اینجا بمانید

محمد ابراهیم قدس پور مبارز انقلابی در گفتگو با مرآت، به بیان خاطرات خود از روزهای انقلاب در سمنان پرداخت.
رهبر انقلاب به ما گفتند امشب را اینجا بمانیدرهبر انقلاب به ما گفتند امشب را اینجا بمانید
به گزارش سرویس اجتماعي  تفتان ما، به نقل از مرآت، در اولین روزهای دهه مبارک فجر، خبرنگار مرآت سراغ حاج ابراهیم قدس پور، یکی از چهره های مذهبی و باسابقه انقلابی شهر سمنان رفت و در گفتگویی صمیمی به بیان خاطرات خود از روزهای پیروزی انقلاب اسلامی پرداخت.
قدس پور در حال حاضر در بازار سمنان به حرفه درب و پنجره سازی اشتغال دارد و علاوه بر فعالیت تجاری، در ساخت آثار هنری به ویژه اسماء الهی و نام های مبارک ائمه اطهار (ع) با استفاده از انواع فلزات مهارت خاصی دارد.
مرآت- لطفا مختصری از خود و سوابق کاریتان ارائه فرمایید.
 ابراهیم قدس پور معروف به محمد ابراهیم، در سال 1325 در سمنان در یک خانواده مذهبی متولد شدم و از دوران جوانی تاکنون به شغل آهنگری اشتغال دارم. در سال 1350 ازدواج کردم. در حال حاضر 2 پسر و 4 دختر دارم که به لطف الهی همه آنها تحصیلات عالی دانشگاهی دارند.
مرآت- از ایام انقلاب بگویید. شب ورود حضرت امام به میهن کجا بودید؟
به یاد دارم با توجه به اینکه رژیم اعلام کرده بود فرودگاه را باز نمی کند و از طرفی دیگر برخی ها می گفتند ممکن است برای هواپیمای حامل حضرت امام (ره) اتفاقی بیفتد، من هم مثل همه مردم در اضطراب به سر می بردم و شب قبل از ورود حضرت امام تا صبح مشغول راز و نیاز بودم و برای سلامتی آقا دعا می کردم. صبح که خبر فرود هواپیمای حضرت امام را از رادیو شنیدم قلبم آرام گرفت و خدا را شکر کردم. البته قرار بود من به همراه گروهی برای شرکت در مراسم استقبال به تهران بروم اما مرحوم حاج علی اکبر ادب و حاج آقا عبدوس به من گفتند در سمنان بمانید و اوضاع را تحت نظر داشته باشید، حتی حاج آقا عبدوس هم نرفتند و در سمنان ماندند.
مرآت- چرا به شما گفتند آن روز در سمنان بمانید؟
در روزهای منتهی به انقلاب هنوز نیروهای ساواک و سلطنت طلبان در مسند برخی امور بودند و فعالیت می کردند لذا ممکن بود دست به اقدامی بزنند که به مسیر انقلاب لطمه وارد کند. من و تعدادی دیگر از دوستان هم به خاطر حضور در بین اقشار مختلف مردم، مورد اعتماد بودیم و اگر سخنی می گفتیم مردم از ما می پذیرفتند و به آن عمل می کردند، بنابراین حضورمان در شهر لازم بود.
مرآت- از چه زمانی با امام خمینی (ره) آشنا شدید؟
در ابتدای نوجوانی به این فکر بودم که از چه کسی تقلید کنم. با توجه به اینکه در آن دوران مرحوم لنکرانی از علمای معروف سمنان بود پیش وی رفتم. او عالم باسوادی بود و خود را مرجع می دانست. این هم از سیاست های شاه بود که تمرکز مراجع را برای جلوگیری از قدرت آنها به هم می ریخت تا نفوذ آنها شکسته شود. دفعات زیادی نزد وی می رفتم و از راهنمایی های او استفاده می کردم.
یک شب حالم بسیار بد شده بود و من فکر می کردم همین روزها از دنیا خواهم رفت. ناامید شده بودم و هنگام خواب غزل خداحافظی می خواندم و همینطور به خواب رفتم. در خواب دیدم در مسجدی در سه راه لتیبار سمنان هستم و فردی می خواهد برود کربلا و من یک سکه پنج تومانی به او دادم و از او خواستم آنرا در ضریح امیرالمومنین علی (ع) بیندازد.
صبح روز بعد در مورد خوابم تحقیق کردم و متوجه شدم فردی به نام امام خمینی (ره) در نجف زندگی می کند که از مراجع و علمای بزرگ است و اینجا بود که پس از شناختی که از ایشان بدست آوردم تصمیم گرفتم از امام خمینی (ره) تقلید کنم.

مرآت- طی سالهای 42 تا 57 در سمنان اتفاق خاصی می افتاد؟
در آن سالها فقط پیام های امام دهان به دهان و یا بطور مخفیانه منتقل می شد و علنا اتفاق خاصی رخ نمی داد چون ساواک با حساسیت زیادی اوضاع را رصد می کرد و عوامل زیادی در بین مردم داشت.
به یاد دارم در آن ایام در منزل فردی به نام آقای کاشفی در باغ فیض مراسم روضه برگزار می شد و عده ای از مردم می آمدند و به عزاداری می پرداختند و در پایان مراسم، شاه را دعا می کردند.  یک شب مرحوم نصیری نیز در آن مراسم حضور یافتند و چون می دانستند اگر نام امام را بیاورند عوامل ساواک او را خواهند برد در پایان مراسم گفتند: خدایا مسمای اسم مسیح را نگهدار! در آن ایام هرکس به گونه ای به مردم کد می داد و نهضت امام را منتقل می کرد.
در آن ایام آقای شاهچراغی، مرحوم ادب و مرحوم نصیری هم به همین روش مواضع خود را بیان می کردند.
مرآت- جریانات مخالف امام (ره) چه کسانی بودند؟
به جز سلطنت طلبان، شاه دوستان و عوامل ساواک گروه دیگری هم که البته پایگاه مردمی نداشتند با انقلاب اسلامی مخالف بودند. در آن ایام جریانی به نام حجتیه بسیار فعال بود که معتقد بودند هیچ انقلابی قبل از انقلاب امام زمان (عج) اسلامی نیست و نباید با آن همراهی کرد. این جریان در سالهای پس از انقلاب با سخنرانی های امام خمینی (ره) بسیار کمرنگ و بی اثر شد و عده زیادی از اعضایش از آن جدا شدند.
مرآت- جلسات انجمن حجتیه در سمنان کجا برگزار می شد؟
معمولا جلسات آنها عصر جمعه در مسجد امام جعفر صادق (ع) در میدان سی سر فعلی، مسجد عابدینیه و همان خانه در باغ فیض برگزار می شد و بسیاری از چهره های سمنان هم در آن حضور می یافتند، البته در آن زمان فقط دعا و مناجات می خواندند و به سیاست وارد نمی شدند لذا افکار آنها روشن نبود.
مرآت- ساواک چقدر از این جلسات مطلع بود؟
در این مورد خاطره ای را برای شما بیان می کنم تا از  نفوذ ساواک در بین مردم مطلع شوید.
من و سه نفر دیگر باهم قرار گذاشته بودیم اشعاری را در وصف امام زمان (عج) آماده کنیم و باهم بخوانیم. هفته اول یکی از دوستان اشعاری را خواند و من از او پرسیدم شاعر این اشعار کیست؟ گفت: ذبیحی. من چون ذبیحی را می شناختم و او از شاعران شاه دوست آن وقت بود، به دوستم گفتم: این همه شاعر در کشور هستند، تو چرا از این آدم شعر می خوانی؟ دوستم جواب داد: من دُرّی که در دهان سگ باشد را می گیرم و آنرا می شویم و استفاده می کنم. من هم جواب دادم: ما دُرّی را که در دهان سگ باشد نمی خواهیم!
به این ترتیب این جلسه بهم خورد! چند روز بعد یکی از دوستانم که در دوران کودکی باهم رفاقت زیادی داشتیم در جایی مرا دید و به زبان سمنانی به من گفت: " مَد اِبرِن! مو خوش مِنه کو ای وقتی تَ بیارن مو گل اَ نَزونون تَرَه هیچ کاری هاکرون! ( محمد ابراهیم! من خوشم نمیاد یه وقتی تو رو بیارن پیش من و من نتونم برات کاری بکنم!)"، بعدها متوجه شدم که او رئیس ساواک سمنان شده است و بسیار متعجب شدم. خفقان آن روزها اینطور بود یعنی ساواک در بین مردم عوامل بسیار زیادی داشت.
مرآت- او الان زنده است؟ چه کار می کند؟
بله او الان زنده است و در سمنان زندگی می کند. اجازه بدهید اسم او را نیاورم. در همین حد به شما بگویم که او الان مغازه ای دارد و کاسب است. الان هم هیچ ارتباطی با او ندارم.
مرآت- با او ارتباط دارید؟
ارتباط که نه اما بعضی مواقع او را در بعضی جاها می بینم. او هروقت مرا می بیند با من سلام و احوال پرسی می کند و من هم هیچوقت آن روزها را  به رویش نمی آورم.
این داستان را برای شما گفتم تا شما بدانید از 4 نفری که برای امام زمان (عج) شعر می خواندیم یک نفر عامل ساواک بود.
مرآت- اولین جرقه های انقلاب در سمنان در کجا زده شد؟
اولین روزهای فروردین سال 1357 قرار شده  بود به مناسبت چهلمین روز شهادت مردم تبریز مراسمی در سمنان برگزار شود. عوامل ساواک گفته بودند به شرطی به شما اجازه می دهیم مراسم برگزار کنید که مراسم شما سخنران نداشته باشد و باید یکی از معتمدین ضمانت بدهد که هیچ کس صحبت نکند. حاج آقا رضا خاتمی که الان در بازار کاسب هستند در آن برنامه پیگیر برگزاری مراسم بودند. علما به وی گفتند خود شما برو ضامن بشو و او هم رفت و ضمانت کرد کسی در مراسم سخنرانی نکند. مراسم در مسجد جامع سمنان برگزار شد و هشت نفر از علما هم در آن مراسم صحبت کردند. اواخر مراسم نیروهای نظامی با پوتین وارد مسجد شدند. خدا رحمت کند آقای نژادلو را، من و او در آن لحظه با لوله بخاری به سمت نیروهای نظامی رفتیم و به آنها بخاطر بی احترامی به مسجد اعتراض کردیم و گفتیم مگر شما مسلمان نیستید؟ ناگهان یکی از آنها گاز اشک آور زد و این باعث شد مردم پنجره پشت مسجد را بشکنند و از مسجد خارج شوند.

مرآت- سرنوشت حاج رضا خاتمی بعد از آن چه شد؟
چند روز بعد در 13 فروردین عوامل ژاندارمری به خانه حاج رضا رفتند و او را پابرهنه و با حالتی هجومی بازداشت کردند و بردند. بعد از انتقال او به ژاندارمری در دادگاه نظامی حکم به تبعید وی دادند و او را به بافق کرمان تبعید کردند و بقیه ماجرا داستان بسیار جالبی دارد که به شما عرض می کنم.
مرآت-  مربوط به حاج رضا خاتمی؟
بله، دو ماه بعد در  خرداد سال 57، من به همراه آقایان نصیری، ابوالقاسم قادری، مرحوم سید علی اصغر ربیعی، نعمت الله صفایی و حاجی رمضان اعوانی با ماشین مرحوم ربیعی برای دیدن حاج رضا خاتمی به بافق رفتیم. محل سکونت حاج رضا را پیدا کردیم. بعد از احوال پرسی و استراحت، به بهانه ای حاج رضا را به بیرون شهر منتقل کردیم و باهم به ماهان کرمان رفتیم. بعد از گشت و گذار مرحوم ربیعی به ما گفت بایید باهم به بم برویم و به تبعیدی های آنجا هم سر بزنیم. در ان زمان امام خمینی (ره) فرموده بودند حتما به تبعیدی ها و مبارزین سر بزنید.
مرآت- پس به بم هم رفتید؟
بله، به بم رفتیم و تبعیدی های آنجا را هم ملاقات کردیم.
بعد از یک روز اقامت در بم، تعدادی از دوستان گفتند حالا که تا اینجا آمده ایم به ایرانشهر هم برویم و تبعیدی های آنجا را هم ملاقات کنیم. نیمه شب به ایرانشهر رسیدیم و آنجا یکی از دوستان گفت آقای خامنه ای هم اینجا هستند، برویم ایشان را هم ببینیم. حاج ابوالقاسم قادری با ماشین رفت و خانه آقا را پیدا کرد.
خدمت آقا رفتیم و با ایشان سلام و احوال پرسی کردیم. آقا از حاج رضا خاتمی بسیار تجلیل کردند و در بزرگداشت مبارزات او نکاتی فرمودند.
مرآت- رهبر انقلاب حاج رضا خاتمی را می شناختند؟
به چهره که نه اما به اسم بله، چون ایشان اطلاع زیادی از تبعیدی های آن زمان داشتند.
مرآت- در محل سکونت آقای خامنه ای افراد دیگری هم بودند؟
بله، در همان منزل آقای موسوی امام جمعه اسبق گرمسار، مرحوم طاهری خرم آبادی و آقای راشد یزدی هم ساکن بودند.
مرآت- ساواک شما را تعقیب نمی کرد؟
همین را می خواهم به شما عرض کنم. خواستیم از آقا خداحافظی کنیم که ایشان فرمودند چرا اینقدر عجله دارید؟ ما هم به آقای خاتمی اشاره کردیم و گفتیم او همراه ما است و باید زودتر برگردیم چون ممکن است رژیم به ما حساس شود.
از آقای خامنه ای خداحافظی گرمی کردیم و هرکدام ما را در آغوش گرفت  که حقیقتا باعث دلگرمی ما شد. سپس از خانه خارج شدیم و دیدیم عوامل شاه بیرون خانه منتظر ما هستند. همه ما ترسیده بودیم. یکی از دوستانم به من گفت چکنیم؟ گفتم تو آقای فلانی هستی و از گرمسار آمده ای برای دیدن آقای موسوی! همین!
ما را به ژندارمری بردند و از ما تعهد گرفتند همان موقع فورا از شهر خارج شویم. ما هم برای خلاصی از دست آنها قبول کردیم و از شهر بیرون آمدیم و به طرف سمنان حرکت کردیم.
در مسیر بازگشت حاج رضا خاتمی را در بافق پیاده کردیم و به یزد رفتیم. در یزد به ملاقات مرحوم صدوقی رسیدیم. پس از ان به انارک رفتیم و احوال تبعیدی های آنجا نظیر مرحوم پسندیده، خسروشاهی و کلانتری را جویا شدیم و حرکت کردیم و به سمنان رسیدیم.

مرآت – در سمنان ماندید؟
صبح روز بعد  به مغازه رفتم و چند دقیقه نگذشته بود که متوجه شدم دو نفر در حال تعقیب من هستند تا مرا بازداشت کنند، بلافاصله مغازه را رها کردم و گریختم. فورا سوار ماشین شدم و به منزل یکی از اقوام در شاهرود رفتم و روز بعد به مشهد رفتم. چند روز در مشهد ماندم و در همان حال با مرحوم عالمی ارتباط داشتم. او به من گفت با دادگستری صحبت کرده ام تا با تو کاری نداشته باشند. به سمنان آمدم در حالی که چند ساعت بیشتر نبود به خانه رسیده بودم، عوامل رژیم سراغم آمدند و مرا بردند و بازداشت کردند.
مرآت- پس شما را بازداشت هم کردند؟
بله، بازداشت من باعث اعتراض دوستان و خانواده ام شده بود و آنها هر روز جلوی دادگستری حضور می یافتند و با بلندگو سر و صدا می کردند و این باعث شد چند روز مانده به بهمن 57 مرا آزاد کنند. آزادی من باعث خوشحالی دوستانم شده بود و آنها هنگام بازگشتم به منزل از سرکوچه از من استقبال گرمی کردند و حتی تا چند روز خانه ما مثل خانه حجاج بیت الله الحرام رفت و آمد می شد.
مرآت- از دوران بازداشت چه خاطره ای دارید؟
خود من خیلی مورد ضرب و شتم بازجوها قرار گرفتم و حتی تعدادی از  تصاویرکبودی های بدنم را در اختیار دارم. اما در یکی از روزهای بازداشت دیدم یک متهم در حال جواب دادن به بازجوهاست. بازجو با حالتی پرخاش گرانه به او میگفت با کدام دستت شعار می دادی؟ و وقتی او دست خود را نشان می داد دستش را گرفت و به همین راحتی شکست. بنده خدا از درد داشت جانش به لبانش می رسید. واقعا برخوردهای وحشیانه ای با متهمان می کردند.

مرآت- روزی که مجسمه شاه در سمنان سرنگون شد را به یاد دارید؟
بله، چون من در میدان امام (ره) مغازه داشتم و حرفه ام هم درب و پنجره سازی و جوشکاری بود غروب یکی از روزهای بهمن از من خواستند به مردم کمک کنم تا مجسمه شاه را پایین بیاوریم. من هم به همراه چند نفر دیگر به کمک آنها رفتم و مجسمه را با سیم بکسل و یک دستگاه جیپ پایین آوردیم.
مرآت- گفتید شب ورود امام (ره) اضطراب داشتید، توضیح بیشتری بدهید؟
بله، بالاخره پس از 15 سال قرار بود امام به میهن برگردند و از طرفی برخی مقامات دولتی هم پرواز امام را تهدید کرده بودند بنابراین هر اتفاقی ممکن بود بیفتد و طبیعی بود که من هم دچار اضطراب و آشفتگی باشم.
مرآت- چگونه از پیروزی انقلاب مطلع شدید؟
روز 22 بهمن رادیو و تلویزیون اعلام کردند انقلاب اسلامی به پیروزی رسیده است که البته از حوادث روزهای قبل این انتظار می رفت.
مرآت- از اینکه وقت خودتان را در اختیار مرآت قرار دادید ممنونیم
من هم از شما تشکر می کنم و امیدوارم موفق باشید.
انتهای پیام/
يکشنبه ۱۸ بهمن ۱۳۹۴ ساعت ۱۱:۳۸
کد مطلب: 426538
ارسال نظر
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما *