۰

مروری بر زندگینامه 22 شهید حادثه تروریستی تاسوکی + تصاویر

به مناسبت فرا رسیدن 25 اسفند ماه، سالگرد شهدای فاجعه تروریستی تاسوکی، زندگینامه 22 شهید این حادثه دلخراش را مرور می‌کنیم تا یادو خاطره آنها را بیش از پیش زنده نگه‌ داریم.
مروری بر زندگینامه 22 شهید حادثه تروریستی تاسوکی + تصاویر
به گزارش سرویس سيستان و بلوچستان تفتان ما،، در آستانه یازدهمین سالگرد شهدای فاجعه تروریستی دلخراش تاسوکی زندگینامه 22 لاله پرپر این واقعه را منتشر می‌کنیم تا یک بار دیگر گوشه‌ای از رشادت‌های آنها را یادآوری کرده و با ویژگی‌های اخلاقی و سیره زندگی آنها بیش از پیش آشنا شویم و یاد و خاطره آنها را زنده نگه داریم.
روحانی شهید حجت الاسلام نعمت الله پیغان
گل دارالولایۀ سیستان، شهید نعمت الله پیغان سال 1354 در زابل دیده به جهان گشود. او را نعمت الله نام نهادند چرا که نعمت خدا به خانواده پیغان بود، این افتخار برای نعمت الله پیغان بس که خداوند او را در دامن مادری مؤمنه آفرید، نعمت الله دست پرورده خانواده ای است که همه همّ و غم خود را تربیت فرزندان قرار دادند.
نعمت‌الله همه سختی‌ها و رنج‌های پدر و مادر را دیده بود و می‌دانست که از او چه می‌خواهند. دوران ابتدایی و راهنمایی را با موفقیت گذراند، اما درس و مدرسه معمولی او را ارضا نمی‌کرد. به حوزۀ علمیۀ امام صادق (علیه‌السلام) زابل وارد شد، چشمۀ گوارای علوم نبوی (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌و‌سلم) و علوم علوی (علیه‌السلام) عطش نعمت‌الله را بیشتر کرد.
نعمت‌الله برای رفع این عطش معنوی راهی بارگاه رضوی (علیه‌السلام) شد. مدت 8 سال از بحر علوم رضوی (علیه‌السلام) توشه برگرفت. وقتی کارشناسی علوم قرآن وحدیث را از دانشگاه رضوی گرفت، خیلی ها او را به کار تشویق می کردند. ولی او در لایتناهی این مسیر، نوری یافته بود که کار و زندگی معمولی او را به آن سرانجام نمی برد.
نعمت‌الله در کنار آموختن علوم، به تهذیب نفس و کسب معارف اخلاقی و فضایل معنوی روی آورد. عشق و عطش زایدالوصف، او را به بارگاه کریمۀ اهل بیت حضرت معصومه (سلام الله علیها) نیز کشاند.
نعمت‌الله با عزم تحصیل در سطح خارج فقه و اصول و کسب فیض از محضر علمای اسلام وارد حوزۀ علمیه قم شد. سال 82 در مقطع کارشناسی ارشد علوم قرآن وحدیث شهرری پذیرفته شد.
نعمت‌الله، حالا روحانی وارسته‌ای بود که می‌بایست آموزه‌های مکتب اهل بیت (علیهم‌السلام) را به دیگران نیز می‌آموخت. کوی به کوی و شهر به شهر طی مسیر کرد و همچون چراغی برافروخته در اقصی نقاط کشور را به انوار تابناک قرآن و حدیث، نورانی نمود.
نعمت‌الله در آخرین مأموریت تبلیغی به منطقۀ سیستان زادگاه خود، در شامگاه 25/12/84  هدف کینۀ دشمنان واقعی اسلام قرار گرفت و مزد سال‌ها تعبد و تلمذ در محضر قرآن و اسلام را با نوشیدن شهد شیرین شهادت گرفت.
گلزار شهدای حضرت رسول اکرم ادیمی بر شهید پیغان آغوش گشود و او را بر سفره ارتزاق عند الرب میهمان برادر و دوستان شهیدش کرد.
طلبه شهید مسلم لک زایی
31 شهریور 1364 در خانواده ای متدین و پیرو ولایت و رهبری فرزندی به دنیا آمد که پدر به سبب ارادت به اصحاب امامت نام مسلم را بر او نهاد. به همین سبب از همان اون کودکی به آموزه های فرهنگ انقلاب و تربیت اسلامی گوش جان سپرد و بالیدن گرفت. علاقه وافر به معارف الهی موجب شد تا پس از اتمام دوره راهنمایی وارد حوزه علمیه امام صادق علیه السلام (مرحوم آیت الله شریفی) زابل شود و پس از شش سال به سال 1384 پس از گذراندن سطوح مقدماتی رهسپار حوزه علمیه قم گردید تا در جوار بارگاه کریمه اهل بیت حضرت فاطمه معصومه (سلام الله علیها) از خرمن معارف اهل بیت علوی زاد راه اندیشه و علم بردارد. روح مردم گرا و تربیت خدامحور و آموزه های شریعت، مسلم را به مشارکت در فعالیت های اجتماعی فراخواند. از این رو عضویت در بسیج را چراغ راه کرده و با شرکت در اردوها و دوره های مختلف آموزشی، آرزوی ‹‹قو علی خدمتک جوارحی›› را مصداق بخشید.
او با عضویت در شورای پایگاه مقاومت امام خمینی حوزه علمیه امام صادق علیه السلام و تشکیل حوزه مقاومت بسیج طلاب با عنوان شهید مدرس سیستان و قبول مسؤولیت شعبه آموزش حوزه مقاومت اهتمام خدا پسندانه و شایسته ای از خود بروز داد. مسلم با بهره وری از ذوق سرشار، روحیه مردم گرا، نشاط اجتماعی، توان علمی وبینش اعتقادی، مصداق والای ‹‹اشداء علی الکفار رحماء بینهم›› به شمار می آمد و خدمت به فرهنگ عاشورا و عاشقان اهل بیت را بر خود فرض می دانست. او دریافته بود که تحقق اهداف الهی در ارتقای بینش و بالندگی اندیشه علمی متصور است. بدین منظور با ثبت نام در مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره) تحصیل در دوره های تخصصی را منظر گاه فردای خویش قرار داده بود اما فاجعه جانگذار شهادتگاه تاسوکی سیستان او را به سمت جایگاه رفیق اعلی و حضرت ذوالجلال مطلق، که هدف غایی انسان های کمال جوست، هدایت کرد.
شهید محبعلی یوسفی
محبعلی یکم مرداد 1347 در خانواده ای مذهبی و سخت کوش در سیستان دیده به آفتاب گشود. پس از پشت سر نهادن دوران دبستان تا پایان تحصیلات در راستای فراگیری علم و دانش توأم با کمال همت گماشت. عشق به علی (ع) و اهل بیت علیهم السلام چنان در جانش ریشه دوانیده بود که همه چیز را با ترازوی محبت و ولایت او می سنجید. هنوز به دنیای جوانی راه نیافته بود که پدر، صدف دنیا را شکست و از کالبد خاکی رست. از آن پس بار مسؤولیت خانواده را با کمک مادر به دوش گرفت. در دوران دفاع مقدس، بی نام و
بی ریا به جبهه های عاشقی شتافت. خاکریزها را از نوای "قناسه" و "چلچله" و چلچراغ منورها پرداز کرد و روشنایی بخشید و در این راه به مقام جانبازی نائل آمد. او دوران سربازی را در سپاه پاسداران زابل گذراند. در سال 1376 ازدواج نمود که ثمره این ازدواج مقدس دو پسر به نام های علی و امیر عباس است.
وی در مقام مدیریت حراست شرکت آب و فاضلاب استان سیستان و بلوچستان خوش درخشید و در برابر کسانی که به نوعی به بیراهه می رفتند مصداق چراغ هدایت و نماد محبت و اندرز بود. در صمیمیت آمیخته با مهر و شفقت نسبت به جامعه به ویژه مردم دردمند و محروم، و ارادت توأم با تکریم نسبت به ایثارگران، خانواده‌های شهدا و جانبازان، و پیگیری امور آنان در نوع خود کم نطیر بود. به انقلاب اسلامی و نظام مقدس توجه خاص داشت و ارادات خالصانه و عمیق و آشکار وی به مقام رهبری مثال زدنی بود. او همه عمر با عزت خود را وقف خدمت به فرهنگ قرآن و ایثار، شرکت در بسیج، حضور در جبهه های حق علیه باطل و مسؤولیت های متعدد حراستی و اجرایی نمود و بارها مورد تشویق و تقدیر مقامات رده اول کشوری پر رمز و رازی می شد تا هر ستاره سر به آستان شهیدی نهد و با او نماز وجد بخواند که نامگاه شب پرستان و شب روان کینه توز به قصد خونریزی و خون آشامی راه بر آنان بستند و آن خادم ولایت را به همراه جمعی دیگر از عاشقان عاشورایی به شهادت رساندند.
شهید محمود سرگزی
روز بیستم اسفند سال 1347 در خانه عباسعلی سرگزی در زاهدان کودکی دیده به جهان گشود که نامش را محمود گذاردند. پس از آن طبق سنت نبوی در گوش او اذان و اقامه گفتند. مادر با نام و یاد خدا چون دیگر شیر زنان سیستانی محبت اهل بیت را به شیره جانش توأمان به کام محمود می ریخت و او آرام آرام در آغوش پدری متدین و مادری پاکدامن می بالید. پس از این که به سن قانونی رسید او نیز چون دیگر همسن و سالانش به مدرسه رفت و کم کم که بزرگتر می شد، درس سخت کوشی و آزادگی را به همراه مشق مدرسه تمرین می کرد. در دوران دفاع مقدس با این که نوجوانی بیش نبود – سالهای 66 و 67 – در جبهه های حق علیه باطل حاضر شد تا از شرف و عزت مردمی که از جانشان برای انقلاب مایه گذاشته بودند حراست نماید. محمود از فعالین بسیج، عضو گردان 107 عاشورا، عضو برجسته و ایثارگر ستاد پیشگیری و حفاظت اجتماعی دادگستری استان، از اعضای فعال کانون فرهنگی مسجد علی ابن ابطالب (مؤسسه علوی) و عضو ستاد اجرایی فرمان حضرت امام بود.
محمود ضمن کار و تلاش بی وقفه از تحصیل نیز غافل نشد و فوق دیپلم ‹‹ مدیریت دولتی›› گرفت و در 25 اسفند ماه سال 1368 ازدواج کرد که ثمره آن دو فرزند دختر به نامهای فهیمه 15 ساله و فاطمه 13 ساله می باشد. در طی 15 سال گذشته ضمن خدمت صادقانه مسؤولیت هایی از قبیل: مسؤولیت حراست شهرداری چابهار، مسؤولیت حراست شهرداری زاهدان، کارشناس حراست ها در استانداری، مسؤول حراست فرمانداری زاهدان و مشاور امنیتی فرماندار را به عهده داشت که از همه آنها سربلند بیرون آمده بود. محمود چون خود درد و رنج محرومیت را مرور کرده بود نسبت به افراد بی بضاعت مهر می ورزید و با تمام وجود در حل مشکلات محرومین تلاش می کرد. از ویژگیهای محمود می توان، فداکاری، گذشت و خوش رویی را نام برد. او از دوست داران و عاشقان اهل بیت بود و همیشه آرزوی شهادت داشت. او سرانجام در هنگام عزیمت به زاهدان در شامگاه 25 اسفند 1384 در محور مواصلاتی زابل – زاهدان در منطقه تاسوکی مظلومانه به دست مزدوران استکبار جهانی به خیل شهیدان انقلاب پیوست و در آغوش مرگی سرخ آرام گرفت.
شهید حسین صیادی
به سال 1332 در روستای خراشادی بخش شیب آب سیستان، در کناره دریاچه هامون، در کلبه ای محقر و ساده، اما آراسته به نور معنویت و اعتقاد فرزندی زاده شد که به سنت دیرینه مردم سیستان ‹‹حسین›› نامیده شد. زیرا حسین در خانواده های سیستانی مظهر آزادگی و تبلور تابناک شرف و شهادت است. از همان روزها به همراه پدر و مادر، به امواج آبی پهنه هامون و خنکای سایه ‹‹کوه خواجه›› دل سپرد و به رنج کار و تلاش مداوم خو گرفت. مادر در گوش نوزاد نغمه های جان بخش لالایی محلی که طعم ولایت و اعتقاد می داد می خواند و پدر او را با تعالیم الهی و احکام نورانی اسلام آشنا می کرد به همین جهت زندگی حسین به موازات تحصیل در شهر زابل و کار مداوم، صبغه و رنگ اعتقادی یافت و مضمون عاشورایی گرفت. وی از کودکی دریافته بود که در پرتو اراده و کوشش، شب های بی چراغی روستا را به صبح امیدواری پیوند دهد و اعتقاد و عشق به اهل بیت علوی را به سلاحی برای مبارزه با ناملایمات زندگی تبدیل کند.
او فردی معتقد و متعهد به مبانی اخلاق بود و در بین نزدیکان و همکارانش در شرکت نفت به خوشنامی و توجه به ارزش های اسلامی اشتهار داشت. در اوایل انقلاب با حضور در تظاهرات و راهپیمایی، عشق و شیدایی اش را به نظام و معمار بزرگ انقلاب اسلامی حضرت امام خمینی و برائت از طاغوت نشان داد و بعد از پیروزی انقلاب نیز لباس سبز فام بسیجی تن کرد و در کسوت یک بسیجی مبارز حمایت و جانداری اش را در اقتدا و حاکمیت اسلام، سرلوحه امور قرار داد. او مردم را به پشتیبانی از اهداف و شعائر انقلاب اسلامی که عالی ترین ره آورد شهیدان والا مقام است دعوت می نمود و سرانجام خود نیز دعوت خدای شهیدان را به سوی ملکوت شهادت با آغوش باز پذیرفت و در شامگاه بیست و پنجم اسفند 84 با کاروان شهدای تاسوکی همراه شد و به دست عوامل صهیونیزم و سرسپردگان وادی جهل به خیل شهیدان پیوست.
شهید عیسی کوهستانی
عیسی سال 1336 در خانواه ای نجیب و متدین در روستای خراشادی بخش شیب آب شهرستان زابل به دنیا آمد. پدرش غلامعلی، مردی مؤمن و محب اهل بیت عصمت و طهارت بود. عیسی، آرام آرام در سایه تربیت اسلامی و انقلابی قد می کشید و با شروع زمزمه های انقلاب، جوانی حدوداً بیست ساله بود. در بحبوحه انقلاب اسلامی در تظاهرات ضد طاغوت به صورت فعال شرکت رسمی کرد و پس از پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی همواره در بسیج محل فعالیت های چشمگیری داشت. در دوران دفاع مقدس، که مرفهین بی درد به گوشه ای خزیده بودند، عیسی پیشانی بند عشق بست، پوتین پیکار پوشید، لباس رزم به تن کرد  راهی میادین عشق و ایثار گردید تا از شرف و عزت مردم ایران سربلند در جبهه های حق علیه باطل دفاع کند.
عیسی به عنوان کارمندی متدین و بسیجی فعال، در بیشتر برنامه های فرهنگی دانشگاه حضوری فعال داشت. بسیار با وقار بود و نسبت به اسلام، انقلاب و آرمان های مقدس حضرت امام عشق می ورزید. شرکت مستمر عیسی در نماز جمعه و پاسداشت شعائر اسلامی و حضورش در صحنه های دفاع ساز انقلاب نشان گر کمال شخصیت و اصالت خانوادگی او بود. او سرانجام در هنگام عزیمت به زاهدان در شامگاه 25 اسفند 1384 در محور مواصلاتی زابل – زاهدان در منطقه تاسوکی مظلومانه به دست مزدوران استکبار جهانی به خیل شهیدان انقلاب پیوست و در آغوش مرگی سرخ آرام گرفت.
شهید باقر فتوت
باقر در سال 1330 در یکی از روستاهای زابل در خانواده ای صبور و متدین به دنیا آمد. در 8 سالگی پدرش را که شمار محبان اهل بیت عصمت و طهارت بود از دست داد. مراحل مختلف تحصیل را تا مقطع دیپلم در زابل به پایان برد. سپس عازم خدمت مقدس سربازی گردید دوران سربازی را نیز در دو شهر (زابل و تایباد) به قصد خدمت به هموطنان عزیزش به پایان رساند. پس از چندی به استخدام شهرداری مشهد درآمد. در سال 1359 ازدواج نمود که ثمره آن سه فرزند پسر می باشد. باقر عضو فعال بسیج بود و در مراسم مذهبی شرکت می کرد. فردی پر تلاش، صبور و عاطفی بود. به صله ارحام و رابطه با اقوام اهمیت زیادی می داد. همواره به یاد خدا بود و دلدادگی به اهل بیت عصمت و طهارت و جوانمردی از ویژگی های بارز او به شمار می رفت و چه نیکو لقبی داشت! فتوت.
او که تربیت یافته فرهنگ اسلام انقلابی بود، سرانجام در شامگاه غمبار 25 اسفند ماه 1384 در فاجعه دردناک کربلای تاسوکی در مسیر جاده زابل – زاهدان چون دیگر شهیدان عاشورایی توفیق شهادت یافت و روح شیدایی اش به ملکوت پر کشید.
همسر شهید می گوید: شهید نماز خواندن و روزه گرفتن را خیلی دوست داشت. ماه رمضان که فرا می رسید بسیار مسرور و شادمان می شد. به ورزش علاقمند بود
فعالیت های اجتماعی زیادی داشت. عضو پایگاه بسیج بود و در انتخابات معمولاً مسؤول جمع آوری آرا. وی در سال 1384 توفیق زیارت خانه خدا را یافت تا زمینه ساز پروازی بلند به سوی بزم "عند ملیک مقتدر" باشد.
شهید علیرضا قیصری
آسمان بهاری پرواز و کشتزاران سبزینه پوش "گنبد کاووس" رو به آستانه سال نو گشوده شده بود و طلوع بیستمین روز اسفند ماه سال 1354 را نوید می داد که در خانواده ای به رنگ آبی باران و آراسته به صفای جان، فرزندی به دنیا آمد که نام علیرضا بر او نهاده شد. دیری نگذشت که اشتیاق بازگشت به سیستان در دل خانواده تپیدن گرفت و علیرضا که دومین فرزند خانواده بود به دشت های باز و هیرمند سرافراز و کوه خواجه و هامون سیستان، سلام گفت و تحصیلات ابتدایی را در زابل آغاز کرد. او با همه کودکی اش، رفتاری بزرگ منشانه داشت. مهربان بود و زلال و خوش خلق. درس خوان بود و با ادب و چنان رفتا شایسته ای از خود بروز می داد که توجه آشنایان و خانواده را بر می انگیخت. با این ویژگی ها دوران تحصیل در دبستان و راهنمایی را به اتمام رساند.
در نوجوانی با شخصیت حضرت امام خمینی و مقام معظم رهبری آشنا شد و به گونه ای شیفته مبانی اعتقادی و نهادهای انقلابی گردید. از این رو تلاش کرد دوران مقدس سربازی را به هر نحو ممکن در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بگذراند. پس از پایان سربازی در سال 1378 به استخدام اداره کل پست سازمان استان سیستان و بلوچستان درآمد و در سمت متصدی خدمات خودرویی پست، بخشی از وظیفه خود را با ارائه خدمات مناسب و احساس مسؤولیت پذیری، به مردم ادا کرد. آن گاه در سال 1379 ازدواج کرد. شامگاه روز 25 اسفند 1384، آسمان سیاه پوش دشت سیستان او را به سوی هجرتی آسمانی فراخواند و هنوز قرمزی غروب در جای افق رنگ نباخته بود که عده ای مزدور استکبار، راه بر او گرفتند و چون دیگر یاران اباعبدالله الحسین(ع) وی را به قربانگاه شهادت صلا زدند و به گونه ای فجیع و دردناک، نگاه منتظر او را به دیدار فرزند و همسر چشم به راهش فرو بستند تا خلعت سرخ شهادت بر قامت رعنای فرزندی دیگر از فرزندان برومند سیستان به زیبایی فراز آید و نام آن صحابی کربلا معرفت را در صحیفه سرخ نام شهادت، جاودانه سازد.
شهید محمد شاهبازی
محمد در سال 1356 در روستای آزادی از توابع بخش شیب آب شهرستان زابل در خانواده ای متدین و پیرو ولایت چشم به جهان گشود. پس از گذراندن دوران کودکی در آغوش گرم و صمیمی خانواده، به شهرستان زابل عزیمت و تحصیلاتش را با جدیت شروع کرد. پس از گذراندن مقطع ابتدایی در دبستان امام جعفر صادق (ع)، مقطع راهنمایی را در مدرسه شهید مطهری و دوره دبیرستان را در دبیرستان سپاه با موفقیت در سال 1376 به پایان برد. آن گاه در سال 1377 به دانشگاه امام حسین (ع) تهران راه یافت و پس از اخذ مدرک کارشناسی در رشته مدیریت لجستیکی در اداره آماد و پشتیبانی سپاه تهران مشغول به خدمت گردید. وی در سال 1382 جهت خدمت به هم استانی ها و نیز علاقه وافر به موطن خود به زاهدان منتقل گردید و با عنایت به لیاقت و شایستگی هایی که در طول خدمت چند ساله اش از خود نشان داده بود مدیر بخش آماد و پشتیبانی واحد آماد و پشتیبانی منطقه مقاومت سیستان و بلوچستان گردید. وی در طول تصدی این دوره بارها از سوی مسؤولین مورد تشویق و تقدیر قرار گرفت.
هنوز چند ماهی از دریافت درجه ستوان یکم وی نگذشته بود که در منطقه تاسوکی در محور زابل – زاهدان توسط گروهی متعصب و جاهل و شرور به همراه شش نفر دیگر به گروگان گرفته شد.
وی در حالی که در اسارت این گروهک بود غریبانه و مظلومانه به شهادت رسید. پیکر پاک این شهید عزیز در 23 شهریور 1385 بر دستان مردم خون گرم و ولایت مدار سیستان تشیع و در زادگاهش به خاک سپرده شد و در جوار حضرت حق ماوا گرفت. دوستان این شهید گفته اند در شب فاجعه تروریستی تاسوکی، این شهید عزیز، با توجه به این که ماهیت نیروهایی که در لباس پلیس دست به ایجاد ایست – بازرسی ساختگی زده بودند پی برده بود، به قصد خلع سلاح به سمت آنان هجوم می برد که این مسأله موجب تیراندازی هوایی توسط اشرار و خاتمه ایست – بازرسی می شود. یکی از دلایلی که بعد از اسارت موجبات شهادت وی را فراهم آورد، رشادت و مقاومت وی در برابر اشرار بوده است.
شهید محمد حسین واعظی
شگفت نیست اگر شهیدان آب از دم شمشیر می نوشند و پیش شمشیر غمش، جان را به سماعی سرخ فرا می خوانند، از آن روز که شهادت، رهروان خویش را به درستی گزینه می کند و کسانی را بر می گزیند که مشتاق گذر از کرانه های خاک به دریای افلاک باشند. محمد حسن فرزند نام آشنای حبیب الله و مداح سبز آوای اهل بیت نیز از همین نمونه بود. او که در سال 1334 در شهر زابل ولادت یافته بود، از روزهای آغازین کودکی مذهب را در ایثار و تقوای مادر، و شب زنده داری ها و راز و نیازهای شبانه پدر به نیکی شناخت و در دامان مهرورزی ولایت علوی به آرامش رسید. چهارده ساله بود که باغ بار آور تقوای خانه را از دست داد و مادر را با چشم های اشک آلود به خانه آخرت سپرد اما شکیب پیشه کرد و غم هجران مادر را به خلوت صبوریش سپرد. پس از اخذ دیپلم در رشته ریاضی دانشسرای عالی قبول شد و شوق ادامه تحصیل وی را به زاهدان کشاند.
سال 1358 یار و همسر زندگیش را یافت و در ازدواجی موفق، اعتقادات دینی اش را بیش از پیش اعتلا بخشید. سپس به استخدام آموزش و پرورش چابهار درآمد. در آن سالها چابهار مجموعه ای از چند کپر و خانه سنتی بود که از کمترین امکانات رفاهی – بهداشتی نیز برخوردار نبود اما وی مدت پنج سال دوری و هجران همسر و فرزند را که به سبب نبود امکانات مجبور به اقامت در زاهدان شده بودند به جان خرید و در بدترین شرایط آب و هوایی به خدمت محروم ترین فرزندان میهن اهتمام ورزید. سپس به زاهدان انتقال یافت و در مدارس این شهر به تدریس ریاضی پرداخت. وی پدری نیک سرشت و فداکار برای فرزندان، و همسری مهربان و با تقوا بود که جز به نیکی نیندیشید و جز به اشاعه ارزش ها نپرداخت و به حسن خلق زبانزد خاص و عام بود. حاصل عمر شهید چهار فرزند برومند است. در شامگاه حادثه بدان گاه که همراه با شهید محمد امیر واعظی از زابل عازم زاهدان بود شب پرستان کوردل به کمین آن خورشید شب افروز نشستند و پرتو نگاه آن تربیت یافته فرهنگ  عاشورا را خاموش کردند. او که زمینی بود با توفیق شهادت و رکابداری امام شهیدان آقا حسین بن علی (ع) آسمانی شد و روح بیقراریش در جوار حضرت سبحان آرام گرفت.
شهید محمد امیر واعظی
تدین و تقوا در خانواده ابراهیم واعظی نه امری اکتسابی بود، بلکه چنان ریشه هایش را در ضمیر اندیشه آنان پر افشانده و گسترده بود که از سرچشمه شناخت و شعور و خدامحوری سیراب می شد و برگ و بار می یافت. از همین رو هنگامی که محمد امیر در چهارم اردیبهشت 1355 در زاهدان بال پلک واکرد و به تماشای آفتاب دیده گشود پدر و مادر وی با پیروی از سیره علوی ولادت او را با صلوات و ذکر دعا و نذورات جشن گرفته در گوش نوزاد اذان و اقامه گفتند و سجده شکر به جای آوردند. محمد امیر نیز بدین شیوه و سیره رشد کرد و راه کمال جوی یافت و با چنین نگرشی تحصیلات خود را در مقاطع ابتدایی، راهنمایی و دبیرستان، در شهر زاهدان به رشته موفقیت گره زد.
ذهن وقاد و روح پژوهنده محمد امیر موجب شد تا دل به دانستن بسپارد و دانایی را به موازات تقوا و تعهد، سرلوحه امور قرار داد. بدین منظور در سال 1374 به دانشگاه راه یافت و در حین تحصیل توفیق تشرف به ام القری جهان اسلام مکه معظمه پیدا کرد و در سال 1378 در رشته مهندسی عمران از دانشگاه سیستان و بلوچستان موفق به اخذ دانشنامه علمی گردید. حاج محمد امیر فردی نیک اندیش، ولایی، آراسته به صفت مهرورزی و حسن خلق بود. همچنین از او به عنوان ورزشکاری نمونه و خردمندی روشنگر و پژوهنده ای واقع بین می توان یاد کرد که خدمت به محرومین و کسب رضایت خالق را جلوه ای از مصادیق جهاد در راه خدا می دانست. او با این عقیده در شامگاه 25 اسفند 84 در شهادتگاه تاسوکی با آفتاب دلهای عاشقان امامت بیعت کرد و خون تابناکش را با گفتن شهادتین و افتخار به مکتب علوی، چراغانی راه امت محمدی نمود. آن گاه چون گزبنی رشید و استوار، قامت فراز کرد تا عوامل استکبار بر پیکر سرافرازش باران گلوله ببارانند و چونان مقتدای خویش حسین بن علی (ع) ندا در دهد که " اللهم تقبل منا ".
شهید مهدی نجفی
مهدی به امام غریبش اقتدا کرد و غریبانه رفت. از دریا آمد، به دریا پیوست و امواج یاد و خاطره اش را به رخسار تشنگان فیض حضرت او پاشاند. مهدی در اولین روز خرداد 1347 در مشهد الرضا و در خانواده ای پایبند، مذهب و معطر به عطر ولایت چشم به روی گلدسته های حرم مولایش حضرت امام رضا (ع) گشود. از سقا خانه محبت آن حرم آب زندگانی جاوید نوشید و از کبوتران بهشتی اش نغمه سرایی و الفبای ارادت آموخت. او تحصیلات ابتدایی را در دبستان بهادر مشهد گذراند و تابستان ها را به کار یادگیری و تعمیر برق اتومبیل مشغول شد. مهدی، زاده کار بود و چون همه فرزندان مصمم این سرزمین مینوی فرزند تلاش خصال خویش. به همین سبب شانزده ساله بود که ترک حرم و گلدسته یار و دیار کرد و به زاهدان عزیمت نمود تا در کنار برادر به کار خودرو اشتغال ورزد.
هنوز سالی بیش از اقامتش در زاهدان نگذشته بود که به سنت اهل تقوا ازدواج نود تا دینداری اش پایدار بماند و پای جوانی او به بیراه نلغزد که ثمره این ازدواج زود هنگام اما نیکو، دو فرزند پسر و یک دختر می باشد. چند سال بعد، غم غربت، مهدی را از زاهدان به مشهد روانه کرد تا بار دیگر به امام همامش سلام گوید و در جوارش بیاساید.
در مشهد با روحیه اعتقادی که داشت زمینه را برای کار فرهنگی مناسب دید و به امر به معروف و نهی از منکر پرداخت اما گویی اراده خداوندی بر آن بود تا مهدی را در دیاری دیگر به سوی خویش فراخواند. پس او را در راه انجام کاری به سوی زابل کشاند. او در بازگشت از زابل در شهادتگاه تاسوکی از دور چشم، به گلدسته های امام غریبش دوخت و در شامگاه خونین 25 اسفند شاهد شهادت را در آغوش گرفت.
شهید مهدی نوری
مهدی 30 شهریور 1363 چشم به جهان گشود. مهدی در خانواده ای مذهبی و مؤمن به انقلاب و عاشق عاشورا در دار الولایه سیستان، آئینه چشم ها را منظرگاه اقیانوس جاری زندگی کرد. پدرش، از خادمین ابا عبدالله الحسین(ع) و اصحاب عاشورا به شمار می رفت و کوله بار عشق وی به ائمه اطهار پر از زاد راه خیر و برکت برای مردم و کانون گرم خانواده اش بود. به همین نیت نیز نام مولود را مهدی گذارد تا در پرتو این نام آسمانی بنشیند و فرزند را با لالایی تقوا و عفاف و آرزوهای پدرانه بپروراند. از این رو مهدی نوجوانی اش را به آموزه های دینی و فرهنگ اسلامی و عضویت بسیج در مدرسه راهنمایی شهید مطهری و دبیرستان شهید حسینی طباطبایی زابل گذراند. مهدی، نشاط و طراوت جوانی را با سیمای زیبا و سیرت زیباتر در آمیخته داشت و عشق به اهل بیت و شهیدان کربلا را همچون خون در رگ های عقیده و ایمان می پروراند.
آن گاه که پرچم السلام علیک یا ثارالله بر گلدسته های مساجد شهر و حسینیه ها به اهزاز در می آمد و پیام فرا رسیدن ماه محرم را به گوش جان عاشورائیان زمزمه می کرد، مهدی با همه معرفت قلبی اش پیراهن سیاه به تن می کرد و در دسته های سینه زنی و هیأت های عاشورایی به عزاداری می پرداخت و کمر به خدمت عاشورائیان می بست.
نوا و نگاه و خنده و نشاط و ادب مهدی بوی محبت می داد و روح مهربانی و الفت را در فضای کوچه و بازار و فروشگاه جواهری اش می پراکند. به سبب ویژگی ها زبانزد خانواده و دوستانش بود. سرانجام شامگاهی به سرخی شامگاه کربلا و در ایام  اربعین امام و مرادش آقا ابا عبدالله الحسن(ع) و در حالی که انگشتری نامزدی اش را به انگشت آروز داشت و مرادش را به شوق ازدواج در هفته ای دیگر چراغان کرده بود غریبانه و مظلومانه در جاده زابل – زاهدان به خیل کاروان شهیدان خداجو پیوست و در حسرت حنابندان دامادی اش از خون رخسار، حنای دامادی به دست و پا بست و در حجله گاه ابدیت آرمید.
شهید غلامرضا سرگلزایی نظام
غلامرضا تقریباً هم زمان با پیروزی انقلاب در خانواده ای مؤمن و متعهد و محب اهل بیت در زاهدان دیده به جهان گشود و پا به پای انقلاب بالید. علاقه فراوان خانواده به حضرت ثامن الحجج علی ابن موسی الرضا(ع) موجب شد تا نام نوزاد را غلامرضا بگذارند. غلامرضا دوران ابتدایی و راهنمایی را با نمرات عالی به پایان رساند. به ورزش علاقمند بود و در رشته های مختلف ورزشی به ویژه فوتبال و کشتی فعالیت می کرد تا جایی که در رشته کشتی صاحب عنوان شد و در مسابقات منطقه ای و استانی چندین مدال نقره و برنز به گردن آویخت. او پس از اتمام دوران متوسط در کنکور سراسری دانشگاهها شرکت نمود. ذوق، علاقه و استعداد خدادادی او موجب شد در رشته ‹‹اقتصاد صنعتی›› دانشگاه سیستان و بلوچستان در دانشکده اقتصاد و مدیریت پذیرفته شود و دوران تحصیل را با موفقیت به پایان رساند. خدمت سربازی را در فرمانداری زاهدان سپری نمود و پس از آن به مدت یک سال در بنیاد مسکن شهرستان زاهدان مشغول به خدمت شد تا این که سرانجام به استخدام سازمان برنامه و بودجه استان درآمد.
غلامرضا که با تربیت علوی قد کشید، سرانجام در فاجعه اسف بار بیست و پنجم اسفند سال 1384 تاسوکی به دست اشرار مسلح و ایادی استکبار در سماع عارفانه خون و جنون شاهد شهادت را در آغوش کشید و خون گلفامش را نثار درخت انقلاب کرد و در جوار خیل شهیدان سرخ پوش میهن آرام گرفت.  شهید توجه خاصی به یتیمان و محرومین محدود کریم آباد زاهدان داشت. از جمله اخیراً یک ماه حقوقش را نذز کرده بود که در این راه خرج کند و هر پنجشنبه به دستگیری و کمک ایتام و محرومان می شتافت. در هفته ای که در مأموریت تهران بود به مادرش زنگ زده و گفته بود "شما هم این کار را بکنید" عجیب است سرانجام خود غلامرضا نیز در یک غروب پنج شنبه جام گوارای شهادت را سر کشید.
شهید منوچهر حیدری
نگاهش تا فراسوی گسترده بود. پاک بود، زلال و آسمانی. از آن رو که با افق های باز و جنگل و کوهپایه نسبت داشت و فرزند روستای حسن آباد کردستان بود، نام روستا در همه جا با مکتب و ایمان و تقوا توأمان است و منوچهر دست پرورده تنعم روحانی آن. او در یکم شهریور ماه 1357 در چنان فضایی دیده به روی سبزینگی و کوه و آفتاب گشود و در دامان پر مهر آن روستا بالیدن گرفت. در هفت سالگی در دبستان حسن آباد شیوه نوشتن آموخت و سپس به روستای برخوردار رفت و تا سال دوم راهنمایی با جمعی از همکلاسی های خود مسافرت طولانی راه دو روستا را با شوق و آرزومندی می پیمود و سرمای استخوان سوز زمستان را به جان می خرید تا عطش دانستن را در چشمه زلال دانایی سیراب سازد. اما بنیه ضعیف مالی و عدم تأمین کیف و کفش و کتاب مدرسه وی را مجبور به ترک تحصیل و مدد رساندن به پدر در امر کشاورزی کرد تا سفره خالی خانواده به نان و روزی حلال زیور یابد.
منوچهر مدت پنج سال در پایگاه مقاومت محل با عنوان بسیجی به اعتلای فرهنگ بسیج پرداخت و در مراسم ملی و مذهبی از اعضای فعال بسیج به شمار می آمد. وی پرورده دامان مکتب تشیع و عاشق ائمه و ولایت بود و با پیروی از سیره رسول الله وقار را در حوادث و بلایا، تنعم را در قناعت، جوانمردی را در گذشت، ذلت را در دوستی حیات، لذت را در نوازش یتیم و تواضع را در هم نسبتی با فقر می دانست. سرانجام کینه و بغض استکبار از امت محمدی، این جوان رشید و پاک نهاد را آماج گلوله های مزدوران از خدا بی خبر قرارداد و منوچهر با دنیایی آرزومندی در غربت شهادتگاه تاسوکی، خاک خونین دشت سیستان را حجله گاه آرزوهایش نمود و در بستر شهادت آرام گرفت.
شهید مهدی گرگ
بهاران 19 اردیبهشت 1363 بود که مهدی دیده به جهان گشود. در روستای حاجب حسن از توابع کلاله، در خانواده ای مذهبی و محب اهل بیت که ندای تکبیر فضای خانه را معطر می کرد، پدر مهدی فردی دیندار و کشاورزی ساده بود که با کد یمین و عرق جبین شرافتمندانه روزگار می گذراند و به برکت نوزاد از راه رسیده که اولین فرزند خانواده نیز بود روحیه مضاعفی یافته بود. او با قدومش شادی و طراوت را به خانه آورد و مایه دلگرمی و شادمانی خانواده و دیگر اقوام گردید. مهدی در دامان خانواده ای پاک بالید و چون دیگر همسالانش به مدرسه رفت.او ضمن تحصیل در امر کشاورزی و کار منزل نیز به پدر و مادر کمک می کرد. بسیار مؤدب، خوش اخلاق و متین بود و برخورد موقرانه ای با پدر و مادر و اقوام و همکلاسی هایش داشت به طوری که زبانزد خاص و عام بود. به فرایض دینی بسیار اهمیت می داد. به موقع نمازش را می خواند و در مراسم عزاداری آقا ابا عبدالله الحسین (ع) به طور فعال شرکت می نمود. 
در تاریخ 15 آبان 1383 برای انجام خدمت مقدس سربازی کمر همت بست و مدت 16 ماه در نیروی انتظامی شهرستان ایرانشهر مشغول به خدمت گردید. او در 20 اسفند 1384 برای دیدار اقوام مرخصی گرفت و به شهرستان زابل رفت و سرانجام در شب 25 اسفند 1384 که عازم شهرستان کلاله بود. همراه کاروان نینوایی تاسوکی به شهادت، لبخند زد و طومار رؤیاهایش را در پیچیده تا نامش در صحیفه عشق جاودانه شود و خون تابناکش شب چراغ نسل هایی باشد که همواره به حسین (ع) اقتدا خواهند کرد.
شهید مهدی کیخا
مهدی در 20 اردیبهشت سال 1364 در آغوش خانواده ای مذهبی و با تقوی در زاهدان پا به عرصه وجود نهاد. او آرام آرام در دامن پاک خانواده قد می کشید، در حالی که عشق اهل بیت سرلوحه کارش بود. پدرش مرحوم حاج براتعلی کیخا افسر بازنشسته نیروی انتظامی و مادرش مدیر بازنشسته آموزش و پرورش بود. او فرزند آخر خانواده ای است که در طول عمر کوتاه خود داغ از دست دادن سه برادر و پدر و مادرش را به تلخی چشیده بود. وی تحصیلات خود را تا مقطع دیپلم فنی و حرفه ای ادامه داد. مهدی دارای قلبی بسیار رئوف و مهربان بود و چنان جذابیتی داشت که همگان شیفته رفتار و مرامش می شدند، در جوانمردی و تواضع و ادب و متانت در بین آشنایان شهره مهربانی بود. در ایام عزاداری ابا عبدالله الحسین (ع) از هیچ تلاشی دریغ نمی کرد و عزادار واقعی آن حضرت بود.
مهدی در همه امور زندگی دوش به دوش و همراه برادر شهیدش، صادق، حرکت می کرد و با دلی شکسته ناشی از کمبود پدر و مادر همواره پشتیبان صادق بود و در تمام مراحل خوش و ناخوش زندگی او را همراهی کرد.مهدی، در حالی که قصد رفتن به خدمت مقدس سربازی را داشت، در سفری که همراه برادرش به زابل رفته بود در بازگشت در کمین دشمنی متعصب و جاهل افتاد و پس از این که به دفاع از صادق برخاسته بود مورد تیر باران ستمگران شب پرست قرار گرفت. تا این که در نهایت پس از 11 روز تحمل جراحت در شب 28 صفر مصادف با رحلت پیامبر اکرم ‹‹ص›› و امام حسن مجتبی (ع) با بدنی چاک چاک از خاکستان دنیا با افلاک پر کشید و با دلی پر از امید و آرزو، در جوار برادرش صادق و دیگر شهدای تاسوکی برای همیشه آرام گرفت.
شهید صادق کیخا
صادق در شهریور ماه سال 1361 مصادف با سالروز شهادت امام جعفر صادق (ع) در زاهدان پا به عرصه وجود نهاد. خانه پدر، سرشار از عطر دعا و صلوات بود و شادی در دلهای خانواده موج می زد و بروبیایی بود. عشق و علاقه فراوان والدین به خاندان عصمت و طهارت موجب  شد تا نام صادق را برای او انتخاب نمایند، صادق آرام آرام تحت تربیت پدری مهربان و دل سوز و مادری از اهالی فرهنگ قد کشید. سپس راهی دبستان شد و دوران ابتدایی و راهنمایی را در زاهدان به پایان رساند. هنوز هفده ساله نشده بود که پدر چهره در نقاب خاک کشید و مسؤولیت صادق دو چندان شد. دو سال پس از وفات پدر، مادر نیز به دیار باقی شتافت و صادق برای همشیه از نعمت وجود مادر هم محروم گشت.
او به ناچار سرپرستی برادر و خواهرش را به عهده گرفت. فشار زندگی و کسب درآمد و معیشت، صادق را مجبور کرد از ادامه تحصیل صرف نظر نماید. وی مشمول طرح معافیت کفالت شد و از خدمت سربازی معاف گردید. در سال 1384 عقد زناشویی بست و بر آن بود که پس از ایام محرم و صفر جشن عروسی اش را برگزار کند که در حادثه دلخراش تاسوکی مورد آماج تیرها خفاشان خون آشام قرار گرفت و به خیل شهیدان پیوست. صادق، تعهد فراوان به فرایض مذهبی داشت و دوستدار خاندان عصمت و طهارت بود. او نیز چون دیگر تشنگان اهالی ولایت در مراسم مذهبی شرکت می کرد و در ایام محرم خصوصاً تاسوعای حسنی میزبان چندین هیأت عزاداری در منزل خود بود.
شهید حمید کیخازاده
فرزند کویر بود و آئینه دار آفتاب؛ مثل همه فرزندان این دیار که در طریق عاشقی از کوچه باغ های ولایت زهرایی می گذرند او نیز در 13 بهمن 1367 در خانواده ای دلباخته ولایت و مذهب در زاهدان ولادت یافت و نام زیبای حمید را از پدر رونما گرفت. دوران ابتدایی را در دبستان شهید صدوقی و امام جواد گذراند. در مدرسه راهنمایی شهید رجائی، برگ و بار نوجوانی گرفت و سپس در دبیرستان شهید باهنر زاهدان به تحصیل پرداخت و از اعضای فعال بسیج دبیرستان شد. سومین فرزند کانون گرم و مهرورز خانواده اش بود. بسیار با نشاط و شاداب. فضای خانواده، او را نیز خون گرم و مهربان و عاشق اهل بیت بار آورده بود. ایام محرم، عاشورایی می شد.
دلش را در هیأت شیفتگان جا می گذاشت و به عشق مولایش حسین بن علی ‹‹ع›› به عزاداری و سینه زنی می پرداخت.  در ماه های آخر شهادت حال و هوای دیگری به او دست داده بود.
در کنار جانماز مادر می نشست و در حالی که به رخسارش می نگریست، به اصرار از او می خواست برایش دعا کند.
روز چهاردهم اسفند به مشاور تربیتی دبیرستان گفته بود: حمید جان فعلاً درهای شهادت بسته است. اما حمید که گویی در خلوت زیبایش به حقیقت شهادت رسیده بود با شناخت، از دبیرش خواسته بود تا حرف هایش را شوخی نپندارد. و بعد ادامه داده بود:" به همین زودی برآورده شدن خواسته ام به شما اثبات می شود."
هنوز بیش از ده روز از این ماجرا نگذشته بود که در آخرین سفرش به سیستان، خودروی حامل او و دایی و همسر دایی اش توسط ایادی جهل و شرارت متوقف می شود، اشرار با رؤیت کارت شناسایی سپاه پاسداران، دایی وی را با اسارت می برند و حمید را به جرم داشتن کارت بسیج دانش آموزی در هاله ای از معصومیت و نجابت از دم شمشیر سیراب و به لقای یار می رسانند تا از باغساران آرزومندی برای همیشه عطر شهادت در کوچه های جان عاشقش بپیچد و مشام نینواییان تاریخ را معطر سازد.
شهید مجتبی کیخایی
26 اسفند 1368 در خانه ابراهیم کیخائی جهان تیغ در شهر زابل فرزندی پا به عرصه وجود گذارد که پدر، او را مجتبی نام نهاد. مجتبی چون دیگر همسالان در هفت سالگی به مدرسه رفت و در دبستان و مدرسه راهنمایی پاسدار شهرستان زابل به تحصیل پرداخت. آن گاه تا مقطع دوم دبیرستان در هنرستان کشاورزی شهید ارباب رشید زابل مشغول به درس بود که مرغ خوش الحان شهادت بر بام بلند آرزوهایش به نغمه خوانی نشست و او را بر سدره فیض الهی آشیانه داد. مجتبی در خانواده ای بالیده بود که چون دیگر خانواده های اصیل سیستان، عشق به ولایت و اهل بیت علیهم السلام را با خون خویش در آمیخته داشتند و ولایت را از افق تأییدات خداوندی می نگریستند. بنابراین مسلم بود که خمیره وجود این نوجوان را نیز به شبنم عشق آل الله تر نموده باشند تا در راست کرداری و راستگویی و پیروی از سیره نبوی و ائمه معصوم نمونه باشد.
عشق به عاشورائیان چنان در جان کوچک مجتبی رسوخ کرده بود که بیشتر اوقات را در فضاهای مذهبی می گذراند و در مراسم عزاداری حضرت اباعبدالله الحسین (ع) وجودش را وقف مساجد و حسینیه ها نموده بود. از سنین کودکی تمام ماه رمضان را به روزه و دعا و ذکر فضیلت های این ماه انسان ساز می گذراند. او با وجود این که چهارمین فرزند خانواده بود اما خرید خانه و مددرسانی به پدر و مادر و حتی آشنایان و همسایگان دور و نزدیک بر شانه های نازک این ادب آموخته مکتب حسینی بود. او جوششی در آمیخته با همت و اراده و پشتکار داشت. گویی که همه تلاش وی بر آن بود که باغسار این تلاش و اراده، برگ و بار دهد تا بتواند در سایه اش به آرامی بیارامد. عاقبت نیز بدان هنگام که با دوست نوجوان شهیدش، جابر قویدل، عازم زاهدان بود در منطقه دشت تاسوکی در آغوش مرگی سرخ که عطر شهادت و رسیدن به لقاء الله را در فضا می پراکند غنود و در حالی که پیکرش از زخم تیرهای عناصر جهل و استکبار چاک چاک بود آخرین تبسم مهربان اش را بر دشت های سوخته سیستان پاشید و به دیار جانان رفت.
شهید جابر قویدل
جابر، جوان ترین شهید کربلای تاسوکی سیستان است که سیمای معصوم، لبخند ملایم و نگاه نجیبانه اش او را به بره آهوان ره گم کرده مادر از دست داده، مانند می کند. او که در بستر استضعاف زاده شده و به روی رنج آغوش گشوده بود، در گاهواره محرومیت بالیدن گرفت. از ناکامی ها و ناروائی ها شیوه راه رفتن آموخت و الفبای کلام را با حروف صبوری و شکیب فرا گرفت و بر زبان اندوه آورد. جابر، شهید پانزده ساله بی گناه و عصمت آلوده ولایت خانه سیستان که دوم آذر سال 1369 را بر پیشانی ولادت خویش دارد زاده نامرادی و نداری بود اما درشت خویی روزگار نیز نتوانسته بود لبخند مهربانش را کم رنگ سازد. در خردسالی از بوییدن گل رخسار پدر و مادر محروم ماند و آن دو یاور خویش را از داد اما آن قدر اندوه فقر بر آستان خانه کاهگلی و کوچه او دق الباب کرده و طعم تلخ تنهایی و نداری را چشیده بود که ناچار شد در سنین نوجوانی ترک درس و مدرسه و بازی کند و به خاطر تأمین معاش خواهر و برادر خردسالش، دست های کوچک و لرزانش را به کارگری و شاگردی مغازه عادت دهد تا سفره یتیمانه اش بی نان و نوا نماند و آن دو امانت پدر و مادر، آسوده بال راهی مدرسه شوند.
بدین سبب به کارگری رفت و دستمزد ناچیزش را به پای کیف و کفش و راهی مدرسه شوند. بدین سبب به کارگری رفت و دستمزد ناچیزش را به پای کیف و کفش و نان و غذای دو بازمانده خانواده ریخت. در آن شب زخم آلود که آسمان بغض سنگینش را در گلو فشرده داشت، جابر به بوی بهاران و به شوق خرید لباس شب عید، با دنیایی امید و آرزو، احساس بزرگی می کرد همراه با ندیم همیشگی اش شهید مجتبی کیخایی عازم زاهدان شد تا نوروز خواهر و برادرش را با لبخند شادی و امید به فردا پیوند زند. اما دریغا که آن خفاشان شب پرست در کمین کاروان عاشورا بودند و هنوز تبسم امیدوارانه جابر در حیرت نگاه تب آلودش رنگ نباخته بود که آرزوی خرید لباس شب عید و رخت نوروزی را معصومانه در کفن رؤیاهایش پیچیده و لباس زیبای شهادت را به تیرباران مزدوران سنگدل بر قامت کوچک و تبدارش دوخت.
شهید محسن ذوالفقاری
محسن در نوروزان سال 1364 در خانواده ای متدین و دوست دار انقلاب در شهرستان زاهدان متولد شد. به جهت ارادت به آستان مطهر اهل بیت نام او را محسن گذاردند. محسن مقاطع ابتدایی و راهنمایی را با موفقیت پشت سر گذاشت. ذوق هنری محسن، وی را وادار نمود تا دوران متوسط را در هنرستان شهید بهشتی سپری نماید و سپس به منظور ادامه تحصیل وارد آموزشکده فنی شماره دو زاهدان شود.تحصیل در دانشکده مانع از فعالیت های اجتماعی او نگردید و ضمن دانش اندوزی به فعالیت های دیگری همچون خطاطی و خبر نگاری دست زد و عضو باشگاه خبرنگاران جوان شد تا راوی غم و شادی مردم محروم استان باشد. محسن از نیروهای فعال بسیج بود و بسیج را بازوی توانایی برای دفاع از انقلاب و اسلام می دانست. او که در 25 اسفند ماه سال 1384 برای تهیه خبر از یادواره شهیدان دولتی و روایت حدیث یاران سفر کرده به زابل عزیمت کرده بود در بازگشت در محل تاسوکی به دست اشرار سنگدل و جنایتکار شربت شهادت نوشید و ندای دوست را لبیک گفت.
مادر شهید می گوید: محسن فوق العاده متین، خوش رو و با گذشت بود. با توجه به این که من 4 فرزند پسر دارم ولی محسن با همه متفاوت و ارادت خاصی به خاندان عصمت و طهارت خصوصاً حضرت حجه ابن الحسن العسکری (عج) داشت.
پدر شهید می گوید: انگار محسن از شهادت خود باخبر بود. چند روز مانده به سفرش مقداری تخم گل به مادرش می دهد و می گوید نگه دارند که بعد از سفرش در محل باشگاه خبرنگاران جوان بکارند. قبل از سفر، مادرش درخواست کرد نرود. با تبسمی دلنشین گفت که "مادر! سفر من یک سفر حیاتی و زیارتی ‹ زیارت شهدا› است. می روم و بر می گردم" او با این جملات نگرانی مادر را کمتر کرد. هنگامی که وسط حیاط رسید در گوش خواهرش حرفهایی را زمزمه کرد که بعد معلوم شد گفته بود من میروم و بر نمی گردم و شهید  می شوم.

انتهای پیام/فارس
پنجشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۹۵ ساعت ۰۹:۵۳
کد مطلب: 437559
ارسال نظر
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما *