۰

شهدای گمنام واسطه همیشگی رزق آسمانی/ نزول عطر شهادت در شب‌های قدر مساجد ایران

شهدای گمنام واسطه همیشگی رزق آسمانی/ نزول عطر شهادت در شب‌های قدر مساجد ایران شهدایی که خون دادند تا حتی یک وجب از خاک ایران دست بیگانه نیفتد، اگر خوب نگاه کنی، هنوز هم می توانند دستمان را بگیرند تا بتوانیم از دشمن درون نجات پیدا کنیم، فقط کافی است بخواهی!
شهدای گمنام واسطه همیشگی رزق آسمانی/ نزول عطر شهادت در شب‌های قدر مساجد ایران
به گزارش سرویس مذهبي تفتان ما،بشری یثربی: مقدرات در شب نوزدهم تعیین، در شب بیست و یکم تایید و در شب بیست و سوم ماه مبارک رمضان امضا می شود. «امام صادق(ع)، الکافی، ج4، ص 159»
نزدیک شب های قدر که می شوی، بیشتر از همه احادیث و روایات، این حدیث جلوی چشمت قرار می گیرد و تو هر لحظه فکر می کنی، حالا که شب اول را از دست دادم، شاید توفیق بود در شب دوم از گناه پاک باشم، نشد هم امیدم به شب سوم است که مقدراتم ثبت و تایید و امضا شود.
اما این بار قضیه فرق می کند، اهل دلی خبر داده است که هرچه در طول سال تلاش کرده باشی، در شب قدر نتیجه اش را می بینی! اگر اهل فکر و ذکر باشی شب قدرهای خوبی را پشت سر می گذاری و همین باعث می شود که سال بعد هم لایق تر باشی و بیشتر بتوانی بهره ببری! اما وای به حال کسی که کل سال آنقدر سرش را شلوغ کرده باشد که اصلا یاد خدا نیفتد، هر کاری که کرده باشد، شب قدر هم به همان مشغول می شود! این آدم اگر به شب قدر توفیق حضور پیدا کند و بیدار باشد، جز این نیست که نمی تواند دلش را صاف کند، حرفش را بزند، درد دل کند، غیر از خدا از خدا نخواهد! شاید توفیق حضور داشته باشد، اما نمی تواند کارهایش را فراموش کند و به ذکر و دعا بپردازد و مراقبه نفس کند!
این را که شنیدم دلم لرزید، یک سال سرگرم کارهایت باشی، همه دعاها و ذکرها و ادای نذرهایت را گذاشته باشی برای ماه مبارک، و متعجب باشی که چرا این ماه اینطور شده و نمی توانی با خیال راحت قرآن بخوانی، کل قرآن هم نه! فقط چند سوره را هم با خیال راحت با فکر باز بخوانی و تازه می فهمی چرا اینطور شدی!
کل سال را گذاشته بودی به این ماه و ماه مبارک هم که توفیق پیدا نکردی، با خودت حساب کردی که همه هم و غمم را می گذارم برای شب های قدر ولی شب اول هم از دست رفته است و نتوانستی فکرت را جمع کنی، اهل دل راست می گفت، نمی شود، فکر مگر جمع می شود، مگر یک جا متمرکز می شود، خانه، زندگی، کار، درس، گشت و گذار، همه و همه به جز جایی که باید باشد، به جز شب قدر، به جز محاسبه نفس، به جز دل بی دغدغه، اصلا چه خوب بود آدم شب قدر فقط از خدا آرامش می خواست، آرامشی که در کل سال بیمه اش می کرد و سیل و زلزله های زندگی تکانش نمی داد!
اهل دل راست می گفت، اما باید این شب قدر دوم، تمام تلاشم را می کردم، دور از همه ی آشناها نشستم تا کسی خلوتم را نشکند، از قبل هم همینطور بودم، همیشه جدا می نشستم، دعا می خواندم، خدا را به قرآنش، به دعاهای امام سجاد(ع)ش به پاکی حضرت زهرا(س)یش قسم می دادم و سیم ها وصل می شد! اما امسال که قدر نداشتم، نمی توانم! اهل دل گفته بود و راست می گفت، با زور قرآن را باز کردم اما فکرم پرواز می کند، به هر کجا که رفت به جز اینجا!

بدبخت تر از این آدم می تواند باشد؟ شب قدر باشد، نشسته باشی غرق در فکر کارهای خودت، به قرآن نخوانده ات، به دعای نکرده ات، به اینکه باید بروی سر کار و هزار گرفتاری که داری، به گیر و گور زندگی ات! قرآن هم جلویت باز باشد!
به چشمت هم التماس کنی، فایده نمی دهد! اما یک دفعه مداح گفت: «به شما گفته بودم امروز مهمان داریم! الان قرار است مهمان بیاید!» حواسم جمع شد، چه کسی می خواهد بیاید، اینقدر با اشتیاق بگوید مهمان داریم، به سخنرانی هم که هنوز مانده، چه کسی بعد از جوشن کبیر مهمانی ما می خواهد بیاید!
مداح  ادامه داد: «آمد! آمد! اول سمت برادران می آید و بعد می آوردنش سمت خواهران!»
بعضی از خانم ها که مشتاق بودند رفتند جلوی حفاظ ها، از آنجا چشم چشم می کردند مهمان عزیز جمع را ببینند، همه با هم می گفتند: شهید گمنام سلام،خوش اومدی مسافر من، خسته نباشی پهلون!
نتوانستم جلو بروم، ببینم، قرآن را دستم گرفته بودم می بوسیدم و اشک ها مدام می آمد!
آوردند قسمت خواهران! مداح صدایش می آمد: «شهید گمنام سلام، پرستوی مهاجر من، صفا دادی به شهرمون»
مداح راست می گفت: «وقتی رسیدی همه جا بوی خوش خدا پیچید، تو مگه کجا بودی؟» جلو نرفتم، به دلم نبود که جلو بروم، آن قدر از گناه سنگین بودم که نخواهم قدم از قدم بردارم، فقط قرآن را جلوی صورتم گرفته بودم و اشک می ریختم که یک دفعه تابوت را به سمت من آوردند، رو به رویم، خدا اینطور واسطه می فرستد، واسطه که اگر کل سال یادش نباشی، روی حرف زدن هم نداشته باشی، فکرت هم در همه جا باشد به جز این جا، یک نفر باشد که وصلت کند.
شهید گمنام سلام، رو به روی من، من قدم از قدم بر نداشتم، اما چشم باز کردم کنار تابوت بودم، متبرک شده!
دهه آخر ماه مبارک رمضان نجات پیدا کنی، کم از معجزه نیست، معجزه ای که هر روز شاید می بینی اما این روزها بیشتر از روزهای دیگر می بینی! اهل دل راست می گفت اما مهمان ما همه استدلال ها را کنار زد، امشب شب آخر لیله القدر ماه مبارک رمضان است و حاج آقای مسجدمان سپرده یک شهید را با خود همراه کنیم و شریک ثواب امشب مان باشد و بیشتر اینکه دستمان را بگیرد و بتوانیم معنوی تر باشیم!
شهدایی که خون دادند تا حتی یک وجب از خاک ایران دست بیگانه نیفتد، ، اگر خوب نگاه کنی می بینی که هنوز هم می توانند دستمان را بگیرند تا بتوانیم از دشمن درون نجات پیدا کنیم، فقط کافی است بخواهی! و من می خواهم امشب این واسطه فیض را مهمان کنم، شنیده ام اسم مسلمانی را ندانی باید بگویی، عبدالله! شهید گمنام، عبدالله، امشب را مهمان دل من باش!
دوشنبه ۲۹ خرداد ۱۳۹۶ ساعت ۰۱:۲۷
کد مطلب: 439704
ارسال نظر
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما *