۰

لحظه به لحظه در هور

گزارش لحظه‌ به‌ لحظه راوی قرارگاه مرکزی کربلا برادر هادی نخعی که با دقت به ثبت اولین مباحث مربوط به انجام عملیات در هور پرداخته است،‌منتشر شد.
لحظه به لحظه در هور
11به گزارش سرویس باشهداتفتان ما

مرداد 1361 یعنی در اثنای عملیات رمضان (بین مرحله پنجم و ششم) و یک سال و نیم قبل از اجرای عملیات خیبر در هور، جلسه‌ای در قرارگاه کربلا برگزار می‌شود. محسن رضایی با مشاوران ارشد خود (برادر رحیم صفوی و شهید حسن باقری و برادر غلامعلی رشید) درباره نحوه بن‌بست‌شکنی در منطقه جنوب به گفت‌وگو می‌نشینند.
در این جلسه، ایده اولیه استفاده از هور مطرح می‌شود؛ تا جایی که این گفت‌وگو منجر به تعویق جلسه با صیاد شیرازی و جلسه با شورای عالی دفاع شد تا فرماندهان به بازدید منطقه هور بروند. درحقیقت، جرقه  فکر اجرای دو عملیات در منطقه وسیع و ناشناخته هورالعظیم و هورالهویزه (خیبر در سال 1362 و بدر در سال 1363) برای اولین‌بار در اثنای عملیات رمضان در ذهن فرمانده کل سپاه زده و برای برون‌رفت از بن‌بستی که در منطقه جنوب ایجاد شده بود، راهکارهای متعددی بررسی شد.
یکی از راهکارها، امکان اجرای عملیات در منطقه هور بود که فرمانده کل سپاه آن را مطرح و با جدیت هرچه تمام‌تر پیگیری کرد. گرچه طرح و تعقیب این ایده در همان اوان نتوانست گرهی از مشکلات فروبسته نیروهای ایرانی باز کند، اما سماجت همراه با پنهان‌کاری فرمانده کل سپاه دراین‌باره سرانجام در زمستان سال 1362 نتیجه داد و رزمندگان اسلام موفق شدند طی عملیات خیبر ضمن خارج‌کردن شرایط جنگ از رکود، جزایر مجنون جنوبی و شمالی و بخشی از هور را تصرف کنند.
گزارش لحظه‌به‌لحظه راوی قرارگاه مرکزی کربلا (برادر هادی نخعی) که با دقت فراوان به ثبت و ضبط اولین مباحث مربوط به انجام عملیات در هور پرداخته است، در نشریه شماره 25 نگین با عنوان "جرقه اولیه عملیات در هور؛ ماحصل توقف و بن‌بست در عملیات رمضان" منتشر شده است. بخشی از این گزارش جذاب و خواندنی، گزارش صوتی برادر هادی نخعی، راوی قرارگاه کربلا است که عیناً از روی نوار پیاده و با حذف مواردی (به‌جهت اختصار) منتشر شده است:
                                                    ****
امروز در حاشیه روند تصمیم‌گیری برای چگونگی ادامه عملیات در شرق بصره و پس از گذشت ساعتی از شروع مباحث مربوطه، (حدود 9 صبح) در قرارگاه کربلا طرح اولیه و کلی استفاده از هور برای رفع بن‌بست منطقه شرق بصره در ذهن فرماندهی کل سپاه پدید آمد و سپس تا جایی جدی شد که وی جلسه مشترک با صیاد در ساعت 11 را به ساعت 14 موکول کرد و همچنین برای بار دوم جلسه شورای عالی دفاع در تهران به تعویق افتاد تا فرمانده سپاه بتواند به همراه یکی دو نفر از فرماندهان اصلی سپاه ـ که مشاوران اصلی وی هستند ـ خود به هور برود و با اوضاع آن منطقه آشنایی کلی پیدا کند تا شاید راهی باز شود. البته دقایقی قبل از حرکت، طرح عمل در سه مثلث و سپس ادامه حرکت بعد از 20 روز تقریباً مورد اتفاق‌نظر قرار گرفته بود و قرار شده بود در ساعت 11، جلسه مشترک فرمانده نیروی زمینی با ارتش برای قطعیت یافتن همین امر ادامه یابد، اما ابهامات عدیده موجود سبب تلاش برای یافتن راهکارهای دیگری نیز گردید.
موضوع هور ضمن بحث‌های حاشیه‌ای پس از تصمیم‌گیری برای عمل در سه مثلث، چنین مطرح گردید:
محسن رضایی: «دشمن در این منطقه زودتر از ما ابتکار عمل را دست گرفته و از ما جلوتر است. آن‌قدر با میادین مین و … بغل به بغل به هم چسبیده که حتی یک نفر را نمی‌توانیم برای شناسایی پشت خطوط اول دشمن از وسط آنها عبور بدهیم.» وی سپس از حسن باقری پرسید: «تا حالا فرستاده‌اید کسی را؟
باقری: «نه، نمی‌شود.»
محسن رضایی: «با این همه اگر بخواهیم از هور تا شلمچه، جایی عمل کنیم، هیچ راهی جز از همین‌جا نداریم، ولی در عین حال اگر هم شما (صیاد و فرماندهان ارتش) به توافق رسیدید که پس از یک هفته اینجا را عمل کنیم، قبل از این عمل بایستی با شناسایی‌های خود یک جواب قاطع و تعیین‌کننده درباره عمل در هور و عبور از اروند برای ما به دست بیاید.»(نوار 6807 ق کربلا- هادی نخعی)
محسن در ذهن، در پی راه‌حلی بود که ازطریق شمال یا جنوب منطقه شرق بصره بتواند بن‌بست موجود را بگشاید و بر پیچیدگی منطقه عملیات کنونی فائق آید. این فکری اولیه و کلی اما جدی بود، ازاین‌رو آقای رضایی در ادامه مذاکرات پراکنده، به‌وسیله حسن باقری با قرارگاه قدس ـ که منطقه هور و قسمت شمال منطقه عملیاتی شرق بصره، منطقه حوزه مأموریت آن محسوب می‌شد ـ تماس گرفت و احمد غلامپور، فرمانده قرارگاه قدس (سپاه) را جست‌وجو کرد و به‌ اجبار قرار ساعت 11 با صیاد را به ساعت 14 و قرار جلسه شورای عالی دفاع را به فردا موکول کرد و به‌اتفاق رحیم صفوی و غلامعلی رشید و حسن باقری راهی قرارگاه قدس شد. این دومین باری بود که به‌دلیل عدم‌ نتیجه قطعی و نهایی، حرکت برادران رضایی و صیاد شیرازی برای شرکت در جلسه شورای عالی دفاع دچار تأخیر می‌شد و در نتیجه جلسه مزبور به تأخیر می‌افتاد.
در قرارگاه قدس، نیروهای اطلاعاتی این قرارگاه توضیحاتی درباره هور و افراد بومی که به عراق رفت‌ و آمد دارند و راه‌های تردد نیروهای شناسایی و ویژگی‌های منطقه ارائه دادند؛ ازجمله اینکه خط مرزی ایران و عراق از وسط هور می‌گذرد و در بعضی نقاط با بشکه‌هایی این خط مرزی مشخص گردیده است.
در گزارش‌ها همچنین مشخص بود که "شط علی" منطقه‌ای واقع در هور، حدود 7 کیلومتری خط مرزی، مرکز عمده اعزام نیروهای شناسایی به هور و مقر بازگشت آنان است.
محسن رضایی گفت: «من شط علی رفته‌ام؛ جاده دارد، بعضاً باید از توی آب عبور کرد، اما به‌خاطر تردد زیاد، زمین محکم شده و به‌راحتی قابل‌عبور است.» قرار شد محسن رضایی به شط علی برود و از آنجا به موازات خط مرز، به‌سمت جنوب و سه‌راهی کوشک (حدود 40 کیلومتر مسافت در حاشیه دژ مرزی و خاکریزهای آن) منطقه را بازدید و بررسی کند. قرار شد از اطلاعات قرارگاه قدس یک راهنما هم به جمع همراهان محسن اضافه شود.(نوار 6807 ق کربلا - هادی نخعی)
ابتدا قرار شد به‌دلیل دوری راه و کمبود فرصت، گروه با هلی‌کوپتر به "شط علی" برود، اما وقتی رحیم صفوی با صیاد شیرازی تلفنی گفت‌وگو کرد تا زمان جلسه مشترک را از 2 بعدازظهر به 9 شب تغییر دهد، صیاد توصیه کرد از هلی‌کوپتر استفاده نشود. وی توضیح داد که میگ‌های عراق در پروازند و احتمال خطر داشت.
به این ترتیب و به‌ضرورت، منطقه مورد نظر به دو قسمت تقسیم شد و گروه نیز به دو دسته تقسیم شدند: محسن به‌ اتفاق حسن باقری و مسئول اطلاعات عملیات قدس در یک خودرو راهی شط علی شدند تا از آنجا به‌سمت جنوب در نوار مرزی ادامه حرکت بدهند و رحیم و رشید نیز در گروه دیگر قرار گرفتند، تا به‌ سمت منطقه کوشک تا طلائیه بروند. در بخشی از گزارش (صوتی) راوی قرارگاه کربلا ـ (که هم‌زمان با وقایع روی نوار کاست ضبط شده)  ادامه این سیر چنین آمده است(نوار 6989 ق کربلا – هادی نخعی)
محسن رضایی: «دوربین و نقشه را بدهید بیاورند، اسلحه هم بیاورید؛ چون ممکن است شط ناپاک باشد. بعد هم، همه‌مان که توی این ماشین جا نمی‌گیریم، ماشین دیگری ندارید؟»
راهنما: ماشین‌ها همه رفته‌اند؛ یک پاترول هست که پنچر است.
محسن: این ماشین بی‌سیم‌دار مال کیه؟
راهنمای اعزامی: فکر کنم مال احمد [غلامپور] باشد، اما دوربین پایه‌اش بزرگ است که در عقب آن جا نمی‌گیرد.
محسن: خب پس برویم، تعدادمان همین‌ها هستند؟
راوی: حسن باقری همراه ما آمد و رشید و رحیم با هم رفتند. محمدزاده، از اطلاعات عملیات قرارگاه قدس، هم به‌عنوان راهنما با ما آمده است. دوربینی که صحبت آن بود، یک پایه زمخت و بی‌قواره دارد که خود بچه‌ها برای آن درست کرده‌اند. از لوله‌های آهنی و پیچی‌های کج و کوله و کت کلفتی درست شده است که عقب ماشین را تنگ کرده. خود دوربین بسیار بزرگ و مجهز است و خیلی مدرن که با این سه‌پایه‌ای که بچه‌ها برای آن درست کردند، یک وصله ناجوری را نسبت به هم نشان می‌دهد.
… برادر محسن گفت که این نقطه جای مناسبی برای کارکردن نیست ؛ زیرا اینجا حدود 24 کیلومتر تا خشکی هور فاصله دارد.
قبلا صحبت یک جایی بود که از خشکی طرف ما تا خشکی وسط هور 7 کیلومتر فاصله دارد. تا سه، چهار کیلومتری‌اش را می‌شود با قایق رفت، ولی از سه، چهار کیلومتری بعدی‌اش را نمی‌شود و گل می‌باشد که برادر محسن گفت شاید بشود چیزهایی روی زمین بچینیم که بتوان از روی آن عبور کرد و یا راه‌های دیگر....
قرار شد که بررسی کنند.
بعد از بحث‌های دو سه روزه مفصل و سرگیجه‌های مداومی که روی عملیات وجود داشت و… و با گرهی که در منطقه به وجود آمد، لازم شد که دو بار پشت سر هم جلسه شورای عالی دفاع عقب بیفتد و برادر محسن در قرارگاه کربلا بماند برای بحث درباره اینکه چه بکنند و حالا هم کشیده شدیم کلاً به منطقه شمالی، شمال منطقه شرق بصره و شرق هورالعظیم. برادر محسن می‌خواهد برود آنجا کار کند و پرس‌وجو کند. منطقه‌ای که هیچ‌وقت صحبت از آن نبود و همیشه آنجا را به‌صورت بن‌بست مطرح می‌کردند. منطقه‌ای که قبلاً به‌عنوان قفل و بن‌بست مطرح می‌شد، الآن می‌روند که از آن اطلاعات به‌ دست بیاورند و ببینند که آیا گشایشی از این طرف حاصل می‌شود؟ …
ساعت 12:6 دقیقه است که ما از جاده اهواز در 80 کیلومتری خرمشهر می‌پیچیم به‌طرف یک جاده فرعی آسفالته به‌طرف غرب جاده؛ یعنی وقتی به‌طرف اهواز می‌رفتیم پیچیدیم دست چپ توی یک جاده فرعی آسفالته که در ابتدای جاده، تأسیسات نظامی زیادی ـ که همان پادگان معروف حمید است ـ به چشم می‌خورد که منفجر شده و منهدم شده و از بین رفته است؛ و خط آهن منفجرشده‌ای که دوباره داشتند بازسازی می‌کردند و در معبر جاده یک تابلویی بود که روی آن نوشته‌اند: "با نابودی رژیم بعث عراق، جنگ رسمی ما با اسرائیل شروع خواهد شد."…
ساعت 12:14 دقیقه است و باز روی آن جاده آسفالت داریم می‌رویم و سمت چپمان یک مقر، چند تا سنگر و یک قرارگاه بزرگ است و تعدادی خودرو و تانکر آب و اتاقک‌ها و سنگرهایی وجود دارد و در گرمای ظهر تک‌وتوک آدم‌ها پیدا می‌شوند که درحال رفت‌وآمد هستند؛ بقیه در زیرزمین و توی سنگرها هستند. اگر این یکی دو نفر هم نبودند، هیچ اثری از حیات مشاهده نمی‌شد. گرمای شدید و وضعیت خاص منطقه در روز، حالت خاصی به قرارگاه‌ها می‌دهد، یعنی علاوه بر ضرورت حفظ مسائل امنیتی که می‌روند توی سنگرها، برای فرار از گرمای سطح زمین نیز، هر کسی سعی می‌کند که خودش را از گرمای سطح زمین دور بکند. این منطقه که دست عراق بوده، قبلاً با عملیات بیت‌المقدس آزاد شده است و جاده‌هایی آسفالته و شوسه و جاده‌های تدارکاتی و نقل و انتقالات خوبی دارد که عراق احداث کرده است. …
ساعت 12:20 دقیقه است؛ ما در جفیر هستیم. تعدادی ساختمان خراب هست و چند تا خودرو سوخته… .
…راهمان را به‌طرف کوشک از جفیر ادامه می‌دهیم. در ماشین، حسن باقری راننده، دو محافظ برادر محسن، مسئول اطلاعات عملیات قدس و خود محسن رضایی هستند…
ساعت دوازده‌ونیم است. رسیدیم به یک پاسگاهی که ویران شده بود، ولی جنبه اتاقک حلبی مجدداً زده‌اند؛ اینجا پاسگاه مرزی "شهابی" است. از پاسگاه شهابی روی جاده آسفالت عبور می‌کنیم. …
اینجا چند تپه بلند و دیده‌بانی ساخته‌اند که از آنجا تردد دشمن را می‌توانند ببینند. جاده‌ای که روی آن داریم می‌رویم، با یک خاکریز مسدود شده است؛ خاکریزی که بر آن جاده عمود است و خاکریز بسیار بلندی است که درحقیقت دژ ماست. …
پشت خاکریز در وسیله خودمان درحالی‌که خاکریز بین ما و دشمن فاصله هست، به‌طرف غرب می‌رویم.
…ساعت 12:40 دقیقه است؛ ما در جاده‌ای که 40 و 50 متر با خاکریز فاصله دارد و به موازات آن است، داریم به‌سمت غرب به‌سوی دیواره شرقی هورالعظیم پیش می‌رویم. …
ساعت 10 دقیقه به یک است؛ اختلاف‌نظر پیش آمده که واقعاً ما داریم به‌طرف غرب می‌رویم. به‌خاطر اینکه خاکریز هی پیچ و تاب خورده بود و جاده به موازات آن هم تقریباً همین‌طور، جهت از دستمان در رفته بود.
حسن باقری از ماشین پیاده شد و رفت قطب‌نما را نگاه کرد، آمد گفت: بله… الآن داریم می‌رویم که به سیل‌بند دوم شرق هورالعظیم برسیم.
محسن: بگویید چند نفر از بچه‌های سپاه هستیم می‌خواهیم برویم بالا شناسایی کنیم. مواظب باشید لااقل خود بچه‌ها ما را نزنند. شما بپرید پایین به آنها بگویید؛ فقط نگو کی هستند.
راوی: برادری که از اطلاعات قدس همراه ما آمده است، پیاده شد. چون‌که خطوط خیلی نزدیک است و برای اینکه یک وقت نیروهای خودی ما را اشتباهاً با گشتی‌های دشمن عوضی نگیرند و نزنند، برادر محسن به آن فرد اطلاعاتی گفت که برو بگو که ما داریم برای شناسایی می‌رویم.
…حسن باقری: این الآن انتهایش به کجا می‌خورد؟
راهنما: می‌رود تا پاسگاه کیان‌دشت، اما کسی از اینجا نمی‌رود؛ باید از یک جاده آسفالت برویم که روی نقشه هم مشخص نیست.
محسن: آقا، ما می‌خواهیم آب هور را ببینیم.
راهنما: بله اگر می‌خواهید آب را ببینید، پس برویم جلوتر.
محسن: بله اگر برویم از اینجا، چی می‌شود؟
راهنما: می‌رویم دیگر، می‌رویم برای آن پاسگاه شط‌علی، توی این 8 کیلومتری که الآن خالی هست، می‌رویم، نیرو هم نیست.
راوی: سنگرهایی که هر 100 متر، 50 متر وجود داشت و یکی دو سرباز تویش بود، الآن تمام می‌شود و در حاشیه این سیل‌بند جاهایی را به‌جای سنگر می‌بینیم که چال کردند، ولی سنگر آماده نشده.
محسن: یعنی اینجا را مین‌گذاری کردند؟
راهنما: مین احتمالش که هست، ولی [مشکل دیگر این است که] ممکن است آن وسط‌ها را بریده باشند که یک دفعه برویم داخلش.
محسن: ما الآن یک جاده می‌خواهیم که برویم جلوتر. ما باید جلوتر از این برویم؛ مسئله ما همین‌جاست.
حسن باقری: خب برویم، اما حالا ما خودمان هم می‌توانیم بیاییم جلو برویم [منظور انجام شناسایی بدون حضور محسن است.]
راهنما: خب ما می‌رویم یک شناسایی می‌کنیم؛ بعد که آماده شد، به شما می‌گوییم.
باقری: [خطاب به فرد اطلاعاتی ] یعنی فردا صبح باید این قضیه انجام بشود.
راوی: … به‌ هر حال برادر محسن گفت. پس برویم بالای سیل‌بند، یعنی بالای همان جاده بلندی که نقش خاکریز را داشت و در واقع خط مقدم بود. گفت از روی آن برویم. حسن باقری به برادر محسن گفت که این کار درستی نیست، باید قبلاً کس‌های دیگر بروند یک چیزی به‌دست بیاید بعداً اگر خواستید، شما بروید. برادر حسن گفت ما می‌رویم و بعداً شما بیایید. برادر اطلاعاتی: ما گروه‌های شناسایی می‌فرستیم و گزارش می‌دهیم؛ اگر خواستید شما بروید. در آخر برادر محسن قبول کرد که برگردد و ماشین دور زد و برگشت.
توجه: …
راوی: ساعت یک‌ونیم بعدازظهر است. ما از سه‌راهی که دست راستش به جفیر می‌خورد، رد شدیم، ولی طرف جفیر نپیچیدیم و به‌طرف مرز آمدیم که برویم پاسگاه کیان‌دشت و از آنجا برویم پاسگاه شط علی. جاده همچنان آسفالت است، یعنی در وسط این بر بیابان، عراق کیلومترها جاده آسفالت خیلی خوب زده.

ساعت 20 دقیقه به 14 است. چند دقیقه است که از پاسگاه ژاندارمری "برزگر" رد شدیم و داریم به‌طرف پاسگاه کیان‌دشت می‌رویم و جاده همچنان آسفالت و خوب است. سمت راستمان الآن به یک جاده آسفالته رسیدیم که منشعب می‌شد و حسن باقری گفت این جاده به قرارگاه لشکر6 عراق می‌خورد… گفته بودند که چند کیلومتر بعد از این، دست چپ یک جاده خاکی هست؛ باید بپیچید که البته از آن رد شدیم، ولی بعداً متوجه شدیم که زیاد رفته‌ایم. دور زدیم و آمدیم و جاده خاکی را پیدا کردیم و پیچیدیم تو جاده خاکی. بیابان درندشت و بی‌سر و تهی هست که این جاده خاکی فقط به‌خاطر اینکه تعدادی خودرو در آن رفت‌ و آمد کرده، اسمش شده است جاده؛ وگرنه هیچ ساختی برای آن انجام نگرفته، پر دست‌انداز و پرپیچ ‌خم، تو دشت صافی است که تپه‌های خار در آن دیده می‌شود.
ساعت 2 بعدازظهر است. از توی جاده خاکی تا پاسگاه ژاندارمری جلو آمدیم. از آنجا پرسیدیم ما را راهنمایی کردند به یک جاده خاکی که خیلی خراب‌تر از جاده اولی بود که در واقع بیابانی برهوت و یک‌دست است که در آن پیش می‌رویم.…
به امتداد همان سیل‌بندی می‌رسیم که ساعتی قبل می‌خواستیم رویش بیاییم که بچه‌ها صلاح ندانستند. با مسافتی که جلو رفتیم و برگشتیم، حالا با گذشتن از جاده‌ها و پاسگاه‌هایی که گفتیم از روی همان سیل‌بند که سیل‌بند دوم است که در شرق هور می‌باشد، می‌گذریم و اینجا از روی سیل‌بند که رد شدیم، متوجه شدیم که نظر برادر اطلاعاتی درست بوده است و من نگاه کردم دیدم که به فاصله هر 100 متر سیل‌بند را در عرض بریده‌اند که روی سیل‌بند امکان رانندگی و عبور خودرو وجود نداشته باشد!

ساعت 14 و 14 دقیقه است. بعد از مدتی که توی بیابان بی‌آب‌وعلف جلو رفتیم، برادر محسن گفت: کجا داریم می‌رویم؟ شرقی‌ غربی یا شمال ‌جنوبی؟ کجا می‌رویم؟
برادر اطلاعات: بگذار قطب‌نما را ببینیم.
برادر محسن: قطب‌نما که فایده ندارد.
برادر اطلاعاتی: که حالا آن ماشین را گم نکنیم فعلاً.
راوی: یک ماشینی که گرد و خاکش از دور پیداست دارد روی جاده می‌رود. یکی گفت که "خب شاید آن ماشین دارد نزد عراقی‌ها می‌رود!" به‌ هر حال با تردید در صحت راه، همچنان به پیمودن راه ادامه می‌دهیم.

ساعت 14 و 45 دقیقه است. شط علی هستیم؛ چند نفر از بچه‌های عرب ایرانی اینجا هستند. یکی از بچه‌های اطلاعات عملیات قدس راجع به کارهایی که با همکاران عراقی‌اش انجام می‌دهد، با برادر محسن مشغول صحبت می‌شود و حالا در منطقه هورالعظیم هستیم.
راوی: [هنگام مراجعت گروه از شط علی] انتهای یک جاده خاکی، ساعت دو و نیم بعدازظهر بود که به یک پاسگاه‌مانندی رسیدیم؛ یک بی‌سیم کوچک رویش بود و دست بچه‌های سپاه بود. یک باریکه‌ای از آب که قایق موتوری می‌توانست تویش حرکت بکند، از انشعابات هور، جلوی آن وجود داشت که یک سایبان حصیری لب آن زده بودند. وقتی زیر آن سایبان می‌نشستی لب آب، گرمای هوا را کمتر احساس می‌کردی. چند نفر عرب آنجا نشسته بودند؛ من پرسیدم اینها عراقی‌اند؟ گفتند نه، اینها ایرانی هستند. چند نفر از بچه‌های سپاه آنجا بودند. نماز خواندیم قبل از اینکه ناهار بخوریم؛ ظاهراً ناهاری است که برای قرارگاه‌های سپاه می‌برند.
اینجا، از این نقطه، اگر چند کیلومتر به‌طرف غرب حرکت بکنیم و بعد حدود 20 کیلومتر به‌طرف جنوب حرکت کنیم، به خشکی هورالعظیم می‌رسیم.

یکی از بچه‌های سپاه که آنجا با رابطین عراقی کار می‌کرد، با 4 نفر که رفته بودند برای شناسایی منطقه، قرار ملاقات داشت.
دیروز قرار بوده که بیایند در منطقه‌ای که آنها قرار بود از آنجا برگردند به ایران. آتش‌سوزی عظیمی را عراق در نیزارها راه‌ انداخته و تمام منطقه را به آتش کشیده است. این بچه‌ها احتمال می‌دادند که آن 4 نفر از برادرهای ما که با قایق از لابه‌لای نیزارهای هور و جاهایی که تا زانو توی گل فرو می‌رود که در آنجا قایق را باید به دوش بکشند، آن 4 نفر سوخته باشند توی آتش. آتش خیلی شدید و عظیم بوده و باد می‌آمد و الآن دو قایق موتوری از توی نیزارهایی که آنجا بود، راه افتادند که بروند به یک نقطه‌ای که به آن چهارراه می‌گفتند؛ یک نقطه‌ای که یکی از کانال‌های هور می‌خورد به خط مرزی ما که وسط هور است. همیشه وقتی رفت‌ و آمد می‌کنند، علامتی آنجا می‌گذارند. رفتند ببینید که آیا دیروز آنها مراجعت کرده‌اند و آیا موقع رفتن علامتی گذاشته‌اند؟ که اگر این‌طور باشد، معلوم می‌شود یا توی آتش سوخته‌اند و یا اینکه اصلاً مراجعت نکرده‌اند. به‌ هر حال در فکر این بودند که 4 نفر دیگر را پیدا کنند که بتوانند کارهای آنها را انجام بدهند.
… برادر محسن گفت که این نقطه جای مناسبی نیست برای کارکردن؛ زیرا اینجا حدود 24 کیلومتر تا خشکی هور فاصله دارد، ولی صحبت یک جایی بود که از خشکی طرف ما تا خشکی وسط هور 7 کیلومتر فاصله دارد و برادر محسن معتقد بود که آنجاها شناسایی بشود که گفتند تا سه، چهار کیلومتری‌اش را می‌شود با قایق بروی، ولی از سه، چهار کیلومتری بعدی‌اش را نمی‌شود و گل می‌باشد که برادر محسن گفت شاید بشود چیزهایی روی زمین بچینیم که بشود از رویش عبور کرد و یا راه‌های دیگر. به‌ هر حال قرار شد که بررسی کنند.
یک جوان سیاه‌چهره عرب آنجا بود که سلام و علیک کرد. یک نفر گفت که او پسر همان سلمان است که روی مین رفت و شهید شد. موضوع این بود که سلمان یکی از عرب‌های منطقه بود؛ وقتی که عراقی‌ها منطقه را در اشغال داشتند، او جاده‌ها را مین‌گذاری می‌کرد که عراقی‌ها به‌راحتی نتوانند رفت‌ و آمد کنند.
در یکی از همین مین‌گذاری‌ها وقتی یک جایی گل بود، پای خودش رفت روی مین و شهید شد. حالا پسرش با سپاه همکاری می‌کند و همین الآن جزء نفراتی بود که با قایق داشتند می‌رفتند ببینند سر آن چهار نفر چه بلایی آمده است. نکته جالب دیگر اینکه حسن باقری پرسید: آیا به اینها از نظر مالی خوب می‌رسید یا نه؟ او گفت: نه، اینها افتخاری کار می‌کنند.
راوی: ساعت 17:20 دقیقه است، روز 11/5/1361، به مقر لشکر6 عراق آمدیم و چون قرار شده بود ساعت 5 سرهنگ صیاد شیرازی در مقر تیپ3 بیاید، ما هم آمدیم آنجا را پیدا کردیم و الآن در مقر تیپ3 هستیم. الآن برادر رشید هم رسید و دارد با برادر محسن صحبت می‌کند. رشید گزارش خودش و برادر رحیم را که از خطوط پدافندی خودی در شمال منطقه ازجمله خطوط لشکر16 زرهی قزوین بازدید کرده‌اند، به برادر محسن می‌دهد… چون کسی آمد (چای و شربت آورد)، حسن باقری گفت دیگر بحث نشود.
برادر محسن: شربت را می‌خوریم و می‌رویم قرارگاه کربلا.
[پایان گزارش (صوتی) لحظه‌به‌لحظه راوی قرارگاه کربلا در تاریخ 11/5/1361]
در عمل، بررسی هور گرهی از عملیات رمضان باز نکرد، اما این توجه و حرکت سبب شد تا در ادامه کار، طرح عملیات خیبر ـ که عمل ابتکاری استفاده از هور در عملیات همراه با پنهان‌کاری و رعایت حفاظت اطلاعات شدید، ویژگی‌ اصلی آن بود ـ شکل بگیرد و جنبه اجرایی و عملی پیدا کند.
پاسداشت سی و سومین سالگرد عملیات خیبر/24
انتهای پیام/فارس
شنبه ۱۴ اسفند ۱۳۹۵ ساعت ۱۰:۵۶
کد مطلب: 437079
ارسال نظر
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما *