به گزارش سرویس فرهنگي
تفتان ما،
گروه هنر: نمایش «من یه زنم، صدامو میشنوی؟» به کارگردانی و نویسندگی کاملیا غزلی از سیزدهم آذر ماه در سالن اصلی تالار مولوی به صحنه رفته است.
این نمایش کاری از گروه تئاتر پراکسیس بوده و با بازی الناز اسماعیل زادگان، دیبا خاتمی، لاله مرزبان، غزاله مشعشعی، ساناز نجفی، مهسا نعمتی، دریا یاسری و سروش کریمینژاد همراه است.
در نگاه اول عنوان نمایش تبعیض علیه زنان و رویکرد فمینیستی را به ذهن میرساند، در حالی که کارگردان این نمایش در گفتوگویی چنین چیزی را براساس ادعاهای خودش رد کرده است. با تماشای کار شاید چندان هم دور از ذهن نباشد که چنین رویکردی نزدیک به تفکرات تبعیض علیه زنان است.
نمایش از همان ابتدا و در تاریکی با سروصداهای مهیب و ترسناک آغاز میشود عدهای زن که یک به یک با حرکات دست و پا ،حالتهای چهره، کلمات مقطع و بریده به مشکلات و مسائلشان اشاره میکنند درحالیکه در بین همه آنها البته یک مرد با کله اسب نیز حرکات ریتمیکی انجام میدهد.
همه این زنان به نوعی احساس سرخوردگی دارند، عقدههای درونیشان زیاد است و در کلمات مقطع و بریدهشان بغضهایشان را فرو میخورند، این بغض ها از لحظه تولد با آنها بوده است هر یک به دلائلی دچار سرخوردگی و شکست در زندگیشان شدهاند.
یکی به خاطر دختر متولد شدن، دیگری ازدواج اجباری و سایرین نیز هر یک به دلائل مختلفی از تولد خودشان در جنس مؤنث پیشمان هستند و آرزو میکنند که کاش دختر نبودند درحالیکه چنین تفکری در جامعهای مذهبی همچون جامعه ما که دختردار بودن در خانوادهها مذمت نشده است، جای بسی تعجب دارد!
گویی به ۱۴۰۰ سال قبل و دوران جاهلیت برگشتهایم که فرزند دختر را ننگین میدانستند و او را زنده به گور میکردند.
نمونه مسائلی که درباره معضلات جنس زن در این کار بدان پرداخته شده مسائلی است که ممکن است برای هر دو جنس هم اتفاق بیفتد، درحالیکه اینجا هیچ حرفی از مرد و جامعه مردان به میان نمیآید، حتی هیچ کس در این جامعه سیاهی که در این نمایش ترسیم شده به یاد پدرش، همسرش و مرد مورد علاقهاش نمیافتد، به استثنای چند بخش دیالوگها که افراد به یاد عشقهای از دست رفته یا خیانت شده به آنها میافتند.
پدران در این نمایش تنها زمانی نامشان به زبان میآید که دخترشان خبطی کرده و سیلی به گوش او مینوازند. با همین مضمون که یکی از زنان به پدرش میگوید: پدر من زن شدم و سیلی محکمی در قبالش دریافت میکند!
فضای نمایش تاریک و سیاه است، دیوارها شیشهای و هر لحظه ممکن است از هم بپاشد، زنان روانپریش و آزرده دل هستند و تنها شاید لالایی مادرانشان که آن هم به تعبیر خودشان، بدبختانی چون خودشان هستند، آرام بگیرند.
حال باید از نویسنده این کار پرسید که ترسیم چنین فضای تاریک و خوفناکی با خلق شخصیتهای روان پریش چه کمکی میتواند به فضای جامعهای بکند که نیازمند امید بیشتر برای زندگی است،؟ جامعهای که زنانش در آن اگر بیشتر از مردان نباشند، کمتر نیستند و هر کدام تحصیلات عالیه، مشاغل مناسب و ... را دارند!
ترسیم فضای غمانگیز که به دفعات میتواند ذهن مخاطب را مغشوش و دچار عذاب و اذیت قرار دهد، آیا به این اندازه مورد نیاز است؟ هدف ازترسیم این فضا این است که نشان دهیم زنان جامعه ما در زندان زندگی میکنند؟ هیچ حقی ندارند و تنها یک طناب به گردن آنها انداختهاند و آنها را به هر سمت و سو میبرند و در نهایت شاید نویسنده خواسته با صحنهای که همه زنان دور هم جمع شده و میگویند که باید قوی باشیم تا به خواستههایمان برسیم، نتیجه گیری کند که زنان نباید ضعیف باشند و آیا این همان بعد فمینیستی کار نیست؟
این نمایش نه تنها نمیتواند تصویری صحیح از زنان جامعه ما نشان دهد بلکه ذهنیت زنان به عنوان نیمی از افراد را به سمتی سوق میدهد که درست نیست و فضای یأس و ناامنی و تردید را به دل آنها خواهد انداخت و نیم دیگر جامعه یعنی مردان را نیز منزجر خواهد کرد.
انتهای پیام/