۰

زن جوان؛ جملات عاشقانه اولین نامه فرشید را هیچ گاه از یاد نمی برم

چقدر زود روزهای عاشقی به پایان رسید، آن روزها جز حرف های عاشقانه فرشید چیزی نمی شنیدم و جز او کسی را نمی دیدم. این علاقه تا آن جا کشید که تصمیم به فرار با او گرفتم تا با یکدیگر ازدواج کنیم، به طوری که با این تصمیم اشتباه قاتل مادرم نام گرفتم اما روزگار بر وفق مرادم نچرخید و ناگهان خیلی زود دیر شد!...
زن جوان؛ جملات عاشقانه اولین نامه فرشید را هیچ گاه از یاد نمی برم
به گزارش سرویس حوادث تفتان ما، به نقل از خراسان، زن جوان که مدعی بود دیگر بی کس و بی پناه شده است، در حالی که کبودی ها و زخم های سر و صورتش را به مشاور اجتماعی کلانتری سجاد مشهد نشان می داد، داستان عشق نافرجام خود را به گذشته ای نه چندان دور گره زد و گفت: نوجوانی بیش نبودم که  عاشق پسر همسایه شدم.
او هر روز سر کوچه محل زندگی مان منتظرم می ماند تا من از مدرسه به منزل باز گردم. جملات عاشقانه  اولین نامه فرشید را هیچ گاه از یاد نمی برم که نوشته بود وقتی تو را می بینم، حالم چو خفاشی می شود که غفلتا نور درخشانی بر چشم هایش تابیده باشد، معلوم است که بیچاره چه حالی دارد و ...
نامه نگاری ها و ارتباط ما هر روز نزدیک تر می شد که فرشید به خواستگاری ام آمد اما خانواده ام به شدت مخالفت کردند چرا که پدرم معتقد بود او جوانی بدرفتار، بی بند و بار و کینه جو است.
این در حالی بود که من دلباخته فرشید شده بودم و جز ازدواج با او، به هیچ چیزی نمی اندیشیدم. زخم اختلافات قدیمی خانواده ها نیز با همین بهانه سر باز کرده بود که به پیشنهاد فرشید تصمیم به فرار گرفتیم تا شاید خانواده هایمان در تنگنا قرار گیرند و با ازدواج ما موافقت کنند.
آن روزها در یکی از شهرهای شرقی کشور زندگی می کردیم که فرشید خانه ای اجاره کرد و با عقد موقت مشغول کار و زندگی شدیم. هنوز مدت زیادی از این ماجرا نگذشته بود که دلتنگ مادرم شدم و پشیمانی سراسر وجودم را فرا گرفت.
از فرشید خواستم به شهرمان بازگردیم و با رضایت خانواده ها، زندگی مان را ادامه بدهیم، اما اصرارهایم در حالی بی فایده بود که دیگر از آن همه عشق و علاقه خبری نبود. رفتارهای فرشید به کلی تغییرکرده و با هر بهانه ای مرا به باد کتک می گرفت.
در همین روزها بود که پنهانی با مادرم تماس گرفتم و گریه کنان خواستم چند روزی به مشهد بیاید. مادرم می گفت پدرت تو را عاق کرده و عنوان می کند هیچ گاه چنین دختری در زندگی نداشته است!
بالاخره مادرم طاقت نیاورد و به مشهد سفر کرد، اما چند روز بعد وقتی سوار خودرویی شدیم که رانندگی آن را فرشید به عهده داشت تا مادرم را به پایانه مسافربری برسانیم، ناگهان به خاطر بی احتیاطی فرشید تصادف کردیم و مادرم در دم جان سپرد.
از آن روز به بعد خانواده ام که مرا قاتل مادرم می دانستند از من رویگردان شده اند، درحالی که فرشید هم به یک بیمار روانی تبدیل شده و به شدت کتکم می زند، دیگر نه امنیتی دارم و نه پناهگاهی! کاش...
انتهای پیام/
چهارشنبه ۱۶ دی ۱۳۹۴ ساعت ۰۸:۲۸
کد مطلب: 423709
ارسال نظر
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما *