وهابیها دموکراسی را بدعت و کفر میدانند/ کسی که از آلالشیخ پیروی نکند، جهنمی است!
22 دی 1394 ساعت 8:49
کارشناس وهابیتشناسی گفت: در معاهده محمد بن عبدالوهاب و محمد بن سعود قرار بر این شد که حکومت سیاسی همواره در خاندان آلسعود و حکومت دینی در خاندان آلالشیخ محبوس باشد و این حکومت از این دو خاندان خارج نشود.
به گزارش سرویس مذهبي تفتان ما، تمام مذاهب اسلامی اتفاق دارند که حاکم دینی همان کسی است که حکومت سیاسی را به عهده دارد، اما در قرن دوازدهم با ظهور وهابیت دیدگاه جدیدی درباره نحوه تشکیل حکومت به وجود آمد، وهابیان بر این باورند که حکومت سیاسی از حکومت دینی جدا است و حکومت دینی باید همیشه و تا قیامت در اختیار خاندان آل الشیخ و حکومت سیاسی در اختیار آلسعود باشد، برای بررسی دیدگاه مسلمانان و وهابیت در مسأله حکومت سیاسی و دینی با حجتالاسلام سیدمحمد یزدانی کارشناس شبکه جهانی ولایت گفتوگو کردیم.
*دیدگاه وهابیت با مسلمانان درباره جدایی دین از سیاست چیست؟
-خداوند سرشت انسان را طوری آفریده است که ناچار است با همکاری دیگر همگونههای خود «اجتماع» تشکیل داده و نیازهای اجتماعی، مادی و معنوی خود را تأمین کند، به عبارت دیگر انسان موجودی اجتماعی است و تنها در اجتماع است که میتواند به اهداف خود برسد.
از طرف دیگر خداوند در نهاد انسان ویژگیهایی همچون منفعتطلبی، خودخواهی، برتری طلبی، زیادهخواهی و… قرار داده و آنها را دارای منافع متفاوت و سلایق مختلف و گاها متضاد خلق کرده است، بنابراین وجود قانون و مجری قوی برای رسیدن انسانها به اهداف و منافع مشترک، رفع اختلافات، جلوگیری از بیعدالتی، هرج و مرج و … امری است که به ضرورت عقلی ثابت شده و تمام بشریت بر اصل وجود آن اتفاق نظر دارند.
دین اسلام نیز به عنوان عقلانیترین دین که خالق بیهمتا آن را کاملترین دین نیز نامیده است، نمیتواند از چنین امری مهم و حیاتی که منشأ اختلاف تمام بشریت در طول تاریخ بوده است، چشمپوشی کرده باشد، بنابراین قطعاً در این باره اظهار نظر کرده است. از همین رو بود که رسول خدا(ص) به محض رسیدن به مدینه زمینه تشکیل حکومت را فراهم و برای هر منصبی مأمور مخصوص آن را گمارد.
پیروان اهل بیت(ع) بر این باور هستند که خداوند سرنوشت حکومت بعد از پیامبرش را تا قیامت مشخص و 12 نفر را برای جانشینی آن حضرت برگزیده است
امیرمؤمنان(ع) در خطبه 40 نهج البلاغه در باب اهمیت تشکیل حکومت و در پاسخ به خوارج که «لا حکم إلا لله» را شعار خود قرار داده بودند و مدعی بودند که حکومت ظاهری نیز از آن خداوند است، فرمود: «سخن حقى است که از آن اراده باطل شد، آرى! درست است، فرمانى جز فرمان خدا نیست، ولى اینها مىگویند زمامدارى جز براى خدا نیست؛ در حالى که مردم به زمامدارى نیک یا بد نیازمندند تا مؤمنان در سایه حکومت به کار خود مشغول و کافران هم بهرهمند شوند و مردم در استقرار حکومت زندگى کنند، به وسیله حکومت بیتالمال جمعآورى مىشود و به کمک آن با دشمنان مىتوان مبارزه کرد، جادهها أمن و امان و حق ضعیفان از نیرومندان گرفته مىشود، نیکوکاران در رفاه و از دست بدکاران در امان هستند».
بنابراین تمام مسلمانان و بلکه تمام بشریت در اصل وجود حکومت اتفاق نظر دارند و همگان از اهمیت آن سخن میگویند؛ هر چند که درباره نوع حکومت و نحوه مشروعیت بخشیدن به آن، با یکدیگر اختلاف نظر دارند. إبن حزم الأندلسی الظاهری در کتاب «الفصل فی الملل والأهواء والنحل» بیان میکند: «تمام اهل سنت و تمام مرجئه و تمام شیعیان و تمام خوارج بر وجوب امامت و اینکه بر امت واجب است از یک امام پیروی کنند که عادل باشد و احکام الهی را در میان آن ها اقامه و احکام شریعتی را که رسول خدا(ص) آورده است، اجرایی کند».
پیروان اهل بیت(ع) نیز بر این باور هستند که خداوند سرنوشت حکومت بعد از پیامبرش را تا قیامت مشخص و 12 نفر را برای جانشینی آن حضرت برگزیده است، اما اهل سنت اعتقاد دارند که آن حضرت تکلیف حکومت را نامشخص رها و آن را به عهده اصحاب خود گذاشته است. بر همین اساس صحابه خلیفه اول را و او نیز خلیفه دوم را انتخاب کرده است، با وجود این اختلاف نظر؛ اما همه مسلمانان بر این باور هستند که دین از سیاست و حکومتی دینی از حکومت سیاسی جدا نیست .
وهابیها بر خلاف دیدگاه تمام مسلمانان نه امامت و خلافت را انتصابی و الهی میدانند و نه انتخابی و مردمی
*خب! با این توضیحات تفاوت دیدگاه مسلمانان با وهابیت در این مسأله به چه صورت است؟
-حاکم سیاسی باید همان کسی باشد که حکومت دینی را به عهده دارد. در طول تاریخ اسلام نیز تمام حاکمان سیاسی خود را «أولی الأمر» و حاکم مطلق دینی نیز میپنداشتهاند و علاوه بر مناصب حکومتی، مناصب دینی را نیز به عهده میگرفتند، اما وهابیها بر خلاف دیدگاه تمام مسلمانان، نه امامت و خلافت را انتصابی و الهی میدانند و نه انتخابی و مردمی، آنها انتخابات و دموکراسی را کفر و خروج علیه آلسعود و آلالشیخ را سبب مهدورالدم شدن میدانند.
*بگذارید به صورت جزییتر مطرح کنم، شیعیان درباره حکومت دینی و سیاسی چه دیدگاهی دارند؟
-از دیدگاه شیعیان امامت مقامی دینى و تابع نظام تشریع و نصب الهى است و بر خداوند واجب است که جانشینان رسول خدا(ص) را برای هدایت انسانها، تبیین معارف و احکام الهی، اجرای شریعت، اداره نظام سیاسی مسلمانان، وساطت در فیض و … انتخاب کند، علامه حلی در این باره مینویسد: «از میان مذاهب اسلامی، تنها امامیه بر این باور هستند که واجب امام منصوص علیه باشد، زیرا پیش از این ثابت کردیم که واجب است امام معصوم باشد و عصمت امری پوشیده است که جز خداوند کس دیگری از آن خبر ندارد؛ پس واجب است که نصب آن نیز از جانب خداوند باشد؛ زیرا او عالم به این شرط است و دیگران خبر ندارند».
از دیدگاه شیعه امامت امری الهی است و در اختیار خداوند و او به هر کس که بخواهد این مقام را خواهد داد
بر اساس این باور، امام نه تنها حاکم مطلق سیاسی و دینی بر تمام انسانها است؛ بلکه حجت، دلیل و مرجع از جانب خداوند بر تمام خلایق به شمار میرود، زمین هیچگاه از وجود حجت خداوند خالی نمیماند و اطاعت و پیروی از او بر تمام انسانها واجب و ولایتش بر تمام خلایق نافذ است.
همچنین از دیدگاه پیروان اهل بیت(ع) دین و سیاست دو امر جدا نشدنی از همدیگر و قرین و ملزوم هم هستند. به عبارت دیگر، حکومت سیاسی و اداره نظام اجتماعی مردم را کسی به عهده میگیرد که مرجعیت دینی آنان را نیز به عهده دارد، به صورت خلاصه از دیدگاه شیعه امامت امری الهی است و در اختیار خداوند و او به هر کس که بخواهد این مقام را خواهد داد و پیشوای مذهبی و سیاسی، همان امامی که خداوند انتخاب کرده است.
*درباره دیدگاه اهل سنت در خصوص حکومت دینی و سیاسی هم توضیح میدهید؟
-از دیدگاه اهل سنت امامت عبارت است از جانشینی پیامبر در پاسداشت از دین و اداره نظام سیاسی و اجتماعی دنیای مردم که تابع عوامل و حوادث اجتماعی است. ماوردی بصری در این باره میگوید: امامت برای جانشین پیامبر در امر حراست دین و سیاست دنیا وضع شده و انتخاب مجری آن در میان امت واجب است و همه بر وجوب آن اجماع دارند و ابن خلدون مینویسد: «امامت در حقیقت جانشینی از صاحب شریعت (پیامبر) در حفاظت از دین و سیاست دنیا با دین است».
از دیدگاه اهل سنت امامت عبارت است از جانشینی پیامبر در پاسداشت از دین و اداره نظام سیاسی و اجتماعی دنیای مردم
آنها بر این باورند که انتخاب امام در اختیار خداوند نیست؛ بلکه سرنوشت آن را به خود مردم واگذار شده است، تفتازانی متکلم نامدار اهل سنت در این باره گفته است: «توده اصحاب ما (اشاعره) و همچنین معتزله و خوارج بر این باور هستند که رسول خدا درباره امام بعد از خودش سخنی نگفته است».
*پس روش انتخاب خلیفه از دیدگاه اهل سنت به چه شکل است؟
-با منتفی دانستن انتصاب الهی، اهل سنت روشهای دیگری را برای انتخاب خلیفه و مشروعیتبخشی به آن قائل شدهاند. متکلمان اهل سنت روشهای متعددی را برای انتخاب خلیفه و مشروعیتبخشی آن قائل شدهاند؛ از جمله: انتخاب خلیفه از طریق اجماع تمام مردم یا اجماع تمام یا بعضی از اعضای اهل حل و عقد، انتخاب خلیفه قبلی، شوری، زور و قدرت و … است. تفتازانی در این باره مینویسد: «امامت با چند روش منعقد میشود:
روش نخست: بیعت اهل حل و عقد از علما، سران، سران و بزرگان مردم که حضور آنها امکانپذیر باشد. تعداد افراد و همچنین اتفاق کسانی که در شهرهای دیگر زندگی میکنند، شرط نیست، بلکه بیعت یک نفر از اعضای حل و عقد که مردم از او حرفشنوی داشته باشند، کفایت میکند.
روش دوم: انتخاب جانشین توسط امام پیشین و وصیت او و اگر انتخاب آن را به شوری واگذار کرد، به منزله انتخاب خود او است، جز اینکه خود جانشین مشخص نیست. اهل شوری با یکدیگر مشورت میکنند و بر یک نفر اتفاق نظر پیدا میکنند. اگر امام، خودش را خلع کرد، به منزله مرگ او است و به ولیعهد او منتقل میشود.
روش سوم: زور و قدرت، اگر امام از دنیا رفت و کسی دیگری امامت را به عهده گرفت که شرایط امامت را دارا باشد؛ اما مردم با او بیعت نکرده باشند و امام پیشین هم انتخاب نکرده باشد؛ بلکه با قدرش بر مردم غلبه کند، خلافت او منعقد میشود، حتی اگر فاسق و یا جاهل باشد، بنابر نظر بهتر».
*حالا به بحث اصلی بر گردیم، لطفاً تفاوت دیدگاهی را که میان مسلمانان با وهابیت درباره شیوه حکومت دینی وجود دارد، تبیین کنید.
-پیش از پرداختن به دیدگاه دیدگاه سیاسی و دینی وهابیت ضروری است که به اختصار به پیشینه حکومتی آنها اشاره شود، وهابیت فرقهای نو ظهور است که در در تابستان سال 1157هجری در منطقه درعیه (13 کیلومتری شمال غربی شهر ریاض) با بیعت محمد بن عبدالوهاب (متوفای 1206 هجری) و محمد بن سعود (متوفای 1179 هجری) تشکیل شده است.
وهابیت سه دوره در شبه جزیره عربستان حکومت کرده است که حکومت اول آنها در سال 1233هجری با گردن زدن عبدالله بن سعود در عهد سلطان محمودخان عثمانی پایان یافت
شیخ محمد بن عبدالوهاب و امیر محمد بن سعود پیمان بستند که بر اساس آن حکومت و قدرت سیاسی نسل اندر نسل در اختیار آل سعود (خاندان محمد بن سعود) و رهبری مذهبی و دینی در اختیار آل الشیخ (خاندان محمد بن عبد الوهاب) باشد و هر دو طایفه همواره از همدیگر پشتیبانی کنند.
وهابیت سه دوره در شبه جزیره عربستان حکومت کرده است که حکومت اول آنها در سال 1233هجری با دستگیری عبدالله بن سعود به دست ابراهیم پاشا پسر محمد علی پاشا، حاکم عثمانی مصر و گردن زدن او در میدان بایزید استانبول در عهد سلطان محمودخان عثمانی پایان یافت.
دوره دوم این حکومت در سال 1236هجری با تصرف منطقه درعیه توسط ترکی بن عبدالله تشکیل شد. با کشته شدن ترکی در سال 1249هجری به دست پسر عمویش مشاری بن عبدالله، جنگ قدرت میان خاندان آل سعود بالا گرفت تا اینکه در سال 1263 طومار دومین حکومت وهابیت به دست آل رشید پیچیده شد.
حکومت سوم وهابیت با تصرف شهر ریاض در سال 1319هجری توسط عبدالعزیز بن عبد الرحمن مشهور به «ابن سعود» آغاز و تا امروز در فرزندان او دست به دست میشود.
در تمام این دوران، حکومت سیاسی در اختیار آلسعود و حکومت دینی در اختیار آلالشیخ بوده است. محمد بن عبدالوهاب و محمد بن سعود با همدیگر پیمان بستند که پس از این و تا قیامت حکومت و قدرت سیاسی در اختیار خاندان محمد بن سعود (آل سعود) و رهبری و مرجعیت دینی در خاندان محمد بن عبدالوهاب (آل الشیخ) خواهد بود و کسی غیر از آنها شایستگی چنین مقامهایی را ندارند. بر اساس این گرایش، حکومت سیاسی و رهبری دینی از همدیگر جدا هستند. حاکم سیاسی کسی غیر از حاکم دینی است. باوری که هیچ یک از مسلمانان تا کنون آن را نپذیرفته است.
حکومت سیاسی همواره در خاندان آل سعود و حکومت دینی در خاندان آل الشیخ محبوس باشد و این حکومت نباید از این دو خاندان خارج شود
حسن بن جمال بن أحمد الریکی در کتاب لمع الشهاب فی سیره محمد بن عبد الوهاب متن معاهده این دو را این چنین نقل کرده است که محمد بن عبدالوهاب خطاب به محمد بن سعود گفت: من از تو میخواهم که پیمان ببندی که در راه این دین جهاد کنی تا ریاست و امامت در تو و در نسلت بعد از تو باشد و این که رهبری و خلافت دینی برای همیشه از آن من و پس از من در نسل من باشد. به طوری که هیچ اتفاقی نمیافتد، صلحی انجام نمیشود، جنگی به راه نمیافتد مگر اینکه وضعیت رهبری به همین صورت باشد. اگر این پیمان را قبول کنی، من به تو اطمینان میدهم که به چیزهایی برسی که هیچ پادشاه بزرگی تاکنون به آن نرسیده و نزد خداوند نیز پسندیده باشی.
در تمام مستنداتی که از معاهده محمد بن عبدالوهاب و محمد بن سعود وجود دارد، این مسأله به چشم میخورد که حکومت سیاسی همواره در خاندان آل سعود و حکومت دینی در خاندان آل الشیخ محبوس باشد و این حکومت نباید از این دو خاندان خارج شود. در نقد این دیدگاه، همین بس که در تاریخ اسلام چنین حکومتی سابقه نداشته است. وهابیها خود را سلفی و پیرو سلف صالح مینامند. حال باید از آنها سؤال کرد که در کدام عصر از اعصار گذشته، چنین حکومتی سابقه داشته است؟
*آیا در قرون اولیه اسلامی، کسی با چنین پیماننامهای حکومت اسلامی تشکیل داده است؟
-نه! پس از سرکار آمدن معاویه، حکومت نسل اندر نسل در بنی امیه ادامه یافت؛ اما حتی در آن زمان نیز حکومت دینی از حکومت سیاسی جدا نبوده است، حاکمان بنی امیه خود را که «ولی الأمر» و جانشین رسول خدا(ص) معرفی میکردند، هم حاکم سیاسی بودند و هم حاکم دینی.
وهابیها برای این نوع حکومت، چه دلیل و مستند شرعی دارند؟ نه خداوند از چنین حکومتی راضی است که اگر راضی بود، در کتابش به آن اشارهای میکرد، نه! رسول خدا(ص) چنین روشی را پیشنهاد کرده و نه در عصر صحابه و تابعین چنین چیزی سابقه داشته است. پس پیروی از سلف صالح نیز ادعای بیش نیست و تشکیل چنین حکومتی، بدعتی است که محمد بن عبد الوهاب بنا نهاده است.
نوادگان محمد بن عبدالوهاب بر این باور بودهاند که مردم پیش از ظهور جد آنان از اسلام خارج و گرفتار اعتقادات باطل شده بودند
آنها مدعی هستند که هر کس از آل الشیخ پیروی نکند، از اهل جهنم است، عبدالرحمن بن محمد نجدی در کتاب «الدرر السنیه» نامهای را که تعدادی از نوادگان محمد بن عبدالوهاب برای علما و مردم نجد نوشتهاند، آورده است که آنان در این نامه تصریح کردهاند، هر کس از آل الشیخ (خاندان محمد بن عبد الوهاب) پیروی نکند، راه اصحاب جهنم را پیموده است. طبق این مستند، نوادگان محمد بن عبدالوهاب بر این باور بودهاند که مردم پیش از ظهور جد آنان از اسلام خارج و گرفتار اعتقادات باطل شده بودند و امروز اگر کسی قصد دارد که راه جهنمیان را نپیماید و مسلمان محسوب شود، باید از نوادگان محمد بن عبدالوهاب که صراط مستقیم الهی هستند، پیروی کنند؛ یعنی تمام مسلمانانی که وهابی نیستند، در حقیقت مسلمان نیستند و عاقبت راهی جهنم خواهند شد.
*خب! این دیدگاه وهابیت نشانگر آن است که به دموکراسی معتقد نیستند!
-از آنجایی که محمد بن عبدالوهاب و محمد بن سعود قرار گذاشتهاند که حکومت وهابیت، همواره در این دو خاندان دست به دست شود، با دموکراسی و برگزاری انتخابات به شدت مخالف هستند و صراحتاً فتوا دادهاند که دموکراسی و برگزاری انتخابات بدعت و کفر است. مقبل بن هادی الوادعی از مفتیهای سرشناس وهابی در این باره گفته است: دموکراسی کفر است، زیرا معنای آن است که خود مردم بر خودشان حکومت کنند و معنایش این است که کتاب، سنت و اسلام نباید نظر بدهند.
دیدگاه سیاسی وهابیها در امر حکومت دینی و سیاسی با تمام مسلمانان تفاوت ریشهای دارد
مقبل بن هادی الوادعی در پاسخ به این سؤال که «نظر شما درباره دموکراسی در یمن چیست» گفته است: دموکراسی کفر است؛ زیرا خداوند در قرآن کریم فرموده است که «حکم تنها از آنِ خداوند است» پس ما احتیاجی به دموکراسی نداریم، بلکه دین اسلام همه مسلمانان را مساوی دانسته و بین آنها برادری برقرار کرده است؛ پس ما احتیاجی به دموکراسی نداریم، زیرا معنای آن این است که مردم خودشان بر خود حکومت کنند؛ یعنی کتاب و سنت نقشی ندارند.
باید از این مفتی وهابی سؤال کرد آیا در قرآن و سنت آمده است که حکومت سیاسی از حکومت دینی جدا باشد و این دو حکومت برای همیشه در آل الشیخ و آل سعود محبوس باشد؟
*در انتها یک جمعبندی از بحث ارائه میدهید؟
-دیدگاه سیاسی وهابیها در امر حکومت دینی و سیاسی، با تمام مسلمانان تفاوت ریشهای دارد، زیرا آنها حکومت دینی را از حکومت سیاسی جدا میدانند و بر این باور هستند که تا قیام قیامت، حکومت سیاسی در اختیار خاندان آل سعود و حکومت دینی در اختیار آل الشیخ باشند. در حالی که سایر مسلمانان اعتقادات دیگری دارند. از دیدگاه شیعیان امامت انتصابی است و خداوند باید حاکم اسلامی را انتخاب و از طریق پیامبرش ابلاغ کند. اهل سنت بر این باورند که خدا و پیامبرش درباره سرنوشت سیاسی مسلمانان پس از رسول خدا(ص) هیچ اظهارنظری نکردهاند؛ بلکه بر مردم واجب است که با هر روش ممکن خلیفه را انتخاب کنند، با این حال هر دو طایفه حکومت سیاسی را از حکومت دینی جدا نمیدانند.
انتهای پیام/ فارس
کد مطلب: 424123