۰

مردی که اشک‌ها را در چشم‌هایش نگه می‌داشت

من قوی هستم؛ مثل علی صیاد شیرازی قوی هستم؛ عاشق اگر رنگی از معشوق نگیرد در عشق خودش صادق نیست.
مردی که اشک‌ها را در چشم‌هایش نگه می‌داشت
به گزارش سرویس وبلاگستان تفتان ما، وبلاگ بیمارستان دریایی نوشت: 21 فروردین 1378 از مدرسه رسیدم خانه، اخبار می‌گفت علی صیاد شیرازی توسط منافقین شهید شده، مادر گریه می‌کرد؛ من هم فقط گفتم فروردین چه ماه بدیه! انگار چینی ضعیف روحم که با شهادت سید مرتضی آوینی ترک برداشته بود حالا خورد شده بود.
نمی‌دانم چطور دستم را گرفتم به نرده‌های راه پله و با بهت نشستم در پاگرد پشت بام و گریه کردم، فقط گریه کردم، صیاد را نمی‌شناختم؛ فقط یادم می‌آمد که بابا او را خیلی دوست داشت و همین چند روز قبلش در روز عید غدیر آقا به او درجه امیر سپهبدی داده بود و حالا چقدر آقا غصه می‌خورد.
در آن روزهای مرگ و غم و فراموش ناشدنی بالاخره کتاب «در کمین گل سرخ» از انتشارات سوره مهر را خواندم. در مقدمه کتاب محسن مومنی نوشته است: کتاب را تقدیم می‌کنم به جوانانی که بدون اینکه علی صیاد شیرازی را دیده باشند با او دوستی دارند و به نامش عشق می ورزند و می خواهند او را الگوی زندگی خود قرار دهند!
خواندن این کتاب معجزه‌ای بود، آنقدر که دست‌هام را بگذارم روی زانو‌هایم و بلند بشوم، به احترام کسی که حالا بیشتر می‌شناختمش به احترام کسی که آن روزها شبیه‌ترین بود به من و شبیه‌ترین بودم به او، به احترام مردی که همیشه اشک‌هایش را توی چشم‌هایش نگه می‌داشت.
از نیمه کتاب به بعد، حیرت و اشک‌هایم تقریباً تبدیل به ضجه‌های خفه شدند، آیا حقیقتاً او یک انسان بود؟ خب من امیرالمومنین علی (ع)، سلمان، عمار و مالک اشتر را ندیده‌ام. حتی عکسی از آنها را ولی او را دیده‌ام واقعی واقعی بود. مثل ما روی دو پایش راه می‌رفت اما هیچ مثل ما آدم‌های قرن معاصر نبود، تنها و صبور و خستگی ناپذیر بود.
مثل فرشته توی قصه‌ها مهربان بود، مثل قدیس‌ها پرهیزگار بود، مثل صخره توی عکس‌ها مقاوم و سرسخت بود، باز همان بچه مدرسه‌ای شده بودم که در پاگرد راه پله نشسته بود و بدون اینکه بداند چرا گریه می‌کرد؛ می‌گفت: خب حالا الان تو گریه کنی اون زنده می‌شه؟
گفتم: ببین بودن تو این دنیا همین جوری سخته.. بودن درش برای ما تلخه، شیرینیش زیر دندون ما نرفته و نمیره، سرمون بهش گرم نمی‌شه، تا دنیا دنیاست ما درش غریبه‌ایم، آدم‌ها هم که فقط بلدند با بدی‌ها و خودخواهی‌شون این دنیا رو تلخ‌تر بکنن؛ حالا این وسط یکی مثل علی صیاد شیرازی هم بذاره بره، خب دنیا تلخ‌تر میشه، نمیشه؟
اما بلند شدم... سوم تیر دستم را گرفتم به زانوهایم و بلند شدم. گفتم من قوی هستم. من مثل علی صیاد قوی هستم. عاشق اگر رنگی از معشوق نگیرد در عشق خودش صادق نیست.
انتهای پیام/ فارس
پنجشنبه ۱ بهمن ۱۳۹۴ ساعت ۱۱:۱۹
کد مطلب: 424965
ارسال نظر
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما *