به گزارش سرویس وبلاگستان
تفتان ما، «عبدالله گنجی» در سرمقاله شماره امروز روزنامه «جوان» نوشت:
رقابتهای انتخاباتی معمولاً مبتنی بر تعاریف کلیشهای-ساختاری موجود درک میشود و آنچه در روند تاریخی به عرف تبدیل شده است مورد استفاده، قضاوت و رد یا تأیید قرار میگیرد. دوگانه اصلاحطلب- اصولگرا بارزترین نماد این درک ساختاری است. انگاره ذهنی بسیاری از ما این است که رقابت موجود رقابت سلایق مختلف برای نحوه اداره کشور است و انتخابات را بازاری در درون دالان جمهوری اسلامی میدانیم که در آن دست به انتخاب میزنند. سؤال این است که آیا محتوای رقابت نیز باید مانند ساختار آن فهمیده شود؟ از مناطقی که رقابت، بومی، قومی، طایفهای و محلی است اگر بگذریم، رقابت را نمیتوان رقابت سلایق دانست. به تعبیر دیگر رقابت کلان سیاسی موجود را نمیتوان رقابت سلایق دانست. رقابت سلایق بر برنامه متمرکز است، بدین معنی که یک جریان روش حصول فلان سیاست را متمایز از روش جریان مقابل میداند. مثلاً یک جریان بر گسترش کمی آموزش عالی تأکید میکند و دیگری بر گسترش کیفی. یک جریان بر راه شوسه اصلی اصرار دارد و دیگری بر راهآهن، یک جریان تأمین اجتماعی را اولویت میداند و دیگری تجهیز بیمارستانهای کشور، یک جریان صادرات را محور تولید میداند و دیگری تولید را جایگزین واردات میخواهد. آیا اکنون محتوای رقابت سیاسی در ایران این گونه است؟ تبدیل رقابت سلایق به رقابت هویتها از خرداد 1376 شروع شد. آنجا که رأی آن حماسه را به دوگانه طرفداران جمهوریت و اسلامیت نظام تبدیل کردند و سهم جمهوریت را 20 میلیون و سهم اسلامیت را 8 میلیون اعلام و با صراحت آن رأی را» رأی نه به جمهوری اسلامی» قلمداد کردند و برای اجرایی کردن این باور در کشور برنامهریزی نمودند که راهبرد «استحاله پارلمانی» نام گرفت. محتوای نطقها، جلسات محفلی و رسانههای همسو با مجلس ششم نشان میدهد که رقابت آنان «رقابت با نظام» بوده است نه «رقابت در نظام» و بعد از آن نیز مدلهای حکومتی دیگری در مقابل «مدل جمهوری اسلامی» طرح و تئوریزه شد که میتوان به «جمهوریخواهی»، «مشروطهخواهی» و «دمکراسیخواهی» اشاره کرد که از جهت مبنای معرفتی و شاکله حکومتی هیچ ربطی به اندیشه امام نداشت. اکنون و پس از سالها این روند با ناکامی مواجه شده است. این ناکامی نه به دلیل تغییر باورها که به دلیل نبود زمینه اجتماعی آن است. راهبرد «صبر استراتژیک» اکنون به کار گرفته شده است تا شاید زمینهای برای احیای واگرایی مجدد رخنمایی کند.
در حال حاضر و پس از فتنه 1388 تئوریسینهای معرفتی ساکت نشستهاند. از حمله به اسلام سیاسی، ولایت فقیه، نسبت دین و دموکراسی، دین و سیاست، دموکراسی و روحانیت، علم و دین و... خبری نیست. حتی از مرزبندی با هاشمی (به دلیل بیاعتقادی وی به دموکراسی) هم خبری نیست، دیگر آن جماعت اصرار ندارند کارگزاران سازندگی را بین چپ و راست نگه دارند، بلکه در وسط لحاف خود جا دادهاند. دیگر مرزبندی با آنچه «اقتدارگرایان» میگفتند و سال 1376 بر آنان پیروز شدند، ندارند. دیگر سیما، سیمای لاریجانی نیست و کاظم جلالی برای سران فتنه (اصلاحطلبان!)طلب اعدام نکرده است. اما این عقبنشینیها در حوزه نیروهای فکری تجدیدنظرطلب به معنی عدول از اندیشه و مواضع نیست و صریحاً زمانشناسی را یادآور میشود و مقتضیات زمان را به خوبی میفهمد. یک روز شیب کار را تا کودتای رنگی جلو میبرند و یک روز به کمربند روحانی و علی مطهری نیز دست میگیرند تا از روی پل رد شوند.
آنان پس از چند دوره «رقابت هویتی» با نظام، «دموکراتیزه کردن» نظام با روش اصلاحات را سوخته شده و نخنما میدانند. لذا بخش فکری اصلاحات «نرمالیزاسیون» را به روحانی پیشنهاد کرد. اکنون دموکراتیزه کردن اصلاحات به نرمالیزاسیون شیفت پارادایمی پیدا کرده است. اصلاحطلبان نرمالیزاسیون را گذر از حالت انقلابی به حالت عادی معنا میکنند. به تعبیر دیگر به جای حمله به ماهیت انقلاب اسلامی به سکون آن رأی میدهند. بنابراین رقابت موجود را ـ آنجا که رقابت سیاسی است ـ نه رقابت سلایق که باید رقابت هویتها نامید. رقابت موجود بین «هویت حقوقی» و «هویت حقیقی» انقلاب اسلامی است. معنی این حرف را اگر بخواهیم روشنتر بیان نماییم باید رقابت را بین «طرفداران انقلاب اسلامی» و «طرفداران جمهوری اسلامی اسمی» بدانیم. رقابت را بین «پرچمداران پسوند اسلامی» و «پرچمداران محتوای اسلامی» باید دانست. رقابت را نه بین ضدانقلاب و انقلابی که بین معتقدین به پایان انقلاب اسلامی و استمرار آن باید دانست. طرفداران جمهوری اسلامی اسمی، به مجلسی میاندیشند که از نظر سیاسی خنثی، از جهت هویتی بیاعتقاد به واژه دشمن و مرزبندی با غرب، از جهت مدل اداره کشور بیاعتقاد به مدلهای بومی و راه حل مشکلات کشور را هضم شدن در پروسه جهانیسازی میدانند و تلاش مینمایند از جمهوری اسلامی تصویری مخابره کنند که با استانداردهای سیاسی- اجتماعی غرب همخوانی داشته باشد و غرب را ساکت کنند. طرفداران ماهیت حقیقی نظام بر این باورند که رسیدن به قلههای عزت و پیشرفت با ایستادن بر خودباوری بومی و پشتکار ملی قابل حل است. بر این باورند که قلههای پیشرفت تاکنون با روح انقلابی فتح شده است. کاظمیآشتیانی (سلولهای بنیادین)، تهرانیمقدم (موشکی) و شهید شهریاری (هستهای) نمونههایی از عمل انقلابی و پیشرفت است. رقابت از یک سو بین کسانی است که از عبوس شدن چهره امریکا نگرانند و معتقدند «دیگر هر حرفی را نباید زد» و کسانی که هویت، استقلال و قدرت منطقهای ایران را در سایه اسلام انقلابی میدانند. طرفداران جمهوری اسلامی اسمی به نمایندگانی میاندیشند که مرگ بر امریکا نگویند، انقلابیگری (میگویند افراطگری) را مانع توسعه کشور میدانند، از پاسداران نیروی دریایی سپاه تشکر نمیکنند که خدای ناکرده کری و اوباما در راهرویی، جایی گلایه نکنند! و به مدلی از حکومت جمهوری اسلامی میاندیشند که غرب نسبت به آن احساس آرامش کند.
اما جریان انقلابی کشور معتقد به اسلامی هستند که امام میفرمود: «اسلامی که برای جهانخواران ضرر نداشته باشد، اسلام نیست»، بنابراین رقابت موجود در بخشهای سیاسی را باید رقابت «پسوند اسلامی» با «انقلاب اسلامی» دانست که منازعه نه بر سر سلایق و نحوه حل مشکلات اجرایی کشور که بر سر سکون یا تپش انقلاب اسلامی است.
انتهای پیام/ فارس