۰

شهید زنده ای که نور خداست

سید باید می‌رفت و خدایی می‌شد.آری در همین منطقه لاراست که تیرکینه دشمنان سرسید را نشانه می‌گیرد و او را برای همیشه دچار حیاتی نباتی می‌کند.
شهید زنده ای که نور خداست
35به گزارش سرویس اجتماعي  تفتان ما، به نقل از خبرافلاک،در میان کوچه‌پس‌کوچه‌های شهرمان خانه ایی پیدا کردیم که صاحب‌خانه‌اش اهل‌دل است.کبری و سید نورخدا؛ حکایت عشق زمینی دو انسان که خدایی شده است.
سید وقتی‌که آمد اهل‌دل بودنش را کبری حس ‌می کند، شاید نظامی بودن سید مخالفت‌هایی بر سر راه قرار می دهد اما تقدیر طوری دیگر رقم می خورد، کبری که شاید حضور یک نظامی در اندیشه‌اش جایی ندارد با تمام وجود فرستاده شدن نورخدا را از طرف خدا درک می‌ کند.
شهید زنده لرستانی
وصال نورخدا و کبری دردفترعشقی الهی هم‌زمان با اولین روزهای ماه مهمانی خداوند در سال78 ثبت می‌شود؛
 زمان زیادی از آمدن سید در میان اقوام همسر نمی‌گذرد که منش مهربان سید بر سر زبان‌ها می‌افتد رفتار باصلابت، پراز آرامش و مهربانی نورخدا در برابر همسر الگویی برای همکاران سید و کبری می‌شود.
کبری بارها به سید بودن همسرش افتخار می‌کند و سجده شکر بجا می‌آورد.سه سالی از حیات عاشقانه دو جوان اهل‌دل می‌گذرد که زهرا و محمد دو میوه شیرین زندگی به عاشقانه‌های پدر و مادر اضافه می‌شوند.
سیده زهرا و سیدمحمد در کنار سیدنورخدا
سید درمیان همکاران بسیاردوست داشتنی شده بود تا جایی که فرمانده اجازه هیچ‌گونه انتقالی به وی نمی‌دهد بارها می‌گفت این آقاسید کلانتری منه...
آرامش رفتاری سید و کبری به هم گره‌خورده است کوچک‌ترین دل‌نگرانی سید قرار همسر را بی‌قرار می‌کند؛ زمان امتحان دادن معلم فداکار مدرسه‌های خرم‌آباد و تهران فرارسیده بود امتحانی سخت که سوالاتش را خدای دلش طرح کرده بود.
شبی که تلفن سید زنگ خورد و خبر جابه‌جایی‌اش را به زاهدان دادند کبری اهل‌دل باید از تمام خوبی‌های سید دل می‌برید.همان شب دوستان به سید شهادتش را تبریک می‌گویند، همسر بی‌قرار سید گلایه می‌کند که چرا این حرف‌ها را زدند؟ سید با لبخندی زیبا که بر لبانش نقش بسته می‌گوید "شهادتت مبارک" زیباترین صحبت و حرف ماست.
 سید نورخدا فرمانده یگان تکاوری زاهدان می‌شود اما این بار خانواده را با خود همراه نمی‌کند.فرماندهی محبوب که رفتارش الگوی همگان شده بود؛ گریه نیروها پشت تلفن برای برگشتن فرمانده سید از مرخصی، خبر از وصل شدن نورخدا به خدا می‌داد.
 سال 87 فرامی‌رسد گروهک تروریستی عبدالمالک ریگی به مناطقی از زاهدان وارد می شود. سید باید می‌رفت و خدایی می‌شد.آری 17اسفندماه در منطقه لاراست که تیرکینه دشمنان سرسید را نشانه می‌گیرد و او را برای همیشه دچار حیاتی نباتی می‌کند.
سیدنورخدا موسوی
باخبر مجروحیت صددرصدی سید، همسرش کبری با تمام وجود با خدای خود عهد می‌بندد که به نورخدایش همچون قبل خدمت کند.
این روزها کبری حافظی وارد هشتمین سال خدمت به جانباز جبهه اسلام می‌شود وقتی از روزهای اول نگهداری سید می‌گوید تا به الان، نه‌تنها خسته نشده بلکه مشتاق ترهم شده و بارها در بین صحبت‌هایش از خداوند می‌خواهد که در این راه ملول و درمانده نشود.
وقتی اهل‌دل شدی چقدر سهل است چشم‌هایت را در برابر خوشی، ناخوشی‌های دنیا و مادیات بستن و باخدای خود عشق‌بازی کردن؛گفتن این حرف چقد سنگین است چطور می‌شود با جسمی نحیف و لاغر معنای سنگین اهل‌دل بودن را در این دنیا بلند کرد؟
تنها روح بلند خلیفة‌اللهی انسان است که می‌تواند بار سنگین این معنا را به دوش بکشد و به مقصد برساند اگرچه جسم نحیف هم در این مسیر به‌زحمت می‌افتد.
همسر دلداده هر نفسش با دم و بازدم سید می‌آید و می‌رود، هرازگاهی نفس سید بند می‌آید و کبری نفس‌نفس‌زنان به سمت اتاق فرستاده‌اش از سوی خدا می‌دود.
شهید زنده لرستانی0
جالب تر این که آقاسید در حالت کما هم،تنها از دستان همسربا محبتش کبری غذا می خورد.و حالا جسم خسته دو جوان عاشق اهل‌دل، جور روح بزرگ و بلندشان را می‌کشند چراکه روح که بزرگ شد تن به‌زحمت می‌افتد، سید برای خدا با کفار جنگید و امروز کبری همسرش به خاطر خدا محنت شیرین مراقبت از نورخدا را تحمل می‌کند.
کبری آن‌چنان به نفس‌های الهی سید عادت کرده که بعد از شفاعت سید در پیشگاه مادرش حضرت زهرا (س) تنها خواسته‌اش این است که قبرش کنار قبر نورخدا در گلزار شهدا باشد.
انتهای پیام/
سه شنبه ۱۸ اسفند ۱۳۹۴ ساعت ۰۷:۲۵
کد مطلب: 428674
ارسال نظر
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما *