به گزارش سرویس وبلاگستان
تفتان ما، وبلاگ
افاضات یک عقل کل نوشت: شهید همت همیشه میگفت: بچهها بجنگید. اگر نجنگید سازمانمللیها میآیند و عنانتان را به دست میگیرند.
روزی که آمدیم فرودگاه بین المللی دمشق تا به ایران برگردیم، در کنار آسانسور اصلی فرودگاه، من و همت ایستاده بودیم تا آسانسور بیاید پایین و برویم با آن طبقه بالا، در رستوران فرودگاه غذا بخوریم. به ناگهان در آسانسور باز شد. دیدیم دو تا آمریکایی، یک مرد و یک زن که هر دو از این شلوارهای جین چسبان پوشیده بودند و اصلاً وضع جالبی نداشتند آمدند و با ما سوار آسانسور شدند.
حالا من و همت با آن سر و ریخت و لباس فرم سپاه به تن، این" هِلو جونی"ها هم این جوری! یادم می آید مردک آمریکایی یک دانه از این کلاه های کابویی سرش گذاشته بود، چکمه چرمی به پا داشت و سیگار برگی را پک می زد. در زمانی که همه لباس نظامی پوشیدهاند. این لباس گاوچرانی پوشیده بود. حاجی از اینها پرسید که هستند و در دمشق به چه کار آمده اند؟
آن یارو، با آن قد دکل ِ خودش رو به ما کرد و گفت: ما از طرف U.N به اینجا آمده ایم تا بر آتش بس نظارت کنیم! بعد هم مدام مسخرگی می کرد و به من و همت می گفت: Be Cool My Friend! یعنی بی خیال دوست من!
الغرض، آسانسور رسید طبقه بالا، در باز شد و اینها رفتند بیرون.
پشت سرشان که از کابین آسانسور درآمدیم، یک دفعه دیدم همت که صورتش از غضب مثل لبو سرخ شده بود، دست انداخت بازوی مرا گرفت و گفت: «این بی پدرها را دیدی سعید؟ به خدا قسم اگر ما در جنگ با صدام، یک لحظه سستی و ضعف از خودمان نشان بدهیم، یک روز چشم باز می کنی و میبینی امثال همین اراذل آمدهاند توی فرودگاه مهرآباد!»
حالا ما آنجا کله مان داغ بود، نفهمیدیم حاجی دارد چه میگوید.
گذشت تا اواخر شهریور سال 67، توی همین فرودگاه مهرآباد؛ خدا شاهد است نسخه بدل های همان یاردانقلیها بودند که دیدم با عنوان مامورین "یونیماگ" -کمیسیون ناظر سازمان ملل بر آتش بس بین ایران و عراق- به فرماندهی ژنرال صرب؛ "اسلاوکایوویچ" به تهران آمدهاند. با همان دک و پوز و همان My Friend گفتن ها!... الله اکبر، چه بصیرتی داشت همت! »
به روایت (سعید قاسمی)
انتهای پیام/