به گزارش سرویس اقتصادي
تفتان ما، علی بخشی: منظره آشنای صبحهای زود میدان های پر رفت و آمد پایتخت و شهرهای بزرگ صف کارگران روزمزدی است که برای امرار معاش روزانه اشان به دنبال هر ماشینی میدوند تا شاید روزیاشان دست آنها سپرده شده باشد.
افزایش جمعیت، مشکلاتکمبود زمین، نبود امکانات رفاهی،فقر و محرومیت،تقسیم زمینهای زراعی به قطعات کوچکتر،کمبود آب زراعتی، نبود امکانات آموزشی و تحصیل برای روستاییان، اختلاف میان مالک و رعیت، نبود تضمین محصولات کشاورزی و... از علل مهاجرت روستاییان به شهرهاست. بیشتر افراد مهاجری که به شهرها روی می آورند، شغل ندارند و از نظر اقتصادی هم دچار بحران هستند. هیچ روستایی دوست ندارد روستای خوش آب و هوا و سرسبز خود را رها کند که به شهر برود و در محیط پرتراکم شهرها زندگی کند.
مهاجرت فصلی در بین روستاییان که به شهرهای بزرگ برای کار روی می آورند هر روز در حال افزایش است. قشری که به صورت فصلی کار می کند و بقول خودشان صبح شروع یک کار است و غروب پایان همان کار؛ هیچ آینده ایی ندارند. آنها در طول فصل کار می کنند و بعد از بدست آوردن مبلغی برای چند روز بخور و نمیر به محل سکونت خود برمی گردنند. این کارگران به علت نداشتن مهارت فنی سخت ترین کارها را انجام می دهند و همین نداشتن مهارت است که باعث می شود فقط میادین وچهاراه های شهرهای بزرگ محل فروش نیروی کارشان بشود و هر روز یک کاری را انجام می دهند نه بیمه ایی دارند نه ساعت کاری . نه محل استراحتی. ناهار را در محل کار خود اگر به آن بشود ناهار گفت می خورند و دوباره روز از نو روزی ازنو .شبها هم در ساختمان های نیمه کاره،پارک ها و یا گوشه میدان ها بدون هیچگونه امکاناتی به صبح می رسانند و دوباره ...
این قشر فراموش شده قشری که حتی در جامعه به چشم حقارت به آن نگاه می کنند، خرابه ای را آباد می کنند و خود خرابه نشین هستند. اگر به میادین وچهارراه ها سر بزنید به این فراموش شدگان نگاهی بیندازید خود به این موضوح پی می برید ؛ اینان بیشتر یک یا دوماه از سال را در کنار خانواده خود که در روستاهای دور افتاده سپری می کنند و اکثرا دربه در این و آن شهر هستنند .قشری که بچه های خود را به زور تا دوران دانشگاه می رسانند.
**موقع انتخابات مسئولین به یاد محرومان می افتند
علی یکی از این دست کارگرانی است که در ضلع شمالی میدان ونک بعد از کار روزانه خود استراحت می کند اهل روستاهای اطراف لرستان است، از سن 15 سالگی درس را رها کرده و راهی تهران شده و به گفته خودش 17 سال است که در ساختمانهای نیمه ساز کار می کند. علی می گوید: در روستایی که زندگی می کنم که اصلا کار نیست، کشاورزی هم که به علت خشک سالی چند سال است از رونق افتاده است و جوابگوی هزینه های زندگی نیست.
علی متاهل و صاحب یک فرزند دختر است به گفته خودش سه هفته تهران کار می کند و 2 هفته در کنار خانواده اش به سر می برد.از او به می پرسم قصد برگشت نداری؛حنده تلخی می کند و می گوید:کجا برگردم؟همیشه موقع انتخابات که می شود مسئولین به یادمناطق محروم می افتند می آیند حرف های خوب می زنند و رای که آوردند تمام حرفهای خود را فراموش میکنند.
صحبت ما که به این چا می رسد علی به چند نفری که کنار او ایستاده اند اشاره می کند و می گوید :این مردها را می بینی همه از توابع لرستان یا کردستان آمده ایم اینجا فصلی کار می کنیم همین گوشه کنارها می خوابیم و بعد از آنگه دستمزدی در حد 300 یا 400 هزار تومان دریافت کردیم پیش خانواده ها خود می گردیم و دوباره بعد از دوهفته باز به تهران برای کار بر می گردیم.
در بین آنها همه سنی را می توان پیدا کرد.پیر و جوان و حتی نوجوان.یاسر نوچوان 12 ساله ای که به همراه دایی خود از روستایی حوالی مهران برای کار به تهران آمده می گوید:پدرم کشاورز است اما چند سالی می شود که خشکسالی گریبانگیر کشاورزی در روستای ما شده و من مجبورم برای کمک به خانواده درس را رها کرده و به همراه دایی خود برای کار از این شهر به آن شهر بروم. از یاسر در مورد یارانه ها می پرسم خنده تلخی می کند و می گوید:این که گفتی یعنی چه؟
آقا مرتضی 47 سال سن دارد و اهل جوزان از توابع استان لرستان است.20 سالی می شود که به گفنه خودش یک مهاجر و کارگر فصلی است که در فصل های بهار و تابستان به تهران یا بندر انزلی و در فصل های پاییز و زمستان به بندر عباس برای کار می رود.دست هایش را نشان می دهد پینه بسته است و با صدایی دردناک می گوید این دست من گارگر است که با 20 سال کارگری هیچی ندارم.4 فزند دارد و 2تا آن دانشجو هستند.:به هر دری می زنم تا بچه هایم به جایی برسند . بتوانند برای خود شعلی دست و پا کنند تا آینده تامینی داشته باشند.در جواب سؤالم گه چرا به روستا بر نمی گردی؛می گوید:خشکسالیست کشاورزی جوابگو نیست چه کسی از دربدری خوشش می آید ولی چاره ای نیست.چند سال است به دنبال وام خود اشتعال زایی هستم ولی هزچه می روم به در بسته می خورم و این هم از وعده مسئولین که همیشه تو خالی است و فقط حرف.
محمد جوان 35 ساله ای که در یکی از میدان های تره بار نزدیک به میدان قدس کار می کند به گفته خودش 17 سال است که از روستایی حوالی سنندج به تهران مهاجرت کرده و در اسلام شهر ساکن ،متاهل و صاحب دو فرزند است:از بیکاری و فقر درس را رها کردم و راهی تهران شدم و 18 سالگی در تهران مشعول به کارم، ازدواج کردم و صاحب یک زندگی هستم هرچند سخت ولی می گذرد.او هم مثل علی قصد بازگشت ندارد و می گوید:برگرد باز هم بیکاری است .
مهاجران پیر و جوان، زن و مرد خطرهای ناشی از آوارگی و غربت را به جان میخرند و روانهی شهرهای بزرگ میشوند اما در شهرها چه چیزی در انتظار آنان است؟آیا زندگی در شهر آسانتر است؟ شهر چه امکاناتی در اختیار آنان میگذارد؟چه سازمانی مسئول مهار مهاجرت از روستاها به شهرهاست؟مهاجران پس از ورود به شهرها در کجا اسکان مییابند؟چگونه جذب بازار کار میشوند و در صورتی که جذب بازار کار نشوند چه سازمانی، مسئول خدمات رسانی به آنهاست؟
سلمان لیسانس برنامه ریزی شهری دارد اهل ایلام است و بعد از فارغ التحصیلی به شهر خودش برگشت اما دو سال بیکار بود به گفته خودش به هر دری زده فایده نداشته و مجبور به مهاجرت به تهران شده و 6 ماهی است که در گوشه و کنار شهر دست فروشی می کند و در شهر ری ساکن است.دل پری از مسئولین دارد و می گوید:من جوان نحصیل کرده چرا باید از خانواده به دور باشم و در شهر دیگر دست فروشی کنم.در ایلام کار نیست.اگر هم فرصت شعلی باشد آنقدر اندک است که آن هم سهم کسانی می شود که پارتی داشنه باشند.مسئولین فقط حرف می زنند و وعده می دهند و هیچ کاری انجام نمی دهند.
**فقر زنانه و افزایش زنان دست فروش
در گوشه و کنار میادین بزرگ شهر هستند زنانی که بساط دست فروشی به پا کرده اند و کار می کنند.عالیه یکی از این زنان است که به گفته خودش از روستاهای اطراف مشهذ به همرا ضوهر و 3 فرزندش برای 10 سالی است که به تهران مهاجرت کرده اند و در حوالی فرحزاد در یک آلونکی زندگی می کند.شوهرش کارگر است و برای کمک خرحی به شوهرش او هم دست فروشی می کند از شرایط راضی نیست وحاضر به بازگشت هم نیست چرا گه به گفته خودش به روستا برگردد همین نان بخور نمیر هم ندارند.
مهاجرتهای بیرویه،مشکلهای بسیاری را برای خود مهاجران به وجود میآورد. زندگی خانه بهدوشی،اختلافهای فردی و خانوادگی، از همپاشیدگی نظام خانواده، تکدیگری، غربت،بیکاری،فحشا،دزدی،قاچاق،بیماریهای روانی،آسیبهای مختلف اجتماعی و فردی... برخی از مشکلهای ناشی از مهاجرت به شهرهای بزرگ است که گریبانگیر همه افراد خانواده می شود.
روز به نیمه رسیده است. برخی کارگران نیز خسته و بیرمق و بعضی ها این روز را بی هیچ کاری گذرانده اند. خسته اند از این همه انتظار و التماس، می روند که جایی را پیدا کنند برای استراحت تا صبحی دیگر و زیر لب با خود می گویند : فردا هم روز خداست..
انتهای پیام/ راه دانا