۰

وقتی فکر هم، شهید می شود/ دنیایمان دلش لک زده که فقط یک بار دیگر از لنز دوربین تو روایت شود!

مگر نمی گفتی راه کربلا همان راه عقل و عشق است، همان خواستن، همان بهانه برای دست و پا کردن عاشورایی برای خودت، پس ما را چه شده است که زمان، زمین گیرمان کرده، ما را چه شده است که در دام اشاره ها و استعاره ها گیر افتاده ایم؟!
وقتی فکر هم، شهید می شود/ دنیایمان دلش لک زده که فقط یک بار دیگر از لنز دوربین تو روایت شود!
به گزارش سرویس اجتماعي  تفتان ما، به نقل از ائل، نامت را می نگارم، همه واژه های متعهد صف می کشند برای ادای احترام به ساحت بلند هنر دینی تو، و هنرِ تو یعنی هر چیزی که تو را به خدای تو گره بزند و رشته رشته ی فکرت را ملکوتی کند!
تو راوی لحظه به لحظه ی همه مین های خنثی نشده ای، همان مین هایی که به عشقِ تو گُل کردند و به انفجاری معراجت را به گوش دنیا رساندند.
برایم کمی روایت فتح زمزمه کن، از دیروز خودت بگو و از امروز من و از فرداهایی که منتظرند آوینی دوباره در قلم ها ظهور کند.
راستی هر چه می نویسم سوال می شود و سکوت!
اندیشه هایت از کدام چشمه معرفت لب تر می کرد که واژه هایت مسئولیت همه طراوت جاری در نوشته هایت را گردن می گرفت؟!
کجای کار آب، بابای ما می لنگد که این گونه سیب ها، کال، به دست ساراها می رسد و هر چه نان می دهد این کتاب ها، قلم ها نمک گیر نمی شوند؟!
مگر نمی گفتی راه کربلا همان راه عقل و عشق است، همان خواستن، همان بهانه برای دست و پا کردن عاشورایی برای خودت، پس ما را چه شده است که زمان، زمین گیرمان کرده، ما را چه شده است که در دام اشاره ها و استعاره ها گیر افتاده ایم؟!
کمی از کلید واژه هایت را به دست هایم ببخش، برایم بگو در کدام روایت، دلت شکست که تقدیرت را پرواز نوشتند و آسمان را سهم قدم هایت کردند؟
من آواره در مرز عقل و عشقم، وقتی هنوز در قاعده و قانون بهای دیدار مانده ام و کبوترانه بام به بام به دنبال دانه ی معنایم!
مرا به ارتفاع ثانیه های آگاهی راهی نیست وقتی هنوز از آستین راه های رفته ام، تردید می چکد و این رسم رنج است که به درد آورد قدم هایی را که دنبال حقیقت درمانند.
گفتی عقل به ماندن می خواند و عشق به رفتن و این هر دو را خدایی است که می رساند تو را به شاعرانگی محض، تا راهی شوی و از زمان و مکان فراتر روی، غزل شوی و بجوشی، پوتین اراده را بپوشی و جامه ی تسلیم از نوب ه تن کنی و از همه خویش بگذری تا همه عالم به پای خلیفه اللهی ات بیافتد و عاشقی ات را تبرک کند!
دنیایی تو را کم دارد، تو را و تمام آنچه را که می گفتی و می نوشتی و به تصویر می کشیدی، دنیایی که دلش لک زده که فقط یک بار دیگر از لنز دوربین تو روایت شود!
فتح، عن قریب است برای لحظه هایی که فریاد سکوت تو را در پشت دوربین ها شنید... فتح، عن قریب است برای حرف هایی که در دلت ماند و مَحرمی برایش نیافتی... فتح، عن قریب است برای تصویرهایی که ضبط کردی و فرصت نشد، عاشقانه تدوینش کنی... فتح، عن قریب است برای متن هایی که نوشتی و روی صحنه های بی امان امتحان دکلمه کردی... فتح، عن قریب است برای روایت هایی که جبهه های هم اکنونمان دارد... فتح، عن قریب است برای عاشوراها و کربلاهایی که پیش رو داریم... فتح، عن قریب است برای فرصت های نیازی که نازِ ظهور دوباره آوینی ها را می کشند؛ آری، فتح عن قریب است برای فکه ای که دید و فهمید، وقتی هیچ کس برای رفتنت مانع نشد، هم عقل یاری ات کرد و هم عشق، همه باورهایت بال پروازت شدند، تعهدت، اراده ات، هنرت، احساست، حتی رمل ها هم یاری ات کردند، سید شهیدان اهل قلم!
مطمئنم برای ماندن نیامده بودی، یادت هست می گفتی "ای شقایق های آتش گرفته، دل خونین ما شقایقی است که داغ شهادت شما را به خود دارد، آیا روزی خواهد رسید که بلبلی دیگر در وصف ما، سرود شهادت بسُراید؟!"
در پاسخ سوال تو ای بزرگ، کوچکم،مرگ می شود قطره بود و عظمت دریا را هنرنمایی کرد؟ مگر می شود آینه ای شکسته بود و وسعت آسمان را جلوه کرد؟ مگر می شود خیال سراب را به جای حقیقت آبی آب جا زد؟ نه هرگز!
اینک قلم نشسته سر سطر و می خواهد تو را بسُراید:
"سلام سید! من نوآموز مکتب هنر مقدس توام و افتخارم همین بس که تو معلم سطرهای شوریده نوشتن منی! هنوز کمم برای سرودن وصف تو ولی مطمئنم می شود راه تو را سرود، نگاه تو را سرود، نوشته های عاشقانه سر به راه تو را سرود، اصلاً می شود فکر تو را سرود،رفتن تو به سوی فکه را سرود...
آری می شود سرود، فکر هم شهید می شود، عقل هم، عقیده هم، عشق هم... و این همه وقتی می شود که همه روایت ها بخواهند به قلم دست های تو فتح شوند."

نویسنده: زهرا حبیب پور
انتهای پیام/
يکشنبه ۲۲ فروردين ۱۳۹۵ ساعت ۰۹:۴۰
کد مطلب: 430486
ارسال نظر
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما *