کتاب «قاف» به ایستگاه چاپ ششم رسید
9 ارديبهشت 1395 ساعت 11:14
چاپ ششم کتاب «قاف» اثر یاسین حجازی که بازخوانی زندگی پیامبر اسلام(ص) است توسط انتشارات شهرستان منتشر شد.
به گزارش سرویس مذهبي تفتان ما، کتاب «قاف» اثر یاسین حجازی که انتشارات شهرستان ادب آن را منتشر کرده، به چاپ ششم رسید.
کتا «قاف» بازخوانی زندگی پیامبر اسلامی(ص) از ولادت تا رحلت ایشان با ویرایش یاسین حجازی از متن سه کتاب کهن به نامهای تفسیر سورآبادی، سیرت رسول الله و شرف النبی است که انتشارات شهرستان ادب آن را منتشر کرده است.
از یاسین حجازی پیش از این «کتاب آه» بازخوانی مقتل نفس المهموم منتشر شده بود و کتاب «قاف» روایتی از سه متن کهن فارسی از زندگی پیامبر اسلام است.
در ادامه بخشی از این کتاب آمده است: «جبریل دست به پشتِ مصطفا بازنهاد، گفت: «در این راه عجایبها بینی و معانیِ آن بِنَدانی تا من تو را نگویم. و مُنادیان تو را از هر سوی آواز دهند. نِگَر تا اجابت نکنی! به آخر من تو را بگویم که آن چیست.»
پس بُراق فرا رفتن آمد میانِ آسمان و زمین. هرچند که چشم کار کردی، به یک گام نهادی. چون به بالایی رسیدی، پایش دراز گشتی و دستش کوتاه گشتی. چون فرا نَشیب رسیدی، دستش دراز گشتی و پای کوتاه.
زمانی برفت ...
پس من دیدم دو مرد را: یکی خفته و یکی ایستاده و سنگ میآرد و سرِ این مردِ خفته خُرد میشکند و سرش هم چُنان درست میشود که بود. پس سنگی دیگر میآرد و سرش میشکند هم چُنان.
پس مرا گفت: «برو از پیش!»
من برفتم. دو مرد را دیدم: یکی نشسته و یکی ایستاده، در دستِ او قلابهایی آهنین و در گوشه دهانِ این مردِ نشسته میافگند و میکِشد و پس در گوشه دیگر از دهانش هم چُنین قلابی میافکند و میکِشد.
من گفتم: «سُبحانَ الله!»
پس مرا گفت: «برو از پیش!»
پس برفتم. مردانی را دیدم برهنه و زنانی برهنه وآتشی از زیرِ ایشان میآید.
پس برفتم. جویی دیدم از خون و مردی در آن جوی بانگ میدارد. و بر کنارِ جوی مردی بود که سنگها جمع میکرد و به آتش آن سنگها میتافت تا چون جَمَره آتش میگشتند و هرگاه که این مرد که در جوی خون بود نزدیک میرسید، یکی از آن سنگها در دهانِ او مینهاد.
من گفتم: «سُبحانَ الله!»
پس مرا گفت: «برو!»
پس برفتم ساعتی. بیشهای دیدم و در آنجا کودکان بسیار. و در میان ایشان پیری بود که از درازی که بود سرش را نمیشایست دید.
من گفتم: «سُبحانَ الله! این کیست؟»
پس مرا گفت: «برو!»
من برفتم. درختی دیدم که اگر خلق جمع شوند، جمله این درخت سایه کُند همه را. و در زیرِ درخت دو مرد بودند: یکی هیمه جمع میآورد و یکی آتش میافروخت. من گفتم: «این چیست؟»
پس گفت: «برو!»
پس برفتیم تا برسیدم به درجهای عظیم، که من هرگز بزرگتر از آن درجهای ندیده بودم. و بر آن درجه، شهری دیدم بنا نهاده خِشتی از زر و خِشتی از سیم. و ما به درِ آن شهر رفتیم و در بگشودند و جماعتی مردان پیشِ ما آمدند: بعضی از ایشان نیکو - چنان که من نیکوتر از ایشان ندیده بودم - و بعضی زشت - چنان که من زشتتر از ایشان ندیده بودم.
پس فریشتهای ایشان را گفت: «بروید و خود را در آن چاه اندازید!» ایشان برفتند و در آن چاه افتادند و چنان نیکو گشتند که از آن نیکوتر صورتی نباشد.
من گفتم: «سُبحان الله! این چیست؟»
پس مرا گفت: «از پیش برو!»
من ساعتی از پیش برفتم. شهری دیگر را دیدم فراختر و روشنتر از آن شهرِ نخست. و در میانِ شهر جویی بود، آبش سپیدتر از شیر. و جماعتی مردان بودند در آنجا و میدویدند بدین شهر و اهلِ آن را در جوی مینهادند و سپید و روشن برمیآمدند.
من گفتم: «سُبحانَ الله!»»
انتهای پیام/ فارس
کد مطلب: 431547
آدرس مطلب: https://www.taftanema.ir/news/431547/کتاب-قاف-ایستگاه-چاپ-ششم-رسید