به گزارش سرویس فرهنگی
تفتان ما،دکتر علی شریعتی یکی از شخصیتهای تأثیرگذار معاصر در عرصههای مختلف دینی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و ... در دوران انقلاب اسلامی است و در سالهای بعد از انقلاب هم تفکرات او در عرصه مواجهه با غرب و دیگر حوزهها اذهان را درگیر کرده و مورد توجه افراد قرار گرفته است.
برخی متفکرین معاصر با دیدگاههای مختلف معتقدند که تفکرات شریعتی در دوران معاصر میتواند مورد استفاده باشد اما برخی دیگر نیز معتقدند که تاریخ مصرف تفکرات شریعتی گذشته و دغدغههای او برای نسل کنونی سودمند نیست.
به همین منظور و برای بررسی «اهمیت نقد تفکرات دکتر شریعتی در روزگار معاصر» میزگردی با حضور سیدجواد میری و علیرضا ملائی توانی اعضای پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی برگزار کردیم. میری نویسنده کتاب «شریعتی و هایدگر» و ملائی نویسنده مقاله «شریعتی و مساله تعهد در علم» است. مهمترین محورهای این میزگرد در بخش نخست بدین شرح است:
ـ ضرورت نقد تفکرات شریعتی در عصر حاضر
ـ دیدگاههای متفاوت درباره اندیشههای شریعتی
ـ گرایشهای عمده و کلان اسلامگرایی
ـ آیا سروش در امتداد شریعتی قرار دارد؟
ـ 4 نوع عقلانیت آکادمیک در ایران
- 3 دسته روشنفکری دینی در ایران و جایگاه شریعتی در این بین
* درباره مرحوم دکتر شریعتی دیدگاههای متفاوتی وجود دارد، یک عده معتقدند که وی در زمان خود متفکر برجستهای بود و نقش تهییج کنندهای میان جوانان انقلابی داشته اما مربوط به همان دوره بوده و دیگر تمام شده است، اما عده دیگر معتقدند که تفکرات دکتر شریعتی همچنان میتواند راهگشا باشد و باید آن را مورد مداقه قرار داده و بهرهبرداری کنیم. به عنوان سوال نخست آیا نقد شخصیتی مثل دکتر شریعتی امروز برای لازم است و به چه دلیل؟
ملائی: بنده معتقد هستم که نقد شریعتی مثل هر شخصیت علمی، فرهنگی، سیاسی، فکری، ایدئولوژیک یا هر چهره اثرگذار دیگری که در تاریخ تحول فکری و فرهنگی ما مؤثر بوده نه تنها لازم بلکه امری واجب است، به ویژه درباره شخصیتهایی که در تاریخ ما به دلائل مختلف بحث انگیز بودهاند شخصیتهایی که تعدادشان البته خیلی زیاد نیست اما باعث شدند که ما یک حلقهای از تعلق و تنفر، ستایش و ستیز، گرایش و گریز پیرامونشان شکل بدهیم و چنین چیزی مانع از مواجهه صحیح علمی، عالمانه و دقیق درباره آنها شده و ما همیشه از پس این هالههای مه آلود با آنها مواجه شویم.
ادبیاتی که در حوزه این گونه شخصیتها تولید شده برای ما همین فضا را القا میکند یعنی پژوهشگری که با این انگیزه میخواهد با شخصیتها، خارج از تعلقات و تنفرات روبهرو شود اما چون این ادبیات فربه و فریبنده است ناخواسته این شخصیت را در همان قالب پیش میبرد و او را وادار میکند که در این دو جریان ستایش و ستیز قرار گیرد، بنابراین این وضعیت بسیار خطرناکی است که پیرامون شخصیتهای اثرگذار شکل میگیرد.
*ضرورت نقادی تفکرات شریعتی در دنیای امروز
نمونه این امر ما میتوانیم از مرحوم بازرگان و مصدق و حتی امام خمینی(ره) نام ببریم. چنین نکاتی باعث شده که ما متأسفانه نتوانیم به یک شناخت عالمانه و عمیق از این شخصیتها برسیم و به نظر میرسد ما امروز اگر میخواهیم تکلیف خودمان را با بسیاری پدیدهها روشن کنیم و از دستاورد فکری این شخصیتها به ویژه شریعتی بهره ببریم و راه و اندیشه او را ادامه دهیم، و یا اندیشه و سنت او را مورد بازخوانی قرار دهیم، نیاز به این نقادیها داریم، اما این نقادیها نیازمند مقدمهای است که گفتم نقاد باید تلاش کند تا در معرض این نوع رویکردهای ستایشگرانه و ستیزجویانه قرار بگیرد.
ما امروز نیاز داریم که این قالبها را بشکنیم، اما مساله این است که چگونه میتوانیم چنین کار بسیار دشوار را انجام دهیم؟ با این تیپ از شخصیتهای عالم و اندیشمند و صاحب نظر و متفکر چگونه میتوانیم از چارچوبهای خشک فراتر رویم و با این شخصیتها مواجهه علمی پیدا کنیم؟ آنها را تا جایی که مقدور است بشناسیم و ارزیابی کنیم؟ این کار فوق العاده سخت است، اما به دلیل نقش تعیین کننده چنین شخصیتهایی مثل شریعتی از ضروریترین کارهای امروزین جامعه ما محسوب میشود. چرا که ما باید یک راه سومی (ورای گرایش و گریز) پیدا کنیم تا به سمت تعلق و تنفر نلغزیم و یک نقد عالمانه و منصفانه انجام دهیم، این نیاز دارد به این که ما از بیرون و با یک فاصله معرفتی از این شخصیت، دیدگاهها و تأثیرگذاریها و جایگاهی که در تاریخ اندیشه و تفکر ما پیدا کرده، روبه رو شویم.
نقد شخصیتهایی مثل شریعتی از ضروریترین کارهای امروزین جامعه ما محسوب میشود؛ البته نقدی عالمانه و منصفانه!
بخش مهمی از مجموعه سمینارها، کنفرانسها، سخنرانیها و نشستهایی که تاکنون درباره شریعتی صورت گرفته به نظر میآید دچار همین دسته بندیها است، این امر شاید تا حدی طبیعی به نظر آید زیرا نسل ما و نسل پیش از ما که مواجهه مستقیم تری با دکتر شریعتی داشتند، عمدتا شیفته شریعتی بودند این فضای شیفتگی تا زمانی که عبدالکریم سروش بحث «فربهتر از ایدئولوژی» را مطرح کرد و نقدی که به ایدئولوژی اندیشی شریعتی صورت داد، بر فضای فکری ما حاکم بود و من آن را به خوبی حس میکردم، خود من از شیفتگان شریعتی بودم و عمدتاً در خوابگاهها و محافلی که بودیم، این شیفتگی را حس میکردم. به خاطرم میآید شبی که سخنرانی سروش را گوش دادم، خیلی گریستم و باورم نمیشد که ما میتوانیم اینطور بیرحمانه با شریعتی روبهرو شویم. با خود فکر میکردم آیا این گونه نقد کردن برخوردی غیر انسانی، غیر علمی و غیر منصفانه نیست؟
چند روزی در این حال و هوا بودم و بسیاری شخصیتهایی که با آنها مرتبط بودم نیز دچار چنین بهتی شده بودند، به نظر من سروش آنجا این تابو را شکست که اگر ما شریعتی را شخصیت مهمی میدانیم باید او را نقد کنیم و از او عبور کنیم و ضعفها و کاستیهایی که در ایده این متفکر است، در معرض خوانش متفکرانه و منتقدانه قرار دهیم تا راه برون رفت از وضعیتی که در آن هستیم را پیدا کنیم.
در نهایت به نظرم کار دکتر سروش، در ردیف کارهای تعیین کنندهای بود که در مسیر نقادی شریعتی در تاریخ فکری معاصر ما صورت گرفت، البته در بیرون از ایران دیدگاههای انتقادی جریانهای چپ و دیگر گروهها پیرامون شریعتی وجود داشت که مشخص بود منصفانه نیست و حتی مبتنی بر شناخت عمیق شریعتی نبود بلکه صرفاً نقدهایی بود که از منظر یک انسان وابسته به نهاد قدرت و ایدئولوژی برون دینی صورت می گرفت. اما سروش تابوی نقد شریعتی را شکست و راه نقد باز شد، از آن پس مواجهه ما با شریعتی، مواجهه عاقلانهتر و نقادانهتری شد و ما این توان را پیدا کردیم که از آن حلقه ستایشهای عجیب و شیفتگیهای تأسفآوری که در فضای فکری و فرهنگی ما حاکم بود عبور کنیم.
*هنوز از شریعتی عبور نکردهایم!
البته من اعتقاد دارم که هنوز از شریعتی عبور نکردهایم و در جامعه کنونی ما انبوهی افراد هنوز دستخوش شیفتگی یا بالعکس تنفر درباره شریعتی هستند. به نظر من اگر ما شریعتی را دوست داریم و مدیون میراث فکری و فرهنگی او هستیم و اگر به اثرگذاری او در تاریخ فکر و اندیشه اعتقاد داریم باید به او نگاه نقادانه داشته باشیم و این به هیچ وجه به معنای نادیده گرفتن خدمات، اثرگذاری و تحولاتی که در حوزه تفکر ایران معاصر ایفا کرده است، نیست، بلکه خدمتی به شریعتی است.
اگر ما احساس دِین به شریعتی میکنیم باید او را خارج از این فضاها و شکلهایی که متأسفانه پدید آمده است، نقد کنیم. پس از آن مباحثی که سروش در آن بحثها مطرح کرد به نظرم میآید که در محافل دانشگاهی راه این گونه نقدها باز شده و یا در حال باز شدن است، قدمهایی برداشته شده و البته به ثمر نشستن چنین چیزی نیازمند این است که ما بخشهایی از اندیشه شریعتی را به صورت خُرد و تجزیه شده در معرض نقادی قرار دهیم.
مثلاً فرض کنید اگر شریعتی در حوزه جامعه شناسی، نواندیشی، نظام سیاسی و هر چیز دیگر سخن گفته تک تک موضوع سمینارها و سلسله مقالات قرار بگیرد و جمعی از صاحب نظران و دغدغهمندان راجع به آن بحث کنند چرا که از آن مطالعات خُرد اجزاء متکثر و متفاوت اندیشه شریعتی در معرض بازخوانی و نقادی عالمانه قرار میگیرد و راه برای مواجهه علمیتر با مرحوم شریعتی فراهم میشود. اما اگر بخواهیم کلی بحث کنیم از این کلی گوییها چیزی بیرون نمیآید و نتیجهای هم حاصل نمیشود.
* آقای میری شما نظرتان درباره نقد شریعتی چیست؟
میری: به نظر من استدلال دکتر ملایی درست است اما اینجا باید پرسشی پرسید که چرا این نقد اتفاق نمیافتد؟ آیا این اتفاق به این دلیل نمیافتد که ما نمیتوانیم شریعتی را نقد کنیم یا شرایط موجود این اجازه را به ما نمیدهد که نقد کنیم یا اساساً ما بین نقد و سرزنش تمایزی قائل نمیشویم؟ یا نه به نظر میآید که یک اندیشه فقط در قالب مفاهیم نیست که شکل میگیرد بلکه دامنهای دارد و این دامنه در آرایش سیاسی، اجتماعی و فرهنگی جامعه تأثیرگذار است و اگر ما بتوانیم فضایی ایجاد کنیم که در آن شریعتی را بازخوانی، شناسایی و بازتعریف کنیم فقط بحث ما در قالب یک متن قرار نمیگیرد بلکه خود بستر را هم دستخوش تحولات میکند.
* 5 گرایش عمده و کلان اسلامگرایی
پس در ابتدا باید بگوییم شریعتی که ما درباره او بحث میکنیم اساساً به چه نحله و چارچوبی تعلق دارد؟ حداقل شما بیش از من اطلاع دارید که در این 50 سال اخیر تغییر و تحولاتی در جغرافیای فکری و فرهنگی ایران اتفاق افتاد و این خود باعث به وجود آمدن نوعی برداشت و تلقی از دین، فرهنگ، جایگاه ایران و جهان اسلام شد که از آن با عنوان اسلام سیاسی یا اسلامیزم بحث میشود.
5 گرایش عمده و کلان ما درباره اسلامیزم؛ یک گرایش با رویکرد فقاهتی که مؤسس اسلام گرایی فقاهتی امام خمینی است، دوم اسلامگرایی با قرائت لیبرالی که مهدی بازرگان آن را ایجاد کرد، سوم اسلامگرایی با گرایش سوسیالیستی که در اینجا من بیشتر شریعتی را نماینده آن میدانم، چهارم اسلامگرایی با قرائت دموکراتیک که آیتالله طالقانی مبدع آن است و در نهایت اسلامگرایی با قرائت سلفی که در ایران نماینده مشخص تام و کامل ندارد، بیرون از جهان تشیع «شیخ بن باز» را میتوانیم نماینده آن مطرح کنیم، هر یک از این قرائتها یک رویکردی نسبت به اینکه اصلا نظام و سازمان اجتماعی، دین،جامعه، فرهنگ و نقش مردم دارد.
شریعتی پرچمدار اسلامگرایی با گرایش سوسیالیستی بود
بنابراین علت اینکه شریعتی امروز نمیتواند تمام و کمال مورد بررسی قرار بگیرد من فکر نمیکنم فقط متن شریعتی باشد بلکه ساختارهای اجتماعی، سیاسی و فرهنگی امروز ما مطابق با قرائت فقاهتی از اسلام گرایی است و این قرائت همان قدر که نسبت به لیبرالیزم جهانی و یا در دورهای نسبت به سوسیالیسم جهانی دافعه و رقابت داشت به همان نسبت به قرائتهای درون اسلام گرایی هم رقابت دارد.
*سروش در امتداد شریعتی نیست
یک بحث دیگر هم که شما درباره سروش مطرح کردید به نظر میآید که در جامعه علمی و فضای آکادمیک و روشنفکری ایران پس از انقلاب اینگونه برداشت شده که سروش در امتداد شریعتی در حال حرکت است، یعنی مثلا ما روشنفکری به نام دینی داشتیم که این عقبه و تاریخ، نگرش و بینشی نسبت به جهان خارج و اداره اجتماع داشته و بعد ما در این سنت شریعتی را داریم و پس از شریعتی ما سروش را داریم اما من فکر میکنم اینجا کسانی که در حوزه فلسفه علم و تاریخ علم مطالعه کردهاند شاید این مفهوم را راحت بدانند که ما دو رویکرد کلان نسبت به تغییر و تحولات در حوزه علم داریم؛ یکی تئوری انباشت و دوم تئوری چرخشهای پارادایمی است.
به نظر میآید که این رویکرد دکتر ملایی بیشتر مبتنی بر این است که دو نقطه الف و ب است که از یک نقطه ما به شریعتی رسیدیم و این انباشت منجر شده که پس از آن سروش متولد شود.
درحالی که به نظر من، یک چرخش پارادایمی در این دو نقطه وجود دارد و سروش در امتداد شریعتی نیست به گونهای سروش حتی نافی شریعتی است. اگر حتی این پیش فرض درست باشد که شریعتی دین را ایدئولوژیزه کرده و نگاهش ایدئولوژیک است و بعد کار سروش این بوده که دین را از حالت ایدئولوژیک در آورده و سعی کرده با یک نگاه غیر ایدئولوژیک به مسائل فرهنگی و اجتماعی و از جمله دین بپردازد، درحالیکه این دو پیشفرض به نظر من جای کار دارد، چرا که چرخش سروش او را از حالت ایدئولوژیزه کردن بیرون نیاورده بلکه او را از ایدئولوژی اسلامیزم خارج و در دایره ایدئولوژی لیبرالی قرار داده است اگر به وضعیت سروش و افرادی مثل مجتهد شبستری نگاه کنیم، به نظر میرسد این دو از اسلامیزم آرام فاصله و بعد کلاً قطع رابطه و در دایره ایدئولوژی لیبرالیسم قرار گرفتهاند.
حال سؤال اصلی این بود که آیا اساسا نقد شریعتی لازم است؟ پاسخ این است که اساساً تفکر شکل نمیگیرد مگر اینکه نقدی صورت گیرد اما باید بتوانیم بین نقد و سرزنش، شیفتگی و ستیز به قول دکتر ملایی تمایز قائل شویم و بدانیم وقتی میخواهیم نقد کنیم آیا برداشتهای متعارف عامیانه را باید نقد کنیم یا رجوع به متن کنیم ؟
4 نوع عقلانیت آکادمیک در ایران
نکته دیگر اینکه وضعیت دانشگاهی ایران در حوزه علوم انسانی با چهار عقلانیت یا رویکرد شکل گرفته است، نخست رویکرد فرانسوی، دوم آمریکایی، سوم انگلیسی و چهارم آلمانی است یعنی هر یک به یکی از این سنتها وصل هستند حال اگر متفکری بیرون از این مدلهای عقلانیتی بخواهد بیاندیشد و تولید ادبیات بکند آیا فضای دانشگاهی ما میتواند با این متون یا فضا رابطه برقرار کند؟
پاسخ این است که امکان ندارد، چرا که اساساً دیدگاه قالب در حوزه دانشگاهی ما این است که عقلانیت آن یک عقلانیت دیسیپلینر است، اگر کسی غیر از این حالت به واقعیت و مسائل انسانی نگاه کند ،امکان فهم این گونه متون برای دانشگاهیان ما وجود ندارد چرا که نگاه قالب متفکران ایرانی اینگونه است که نسبت به غرب یا چارچوب متون کلاسیک اروپا مدارانه یا یوروسنتریک است، اگر کسی برخلاف این مدلها صحبت کرده باشد ارتباط برقرار کردن با آنها سخت است و یکی از نقدهایی که به شریعتی وارد میشود این است که شریعتی اصلاً تاریخ نمیداند یا یک جامعه شناس ممکن است بگوید شریعتی اصلاً جامعه شناس نیست یا یکی از نقدهایی که در زمان حیات خود شریعتی هم مطرح میشد، این بود که وی اسلام شناس نیست درحالیکه خود مفهوم اسلام شناسی مفهوم یوروسنتریک و اروپامدارانه و جدید است.
اسلام شناس یعنی اسلامولوگ، فقیه که اسلام شناس نیست اصلا این مفهوم شرق شناس، خاورشناس و اسلام شناس یک مفهوم جدید است و چون ما خودمان هم در ذهنمان اینطور میاندیشیدیم و نقد میکردیم که شریعتی اسلام شناس نیست مثلاً مطهری اسلام شناس است یا روحانیونی که در قم دروس حوزه خواندند اسلام شناس هستند درحالیکه نوع نگاه ما یوروسنتریک بوده و نمیتوانستیم با این مسائل به صورت مجتهدانه روبه رو شویم اما خود نفس اینکه شریعتی نقد باید بشود، درست است اما نقد نمیتواند در فضای خلاء و معلق باشد باید در سنت فکری شکل گرفته باشد و شریعتی را با متناش میتوانیم نقد کنیم و در یک سنت فکری با او مواجهه شویم.
* منظور شما این است که اگر ما خارج از این چهار شیوه تفکر نقد کنیم، این نقد وجهه علمی ندارد؟
میری: پرسش در واقع همین است که آیا بیرون از این چارچوب مدل دیگری وجود دارد، آیا امکان فهم متن غیر یوروسنتریک فراهم میشود؟ خود مفهوم دیسیپلین یعنی نظم اما دیسیپلینر اندیشیدن به معنای این نیست که ما منظم میاندیشیم یعنی ما اگر مفهوم نظم که مفهوم جهان شمول است را مساوی دیسیپلینر قرار دهیم یک خلط معرفتی انجام دادهایم.
مفهوم دیسیپلینر یعنی تجربه اروپا مدارانه در حوزه تفکیک علوم و اینطور جا افتاده که اگر غیر ازاین بیاندیشیم غیر علمی عمل کردهایم در حالیکه متفکرانی مثل شریعتی، علامه طباطبایی،علامه جعفری و بسیاری دیگری نظام مند میاندیشیدند و در داخل دیسیپلین خاصی نبودند پس برای فهم اینها باید رویکرد دیگری داشته باشیم.
* آقای ملائی! جناب میری گفتند که سروش و شریعتی در پارادایمهای مختلفی قرار دارند. آیا شما درباره پارادایمهای متفاوت سروش و شریعتی موافق هستید؟
ملایی: منظور من این نبود که سروش و شریعتی در امتداد هم هستند، بلکه اینها در یک جریان تاریخی گسترده به نام روشنفکری دینی قرار دارند، ما حداقل سه نسل روشنفکری دینی را در تاریخ ایران شناختهایم. براساس مطالعات جامعه شناسان و مورخان اندیشه ما نسل اول؛ روشنفکران دینی دینگرا داریم. نسل نخست جریان نواندیشان تجربهگرا هستند مثل مرحوم مهندس بازرگان و سحابی بودند، نسل دوم روشنفکران دینی ایدئولوژی اندیش که شریعتی شاخص ترین چهره آن بود و سوم، جریان روشنفکران معرفت اندیش بودند که از منظر معرفت شناسی به مسائل دینی نگاه میکردند، افرادی مثل شبستری، سروش و ... در این جریان جای دارند. اینها در امتداد هم نیستند بلکه هر کدام در یک فضای اجتماعی، سیاسی با گفتمانی متفاوت در پیکره جریان واحدی به نام روشنفکری دینی قرار دارند.
بنده اگر ابتدا مطرح کردم که سروش، شریعتی را نقد کرده به این دلیل که اینها در یک دیدگاه کلان با هم مرتبط هستند و هر دو به جریان روشنفکری دینی وابستهاند نه اینکه لزوما چارچوبهایشان همه با هم یکی باشد، بنابراین من این دو را از یک راستا و مسیر تفکر دینی نمیبینم اما این دو در جریان کلان روشنفکری دینی قرار دارند.
3 دسته روشنفکری دینی در ایران
بنده به بخشی از تقسیمبندیهای چهارگانه دکتر میری از انواع آکادمیسینهای آمریکایی، انگلیسی، فرانسوی و آلمانی در ایران نقد دارم، چرا که ما جریان چپها را هم که وابسته به روسها بودند در ایران داشتیم این جریان حتی بر افرادی مثل شریعتی هم اثرگذار بود. بنابراین این تقسیمبندی ایشان را میتوانیم بسیار توسعه دهیم و مدلهای دیگری هم پیدا کنیم اعتقاد من این است که این نوع دسته بندی را نمیتوانیم در قالب یک مفهوم ببینیم.
درست است که ما در طراحی دانشکدهها، آموزش عالی و ... مدلهای اینچنینی داشتیم اما این بدین معنا نیست که دستگاه فکری ما صرفا آلمانی یا روسی یا انگلیسی باشد همه اینها در پیکره کلان مدرنیته قرار دارند و در این جریان اکنون تفکر لیبرال دموکراسی به عنوان الگوی قالب باقی مانده است.
یعنی بعد از فروپاشی شوروی گفتمان غالب، لیبرال دموکراسی شده است. امروز اغلب روشنفکران دینی ما از این منظر و با تأثیرپذیری از آرمانهای کلان و گفتمان هژمونیک شده و جهانی لیبرال دموکراسی به دین نظر میافکنند و سروش هم از این منظر به دین نگاه میکند و اعتقادش این است که جریانات پیش از او جریانات ناموفقی بودند و اینها در نفوذ دادن دین در پیکره تحولات اجتماعی و فرهنگی، ساماندهی زندگی دانشگاهی سیاسی و اجتماعی ما ناموفق بودند و اینها باید از الگوی کلانتری که در لیبرال دموکراسی تجلی یافته و موتور پیش برنده یا وجه تبلور یافته الگوی نظم سیاسی در درون مدرنیته غربی است، استفاده کنند. پس به نظر من سروش این مسیر را دنبال میکند و میخواهد همه رفتارها، باورها و نظامهای سیاسی که در ایران بر اساس سنت دینی یا سیاسی ما از قبل شکل گرفته، نقد کند.
انتهای پیام/