گذری بر بازار داغ کتابهای انقلابی و گفتگو با چند تن از جوانان دهه ۵۰
16 بهمن 1395 ساعت 12:55
سال های 56 و57 سال های جستجو و کشف برای جوانان بود. در این سال ها کتابفروشی های روبه روی دانشگاه همیشه شلوغ بود و بازار کتاب داغ داغ. پس از این سال ها، شاید ایران دیگر این گرمی بازار کتاب را به خود ندید.
به گزارش سرویس باشهداتفتان مادهه پنجاه با برگزاری جشن های 2500 ساله در حالی برگزار شد که مردم در فقر شدید زندگی میکردند. دولت در آن سال برای تامین مخارج جشن غیر از افزایش مالیات ها و عوارض شهری، بر مشروبات الکی و دخانیات درصدی را به عنوان مالیات درنظر گرفت. دانشجویان در سال های پایانی این دهه با دیدن برگزاری چنین جشنی و البته جشن هنر شیراز به یقین رسیدند که پایه های حکومت بر ناعدالتی و ظلم است و چاره ای جز تذکر و اعتراض به عملکرد دولت یا مبارزه برایشان باقی نمانده. آنها به فقر روز افزون مردم معترض بودند؛ به ثروت فراوانی که از کشور خارج یا صرف امور غیرضروری مثل جشن های 2500 ساله شاهنشاهی می شد. از طرفی ایدئولوژی هایی که برای مبارزه به آنها معرفی می شد طی سالها کاری از پیش نبرده و در نطفه خفه شده بود. آنها به دنبال یافتن یک ایدئولوژی قدرتمند برای روبه رو شدن با ظلم حکومت بودند. در این زمینه شاگردان امام که از سال 42 در معرفی ایدئولوژی اسلامی برای مبارزه با حکومت از طریق پخش اعلامیه، نوار سخنرانی و منابر در مناسبتهای دینی فعالیت داشتند، جو جامعه را با قدرت در دست گرفتند.
در این مدت (دهه پنجاه) راه های مختلفی برای مبارزه با حکومت از طرف مبارزان در پیش گرفته شد، اما جوانان ناکارآمدی این ایدئولوژی ها را با چشم خود دیدند. تا اینکه اواخر دهه پنجاه، یعنی در سالهای 56 و خصوصا سال 57، در کتابفروشی های روبه روی دانشگاه کتاب هایی آمدند که گاهی اسم نویسنده رویشان به چشم نمی خورد و گاهی با اسم مستعار نوشته میشد، اما تفکرات خفته در عباراتش به خدا نزدیک و با فرهنگ جامعه ایرانی که وابسته به دین اسلام بود، بسیار قرین بود و باورهایشان را تایید و گاه اصلاح میکرد.
سال 57، در خیابان انقلاب، خصوصا روبه روی دانشگاه اغلب جوانان روی چند تکه گونی و روزنامه، کتابهایی را برای فروش میچیدند. گاهی اگر طالبش بودی بین بساطشان جزوهها و کتابهای ممنوعه هم پیدا میکردی؛ علی مزینانی، علی سبزهواری، علی سربداری، علی سبزوارزاده، علی دهقان نژاد، علی اسلام دوست، علی راهنما اسمهای مستعار معلم شهید دکتر علی شریعتی بودند که کتابهایش بین جوانان دست به دست میشد؛ کتابهایی که جوانهای بسیاری را تحت تاثیر قرار داد و از سایه سازمان مجاهدین به میان مردم آورد و با اسلام آشنا و آن را به عنوان راه مبارزه با ظلم معرفی کرد. کتابهای استاد مطهری و دکتر شریعتی پرطرفدارترین آثاری بودند که با سادگی، روانی و شیوایی نثرشان جوانان دانشگاهی و حتی دانش آموز را به خود جذب کردند. در این میان نویسندگان دیگری نیز فعال بودند، اما در صدر کتابهایی که جوانان آن دوره نام میبرند، کتابهای این دو استاد خودنمایی میکند.
اسدالله مشایخی نویسنده و روزنامهنگار که در آن سالها جوانی حدود 20،21 ساله بوده است، در گپی کوتاه، از بازار داغ کتابهایی میگوید که در سال 57 بین جوانان طرفدار داشته و دست به دست میشده است، آنهم پیش از وقوع اتفاقاتی که مردم را به خیابانها کشاند:
«در دهه 50 و یکی، دو دهه پیش از آن، ادبیات رو به شکوفایی گذاشت. نویسندگان زیادی وارد فضای ادبی ایران شدند و کتابهای ترجمه هم وارد کتابفروشیها شد، ولی در سنی که من شروع به خواندن کردم، یعنی در حدود 15 سالگی، چون پدرم روحانی بود و کتابخانه بزرگی با کتابهایی اغلب دینی داشت، بیشتر این دست کتابها را مطالعه میکردم، اما در بین کتابهای پدرم آثار جلال آل احمد و کتابهای شعر گلستان سعدی، کلیله و دمنه و... میخواندم. اولین رمانی که خواندم در خانه یکی از اقوام پیدا کردم. نویسندهاش میکی اسپلین بود و در ژانر پلیسی نوشته شده بود؛ کتابهای کوچکی بودند که به آنها کتابهای لالهزاری میگفتند.
در محلهای که زندگی میکردیم (خیام) کانونی بود که در آنجا ثبت نام کردم. یادم هست اولین کتابی که امانت گرفتم از صادق چوبک بود. از آثار دیگر نویسندهها مثل صادق هدایت، دولت آبادی و جمالزاده هم میخواندم. جلال آل احمد هم در میان نویسندگان جایگاهی داشت. در این دوران کتابهای نویسندگان کلاسیک اروپا مثل ویکتورهوگو و دیگران را هم میخواندند، ولی از یک دورهای جو ناگهان تغییر کرد و از فضای ادبیِ صرف خارج شد و به سمت خواندن کتابهای انقلابی معطوف شد. گذشته از کتابهای مرحوم شریعتی و آقای مطهری که خواندن کتابهایشان به گونهای مد شده بود، کتابهایی رواج داشت که زندانیان سیاسی پس از رهایی از زندان نوشته بودند و با استنسیل تکثیر میشدند.
خاک خوب اثر پرل باک نویسنده آمریکایی است که درباره فقر کشاورزان و در اعتراض به نظام سرمایهداری نوشته شده است. در این کتاب شخصیت اصلی رمان در اعتراض به فقر مردم کشورش و ظلمهایی که بر آنها می رود به گروههای انقلابی میپیوندند.
قشر فهیم و بالاتر از ما؛ آنهایی که تفکرات خاصی داشتند ممکن بود کتابهایی غیر از این را هم بخوانند، مثل کتاب «خاک خوب» که همان سالها ترجمه شد. این دست کتابها بیشتر لایههایی از تفکرات سوسیالیستی داشتند و داستانهایشان در ارتباط با کارگر و دهقان و طبقهی سرمایهدار بود. در میان آثار نویسندگان ایرانی رمان و داستان هم بود، اما سطحی بودند و دیگر کلیشه شده بودند. بیشتر کتابهایی که آن دوره خوانده میشد کتابهای عقیدتی بود. تقریبا از سال 57 در دبیرستان، قبل از اینکه حرکتهای انقلاب آغاز شود و پیش از آنکه ماجرای آن مقاله معروف در روزنامه اطلاعات درباره امام پیش بیاید، در مدرسه «داستان راستان» شهید مطهری دست به دست میشد و روحیه ناپیدای نارضایتی بین ما وجود داشت؛ چون کتابهای تحلیلی به سن ما نمیخورد.
با شروع سال 56 خواندن کتابهای مطهری و شریعتی همهگیر شد. کتابهایی مثل آنچه محمد رضایی، مهدی رضایی و احمد رضایی مینوشتند وارد جامعه شد، مثلا محمد رضایی کتابی درباره امام حسین(ع) نوشته بود؛ خیلی انقلابی بود. اما در درجه اول کتابهای دکتر شریعتی قرار داشت که به زبان نسل جوان بسیار نزدیک بود؛ قلم زیبایی داشتند و سبک نگارش ایشان سبکی انقلابی و حماسی داشت. پس از آثار ایشان، کتابهای استاد مطهری بود که کتابهایی اعتقادی یا به قول آن روزگار مکتبی بودند. کتابهای آل احمد هم باب شده بود. از آثار دکتر شریعتی «آری این چنین بود برادر» و «پدر مادر ما متهمیم» بیشترین خواننده را داشت. کتاب اول در شرایط آن روزگار بسیار تاثیرگذار بود! «آری، این چنین بود برادر» اولین کتابی بود که از ایشان خواندم، بعد از آن هم «کویر» و «فاطمه فاطمه است» را. خدا رحمتشان کند؛ آثارشان بسیار تاثیرگذار بود. از آثار استاد مطهری بیشتر کتاب «جهانبینی توحیدی» را میخواندیم؛ برای بحث با گروههای کمونیستی به دردمان میخورد.»
هدایتالله بهبودی نویسنده و محقق تاریخ انقلاب اسلامی از کتابهایی میگوید که اواخر دهه پنجاه بین جوانان خواننده داشته و خود نیز مطالعه میکرده است:
«از جمله کتابهایی که میخواندم کتاب «ریشه ها» نوشته الکسی هیلی بود. البته جزء کتابهای ممنوعه نبود و در قالب رمان به نقل سرگذشت کودکی میپرداخت که در سنینی به بردگی گرفته میشود و به این ترتیب چگونگی شکلگیری نظام بردهداری را بیان میکرد و از کتابهای خواندنی آن زمان بود. کتابهای دیگری هم بود،مثل «جنگ شکر در کوبا»؛ این کتاب را کسانی میخواندند که علاقه داشتند بیشتر از حد معمول درباره سکوت و سکونی بدانند که آن زمان حاکم بود. البته این کتاب هم جزء کتابهای ممنوعه نبود.
در سالهای نزدیک به انقلاب دیگر حال و هوا تغییر کرد؛ یعنی فاصله کتابهای زیرزمینی با کتابهای دارای مجوز کمتر شد. در این بین دو دسته از کتابها خیلی خودشان را نشان دادند؛ یکی کتابهای مذهبی و دیگری کتابهای کمونیستی. در میان کتابهای مذهبی نوشتهها و سخنرانیهای دکتر شریعتی حرف اول را میزد؛ خیلی مشتاق داشت. هر چه به انقلاب نزدیکتر میشدیم تعداد این کتابها بیشتر میشد؛ چون در نیمه دوم سال57 دیگر آن بگیر و ببندهای سابق وجود نداشت، بنابراین چاپخانهها هم به خاطر بازاری که داشت، بعضی هم به دلیل اعتقادی که داشتند شروع به چاپ این دست کتابها کردند. تعدادی کتاب هم بودند که به «جلد سفید» معروف بودند؛ یعنی عنوان کتاب و نویسنده را رویش نمینوشتند. یکی از معروفترین این کتابها، «در ویتنام» بود که جنایات آمریکاییان را در ویتنام بیان میکرد. خیلی دست به دست میشد و طرفدار داشت.
سعید علامیان نویسنده و پژوهشگر جنگ نیز درباره ورود و همهگیر شدن کتابهای دکتر شریعتی و استاد مطهری بین جوانان، خصوصا در جمعهای مذهبی میگوید؛ از نقش کتابهایی که میتوانستند آنها را در مباحثاتی که بین جوانان کمونیست و مسلمان به وجود میآمد مسلح کنند؛ مباحثاتی که آنها را نیازمند به دانستن درباره اسلام و آیین مبارزاتی اسلام میکرد:
در مقطعی از دهه 50، که نزدیک به انقلاب میشود و مشخصا سال 56 است، یعنی پس از واقعه 19 دی 56 قم، شرایط ما کاملا عوض شد. قبل از آن به عنوان جوانی دبیرستانی و پرشور و حالی که در حال جستجو بود، به لحاظ خانوادگی و محیطی که در آن تربیت شدم، در هیأتهای مذهبی فعالیت میکردیم و در مساجد رفت و آمد داشتیم، بنابراین به یادگیری مسائل دینی نیازمند بودیم. غیر از آنچه پای منبرها می شنیدیم به سراغ کتابهایی میرفتیم که درباره مسائل دینی روشنگری کند. در آن مقطع زمانی، جامعه دین را جریانی واپس گرا مینامید و ما در مجادله بین دو طیف تجدد و واپسگرا (آنطور که آنها میگفتند) گیر افتاده بودیم، بنابراین به دنبال کتابی بودیم که با خواندن آن بتوانیم جواب کسانی را بدهیم که دین را واپسگرایی میدانند.
در این زمینه کتابهای آقای مطهری را میخواندم. یادم میآید کتاب «بیست گفتار» ایشان پاسخ به همین سوالات بود. کتابهای آقای مطهری سخنرانیهایی بود که ایشان در حسینیه ارشاد و جاهای دیگر انجام داده بودند. ایشان با لحنی بسیار روان به سوالات جوانان پاسخ میداد. به طور مثال عدالت چیست؟ دعا چیست؟ شانس و اقبال درست است یا غلط؟ فواید ایمان و مسائلی این چنینی.
من «حماسه حسینی» آقای مطهری را خیلی دوست داشتم. این کتاب به عمق و کُنه قیام عاشورا و پیام آن میپرداخت؛ اینکه پیام عاشورا چیست. در ایام عاشورا در هیأت ماجرا و وقایع عاشورا را میشنیدیم، اما به تبیین کاری نداشتیم. این کتاب در این زمینه بسیار به ما کمک می کرد. از جمله کتابهایی که در تبیین دین بسیار به ما کمک میکرد کتاب «بعثت» مرحوم بازرگان بود. خیلی برایم مفید بود. کتابی را که بارها خواندم ترجمهای بود از ذبیح الله منصوری به نام «محمد پیامبری که از نو باید شناخت». نویسنده آن ویرژیل گئورگیو بود. من به قلم آقای ذبیح الله منصوری علاقهمند بودم. قلم ایشان قلمی داستانی و جذاب داشت.
پس از آن کتاب «جاذبه و دافعه علی» بسیار برایم جذاب بود. انتشاراتی روبروی دانشگاه بود به نام «آذر» که کتابهای مذهبی میفروخت. در آنجا با مجلهای به نام «مکتب اسلام» آشنا شدم. بیشتر مجلهخوان بودم. حدودا سال 56 بود و دبیرستانی بودم. از طریق مجله با آقای ناصر مکارم شیرازی آشنا شدم اصلا نمیدانستم ایشان روحانی است. ایشان به قدری به مسائل روز واقف بود و آیات قرآن را به گونه ای تفسیر میکرد که انگار از کسی این مطالب را میخوانیم که به تمام دنیا سفر کرده؛ آنقدر اطلاعات کاملی داشت و بهروز مینوشت. مکتب اسلام مجله حوزه نبود؛ تنها آدرس مجله حوزه علمیه قم را نشان میداد، همیشه فکر میکردم جوانی متدین و روشنفکری آگاه این مطالب را مینویسد. از طریق انتشارات آذر مشترک این مجله شدیم.
نمونه ای از کتاب هایی که جوانان دهه پنجاه در دوران پیش از انقلاب و در جریان مبارزات مطالعه می کردند.
در سالهای نزدیک به انقلاب؛ یعنی در سالهای 56 ،57 کتابهای مرحوم شریعتی به محافل سنتی، مذهبی وارد شد. اگر پیش از آن خواص و تیپهای روشنفکری با آقای شریعتی حشر و نشر داشتند، اما در این سالها کتاب های ایشان به مساجد آمد. نه این که مسجد آنها را عرضه کند،نه، افرادی کتابها را داخل ساکهای بزرگ میگذاشتند و داخل حیاط مسجد میفروختند و ما هم میخریدیم. بسیاری از کتابهای ایشان را خواندم. بسیار خواندم. اولین کتابی که از ایشان خواندم «فاطمه، فاطمه است» بود. سال 56 از ایشان کتاب «پدر، مادر، ما متهمیم» را خواندم که در آن روش ورود به زندگی انقلابی را به جوانان میآموخت. در «تشیع علوی، تشیع صفوی» وجه تمایز شیعه واقعی علی علیه السلام را که در برابر ظلم و بی عدالتی ساکت نیست و با آن کنار نمیآید با شیعه عصر صفوی که مذهب خمودگی و رکود است. «آری، این چنین بود برادر» سفرنامه مصر ایشان است که خطاب به اهرام نوشته شده؛ واگویه مانند است. کتاب دیگری که خواندم از آقای هاشمی رفسنجانی بود به نام «امیرکبیر؛ قهرمان مبارزه با استعمار». کتاب روشنگری بود. در واقع این کتابی تاریخی بود، اما در واقع میگوید امیرکبیر خلاف جریان استعمار حرکت میکند و به همین علت شهید میشود.
«مادر» نوشته ماکسیم گورکی نویسنده روسی، رمانی است درباره کارگران انقلابی کارخانهها
جلوی دانشگاه هم کتابهایی برای فروش میگذاشتند که با چاپ فوری (استنسیل) تهیه میشدند. رمان «مادر» ماکسیم گورکی، «چه باید کرد؟»، «نامهای از کاشف الغطاء» که کتاب ولایت فقیه امام خمینی بود؛ بدون اینکه عکس یا نام امام روی آن بیاید. وقتی میخواندی متوجه میشدی کتاب ولایت فقیه امام است. البته رمانهای عاشقانه و کتابهای صادق هدایت هم میخواندیم. کتاب داستان «جاوید» اسماعیل فصیح را خیلی دوست داشتم؛ رمانی تاریخی بود و نام شخصیت اصلی داستان «جاوید» بود.
انتهای پیام/فارس
کد مطلب: 436269
آدرس مطلب: https://www.taftanema.ir/news/436269/گذری-بازار-داغ-کتاب-های-انقلابی-گفتگو-چند-تن-جوانان-دهه-۵۰