به گزارش سرویس شهدا
تفتان ما،در روزهایی که تظاهرات علیه شاه به کار روزانه مردم تبدیل شده بود که هدفی قطعی را دنبال می کرد، مردم خود می دانستند که برهه ای تاریخی و مهم را پشت سر می گذارند. آنها می دانستند که باید برای فرزندانشان مدارکی باقی بگذارند که به آنها بگوید پدرانشان چرا در خیابان کشته شدند و چرا با حضور در خیابان ها انقلاب کردند. رادیو ضبط هایی که نوار کاست می خورد شدند وسیله ای برای ضبط فریادهایشان که از ظلم شاه حکایت می کرد. رادیو ضبط شد وسیله ای برای ضبط صدای اسلحه ارتش شاه که دهان آتشینش رو به مردم باز می شد و کشته می گرفت. مردم با شعار دادن در خیابان، با شهادتشان در خیابان حکومت اسلامی را برپا کردند. خیابان میدان مبارزه شده بود و شعار هم اسلحه.
در فیلم ها و عکس هایی که از انقلاب اسلامی ایران به جا مانده است، سردادن شعار به عنوان نمادی از انقلاب ایران، بسیار خودنمایی می کند. از زمان های دور شعارها وسیله ای برای شناساندن اهداف و خواست های انقلابیون بوده است. رواج این عمل به خاطر کارکردهای شعار در دوران مبارزه است. کارکرد این عمل را می توان ارعاب دشمن، تهییج نیروهای خودی، ایجاد همبستگی و قدرت روحی و روانی و هدایت شعار دهندگان به سوی اهدافی خاص بیان کرد. البته شعارها می توانند ابزاری برای تبیین ایدئولوژی و اندیشه های مختلف باشند. از شعارهایی که در هر عصر و زمان و در جریان هر مبارزه و جنبشی سرداده می شود می توان به اوضاع و احوال اجتماعی و روانشناختی آن دوره پرداخت. به طوری که گاه برای ارائه تحلیل های علمی و پژوهشی منابع ارزشمندی محسوب می شوند.
خاک ایران لاله گون چون کربلا کردی
در جریان مبارزات مردمی در سال 57 در کنار حضور دائمی مردم در شش ماهه پایانی سال، شعارهای سرداده شده توسط آنها بسیار حائز اهمیت است. آنها در شعارهایشان به بیداری هم وطنانشان با افشاگری جنایات رژیم در تهران و شهرهای دیگر می پردازند، فساد دربار را افشا می کنند و از دروغ های تو خالی شاه برای آبادانی کشور، اما غارت اموال عمومی به وسیله شخص شاه و عناصر بیگانه خبر می دهند. اینگونه بود که در کنار اعلامیه هایی که شاگردان امام پیش از علنی شدن مبارزات در سراسر کشور و در جریان تظاهرات مردم پخش می کردند، شعارها اهمیت بسزایی داشتند.
در تجمعات و تحصن ها این شعارها بود که به نظامیان نشان می داد که آیا در این حضور مردم قصد مبارزه هست یا فقط تجمعی آرام برای بیان خواسته هایشان است و تنها می خواهند با آنها مذاکره کنند.
به عنوان مثال این شعار مردم که می گفت: آخر ای سرباز چشم خود واکن! تا به کی غفلت؟ فکر خود واکن!(2)
خاک ایران لاله گون چون کربلا کردی، مشهد از خون عزیزان چون منا کردی
یک نگاهی در نجف آباد بین چه ها کرده این شه جلاد!
شد زکشتن جوانان جوی خون جاری، می رسد بر آسمان ها شیون و زاری(2)
حکم این فرمانروایان عبرت انگیز است، کشتن و غارت گری آیین چنگیز است
ارتش اینجا تهران است، دشمن نیاوران است. ارتش با ما باش، نه با دشمنان قرآن
مردم در شعارهایشان رهبر خود و حکومت خودخواسته شان را نیز بیان می کردند. مردم می دانستند که پس از پیروزی انقلاب حکومتی می خواهند که به شرق و غرب وابسته نباشد و عدالت بین شان حکم کند. کارگران و کشاورزان دارای حقوق صنفی و امکانات برای گسترش کار خود باشند و در همه امور تعالیم اسلام بر آنها حکمرانی کند.
ارباب بختیار جیمی کارتره، امیر تیمسارها ژنرال هایزره(2)
تیمسار ایرانی برای هایزره، گماشته او و بر او نوکره.
ارتش برادر ماست، امید اول ماست
ارتش برادر نمیشه، شاه آدم نمی شه
ارتش برادر نمیشه، مردم مسلح شوید
ارتش بگو جواب گل گلوله است؟
این خواسته ها و اراده انقلابی مردم که به ندرت تا آن زمان در میان دیگر جوامع بیدار شده بود، با رهبری امام خمینی(ره) که به دلیل نزدیکی بسیار به مردم از خواسته هایشان باخبر بود به سرعت به مقصد رسید. بسیاری از شعارهای مردم نیز در ستایش از امام خمینی و نکوهش شاه بود. ستایش از امام به خاطر خداخواهی و وطن دوستی و نکوهش از شاه به خاطر دیگر خواهی و اعتقادات کفرآمیزش و کشتار مردم در برابر هر خواسته ای و ابراز عقایدی. در حقیقت امام خمینی(ره) و شاه دو قطب مخالف هم بودند به این جهت که امام به دلیل نزدیکی و همدلی بسیار با مردم، یک روح در میلیون ها تن بود و شاه بخاطر دوری از ملتش حتی از خواسته های بدیهی آنان بی خبر بود. دره ای عمیق بین شاه و مردم ایجاد شده بود که به این زودی ها پرشدنی نبود.
این بود قول امامت یا شرافت یا شهادت. گر بخواهی زندگی را، پاره کن قید اسارت،
نهضت سرخ حسینی را پیروانیم، پیروانیم، سربلند و رو سفید در جهانیم، در جهانیم.
فرمانده کل قوا خمینی، هوایی و دریایی و زمینی(2)
مردم در این شعارها مکتب مبارزاتی خود را آشکار می کردند؛ مکتبی برخاسته از اسلام و راه ائمه علیهم السلام که در آن اثری از شیوه های مبارزاتی کمونیستی و مارکسیستی نبود. سخنرانی های کسانی چون شهید مظلوم دکتر بهشتی، استاد شهید مطهری و معلم شهید دکتر علی شریعتی مردم را در درک بهتر آیات قرآن در مبارزه با ظلم و مسئولیت مسلمین در جلوگیری از تسلط بیگانگان بر ملت مسلمان و کمک به فقرا و مظلومان در کشور خود و در هر گوشه از جهان کمک میکرد. در حقیقت آنچه مردم از سخنرانی های شخصیت های بارزی چون آنها درک می کردند معنویتی توام با سیاست بود؛ درست همان چیزی که میشل فوکو درباره حقیقت انقلاب ایران گفته بود.
خود تغییری؛ آنچه مردم به آن واقف بودند
در نگاه دیگر آنچه در شعارها جلب توجه می کند خواستن تغییر و درک این مضمون است که باید برای یک حرکت بزرگ دست به تغییر زد؛ هم در درون خود و هم در جامعه. این تغییر بزرگ در آن برهه در مردم اتفاق افتاده بود و پرچم دار این تغییر؛ یعنی اولین کسی در نفس خود دست به این جهاد اکبر زد، شخص امام خمینی بود؛ کسی که باید تغییری بی سابقه را هدایت و رهبری می کرد. پس از خواستن تغییر و دنبال کردن آن در درون، دومین گام تسری تفکر تغییر و آگاهی بخشی در سراسر کشور بود. در این مرحله اعلامیه ها و نوارهای سخنرانی امام(ره) بسیار موثر بودند؛ سلاحی که رژیم به هیچ طریقی نمی توانست از نفوذ آن میان مردم جلوگیری کند. در قدم بعد شعارهای مردم در راهپیمایی ها که برخاسته از آموزه های قرآن و ائمه علیه السلام و اندیشه سیاسی توام با معنویت امام(ره) الهام می گرفت، کم کم روی دیوارها نقش بستند و به عنوان سلاحی خاموش و موثر علیه رژیم به کار گرفته شدند. البته شعارنویسی از سالها پیش توسط طلاب حوزه علمیه و مردم قم علیه تبلیغات رژیم و در جواب دیوار نویسی عمال آنها علیه امام خمینی(ره) ابداع شد و در مقطعی مورد استفاده قرار گرفت، اما در سال 57از قوت و شدت و هیجان بسیاری در میان انقلابیون برخوردار شد؛ به طوری اضطراب و تشویشی بی سابقه را میان ماموران رژیم می انداخت. شعار هایی که شبانه روی دیوارها نوشته می شدند صبح روز بعد توسط ماموران پاک می شد تا از تاثیر آن بر ذهن مردم جلوگیری شود.
خیابان تریبون مردم بود
اگر به آنچه تا به اینجا گفته شد دقت کنید می بینید که تمام عناصر مبارزاتی در انقلاب چون دانه های زنجیر به هم پیوسته است. سردادن شعار و شعارنویسی آنقدر در تظاهرات و صحنه مبارزات مردم پررنگ است و بر ذهن ها را تحت تاثیر قرار داده که در تابلوهای نقاشی از آن دوران شعارهای روی دیوار یا نوجوانانی که مشغول نوشتن شعار هستند دیده می شوند. در حقیقت مردم در این دوران از خیابان ها به عنوان رسانه و تریبونی برای اعلام خواسته هایشان استفاده کردند، چرا که حکومت گوش شنوایی برای شنیدن خواسته های آنها نداشت یا اصلا نمی خواست صدایی از مردم بشنود. مردمی که نتوانند دردها و مشکلات، دغدغه های عقیدتی و انسانی شان را به گوش حکومت برسانند یا اگر از راه های دیگری چون کتاب، تئاتر، مقاله، تریبون آزاد، انجمن های صنفی حرف ها و نیازشان را به خداخواهی و معنویات بیان کردند با شکنجه روبه رو شوند راه دیگری جز بیان آنها در خیابان نمی یابند. جز اینکه تغییر را به شیوه خودشان بخواهند، در جامعه ای خودساخته و آشنا با ذات و فطرت الهی شان.
شعارهای انقلابی؛ حرف های در گلو مانده
شعارهای روی دیوارهای شهر یا در نوار کاست های ضبط شده توسط مردم و دانشجویان از تظاهرات این افکار را در ذهن شنونده یا خواننده تداعی می کنند؛ اینکه مردم در ادای بدیهی ترین نیاز بشر؛ یعنی اعتقاد به خداوند و جاری بودن این نیاز در زندگی در تنگنا بوده اند. نه تنها در تنگنا بوده اند، بلکه مورد هتک، سرزنش و تحقیر نیز قرار می گرفته اند. رفتار تحقیرآمیز حکومت در برخورد با شیوه زندگی و عقاید مستحکم مردم در شعارهای مردم به ستوه آمده از خیانت شاه، به روشنی دیده می شود. دانشجویان و دانش آموزان در فضای علمی کشور در اخذ مدارج علمی یا در برگزاری المپیادهای علمی در تنگنا بوده اند. به یاد دارم یکی از شاگردان مدرسه رفاه در مصاحبه ای گفت: ما حتی در برگزاری المپیادهای علمی در مضیقه بودیم. هرکس در این زمینه اقدامی می کرد مواخذه و تنبیه می شد.
شعارهای مردم در دوران انقلاب نشان می دهد مردم به هر سو رو می کرده اند با سد بتنی مخالفت و خفقان روبه رو بوده اند. شعارهایی چون همه با هم ایران را بسازیم، همه با هم برای سازندگی و پاسداری انقلاب، همه با هم دانشگاهی آزاد و مستقل بسازیم، پایدار باد همبستگی دانشجویان ایران و استادان و کارکنان دانشگاه. همه با هم در راه استقرار حاکمیت ملی. همه با هم همه چیز، تنهایی هیچ چیز. همیشه همه با هم می کوشیم. همه مسلمانان ایران می گویند: مرگ آری، سازش نه! مهر تاییدی بر این درک است.
فوکو: مذهب، نوید و تضمینی برای تغییر ذهنیت ها است
در پایان باید گفت آن حقیقتی که باعث شد مردم برای رسیدن به آن مقابل گارد جاویدان، شکنجه های وحشیانه ساواک و تانک های ارتشی در میدان ژاله سینه سپر کنند و تا پای جان بایستند، حقیقتی است که با معنویت پیوندی ناگسستنی دارد.
قسمتی از مصاحبه پی یر بلانشه و کلر بری یر این مفهوم را به زیبایی بیان می کند. در آنجا که بلانشه از فوکو می پرسد چطور مردمی از هر قشر که در میان آنها افرادی از حزب چپ لینیسم و کمونیست های افراطی وابسته به شوروی وجود دارند و از طرفی دانشجویان مسلمان و کسبه و بازاریان و طلاب هم در میان این جمعیت عظیم راهپیمایان به چشم می خورند، خود را یکی می یابند و دانشجویان شعار:«ما همگی یکسانیم، ما همگی یک هستیم، همگی پیرو قرآنیم، همگی مسلمانیم، تفاوتی میانمان نیست و این را بنویسید که ما همگی یکسانیم.» را سر می دهند؟ با این حال می دانیم که مسلما تفاوت هایی وجود داشت. برای مثال، روشنفکران و بخشی از بازاریان و قشرهای میانی می ترسیدند که تندروی کنند. این به توضیح نیاز دارد. میشل فوکو در پاسخ می گوید:« به طور قطع در آنچه در ایران رویداد واقعیتی قابل ملاحظه وجود دارد.مردم با حکومتی سروکار داشتند که تا بن دندان مسلح بود و ارتش بزرگی را در خدمت خود داشت که به گونه ای شگفت انگیز و غیرقابل تصور وفادار بود؛ مردم با پلیسی سروکار داشتند که گرچه یقینا بسیار کارا نبود، اما خشونت وبی رحمی اش اغلب جای خالی زیرکی و ظرافت را پر می کرد؛ به علاوه رژیمی که مستقیما متکی به ایالات متحده آمریکا بود و سرانجام رژیمی که از پشتیبانی تمام کشورهای بزرگ و کوچک اطراف برخوردار بود. به یک معنا این رژیم تمام برگ های برنده و البته نفت را در اختیار داشت. ... با این حال مردم قیام کردند؛ البته مردم در بافتی از مشکلات اقتصادی قیام کردند، اما مشکلات اقتصادی ایران در این دوران آنقدرها بزرگ نیست که مردم در دسته های صدهزار نفری و میلیونی به خیابان ها بریزند و در مقابل مسلسل ها سینه سپر کنند. درباره این پدیده است که باید صحبت کرد... .»
پس ازآن فوکو درصدد اصلاح این پرسش بلانشه برمی آید و به چرایی قیام مردم می پردازد که در شعارهایشان هم مشهود است. فوکو می گوید:«باید ببینیم چرا مردم قیام کردند و گفتند: دیگر این وضع را نمی خواهیم. ایرانیان با قیامشان به خود گفتند(و این شاید روح قیامشان باشد): ما به طور قطع باید این رژیم را تغییر دهیم و از دست این آدم خلاص شویم، باید کارکنان فاسد را تغییر دهیم، ما باید همه چیز را در کشور، اعم از تشکیلات سیاسی، نظام اقتصادی و سیاست خارجی تغییر دهیم، اما به ویژه باید خودمان را تغییر دهیم. باید شیوه بودنمان و رابطه مان را با دیگران، با چیزها، با ابدیت، با خدا و غیره کاملا تغییر کند و تنها در صورت این تغییر ریشه ای در تجربه مان است که انقلابمان، انقلابی واقعی خواهد بود.
من فکر میکنم در همین جاست که «اسلام» ایفای نقش می کند. آیا این نقش همان جاذبه ای است که تکالیف و دستورهای اسلام دارد؟ شاید، اما به ویژه در رابطه با شکل زندگی چنین نقشی برایشان دارد و مذهب برای آنان نوید و تضمین وسیله ای برای تغییر ریشه ای ذهنیت[سوبژکتیویته]شان است.»
در ادامه مطلب میشل فوکو پاسخ گویی به سوال را با طرح مکتب تشیع به عنوان نیروی مبارزاتی و هویت دهنده مردم مطرح می کند و می گوید:« تشیع دقیقا شکلی از اسلام است که با تعالیم و محتوای باطنی خود میان اطاعت صرف بیرونی و زندگی عمیق معنوی تمایز قائل می شود؛ وقتی می گویم که آنان از طریق اسلام در جست و جوی تغییری در ذهنیت خویش اند، این گفته کاملا سازگار است با این واقعیت که روش سنتی اسلامی از پیش حضور داشته و به آنان هویت می داده است؛ در این شیوه که آنان مکتب اسلام را به منزله نیرویی انقلابی زیست می کنند، چیزی غیر از اراده به اطاعتی وفادارانه تر از قانون شرع وجود داشت، یعنی اراده به تغییر کل هستی شان با بازگشت به تجربه ای معنوی که فکر میکنند در قلب اسلام شیعه می یابند. همیشه از مارکس و افیون مردم نقل قول می آورند، اما [جمله ای] که درست پیش از آن جمله وجود دارد و هرگز نقل نمی شود، می گوید که مذهب، روح یک جهان بی روح است. پس باید گفت که اسلام در آن سال 1978افیون مردم نبوده است، دقیقا از آن رو که روح یک جهان بی روح بوده است.»
کلر بری یر: حسین کیست؟!/ مردم ایران با فریادهای خستگی ناپذیر «شهید، شهید»، شاه را بیرون کردند
کلر بری یر، در تفسیر خود از تظاهرات مردم و تاسی شان به امام حسین در حضور در خیابان ها و به مفهوم شهادت در گریز ترس از میدان مبارزه مردمی اشاره می کند و درباره نقش آن در بروز انقلاب می گوید:« در ایران تظاهرات به راستی ظاهر کردن است. فکر میکنم باید از واژه شهادت(temoignage) استفاده کرد. در ایران همواره از «حسین» سخن می گویند. حال حسین کیست؟ یک «ظاهر کننده»، یک شاهد، یک شهید که با رنج خود علیه بدی ظهور کرد و مرگش باشکوه تر از زندگی فاتح اش بود. مردمی که با دست خالی تظاهرات می کردند نیز شاهد بودند. آنان بر جنایتهای شاه، جنایت های ساواک، بیرحمی رژیمی که دیگر آن را نمی خواستند و بر شهری که این رژیم تجسم می بخشید شهادت می دادند.
با این وجود برای جامعه شناسان غربی یک حدس و یک نگرانی برای این شور مذهبی وجود داشت؛ اینکه این جان دادن ها و شعارهای خالصانه، با خروج شاه از ایران بی ثمر بماند. البته او نیز به قدرت فریادهای مردم که از اراده شیعی شان شکل می گرفت اشاره میکند؛ به حضور قطعی مردم و شعارهایی که شاه را از ایران بیرون کرد. او میگوید: «من به هنگام صحبت از حسین، با مسئله ای مواجه می شوم. حسین یک شهید بود و جان باخت. مردم ایران با فریادهای خستگی ناپذیر «شهید، شهید»، شاه را بیرون کردند و این باور نکردنی بی سابقه است. اما اکنون چه روی خواهد داد؟ همه تا آخرین نفس و تا وقوع کودتای نظامی، فریاد نخواهند زد:«شهید، شهید». با رفتن شاه جنبش به ناگزیر چندپاره خواهد شد.»
این تعبیر و تحلیل بلانشه نشان از مقایسه نهضت ایران با جنبش های دیگر در دنیا دارد، اما چرا آنها نقش امام را نادیده می گیرند؟ شاید پاسخ این باشد که آنها گمان نمی کردند مردمی که به تعبیر فوکو اسلام را به منزله نیرویی انقلابی می دانستند، زندگی و آینده شان را نیز در آن جستجو می کردند و به آن اطاعتی وفادارانه و بردبارانه داشتند، مرجع(امام خمینی(ره)) آن را نیز با همان قدرت حمایت و با همان یقین اطاعت کنند تا قیام شان به بار بنشیند. آنها از قدرت مرجعیت اسلام بی خبر بودند؛ فردی که بنابر روایات اسلام و احادیث موثق از پیامبر می بایست از او اطاعت کرد.
شعارهای مردم که در میانشان «یا مرگ یا خمینی» و «درود بر خمینی» شعار معروفی بود که در سال 57 بسیار سرداده شد و شاید توجه به آن می توانست به جامعه شناسان و تحلیلگران سیاست های خاورمیانه بفهماند وقتی مردمی حاضرند بین مرگ و زندگی پیشوا و مرجع دینی شان را انتخاب کنند، یعنی او را به تمام باور دارند و به خود نزدیک می دانند، حرفش را می فهمند و او را چون خود زندان کشیده، داغ فرزند دیده، طعم تلخ یتیمی و تبعید را چشیده می دانند. او را چون فردی نمی دانند که چون از کنارشان گذشت دامن لباسش را جمع کند تا لباس های فقیرانه شان لمس نکند، بلکه دوشادوش آنها در راه انقلاب سختی ها را تحمل کرد و از زندان و تبعید نترسید و خواسته هاشان را شجاعانه بر سر دولت کوبید؛ درست در روزهایی که هیچ کس جرات نمی کرد مستقیما نام شاهنشاه ایران را بیاورد، او با نام کوچک او را خواند وبه او نصیحت هایی دوستانه کرد تا هم مردم و هم خود او در آرامش به سر برند. حجت را که بر او تمام کرد آماده نبرد شد. این بود که مردم در جدال مرگ و زندگی، خمینی را برگزیدند.
حرف آخر/ این نور خاموش خواهد شد اگر...
آنچه بعد از پیروزی انقلاب های بزرگ به ذهن تماشاگران انقلاب و تحلیل گران می آید، آینده انقلاب است؛ اینکه آیا سال های بعد سیاست مداران و کسانیکه در راس قدرت حضور پیدا می کنند حکومت مستقر مردمی را مطابق میل و آرمان ها و باورهای مردم پیش می برند؛ آرمان هایی که بخاطرشان جان باختند، باورهایی که پیشینه چندهزارساله دارند و به مقتدایی می رسد که برای رسیدن به مدینه فاضله و اقامه دین خدا در خون خود غلتید و خانواده اش را در راه احیای اسلام تقدیم خدا کرد.
فوکو برای انقلاب یک پیش بینی و فرضیه ارائه می کند، اما باید آن را جدی بگیریم. به نظر می رسد روزهای خاموشی باورها نزدیک اند اگر گاهی تلنگری یا نقدی به گوشمان نرسد. فوکو در کتاب ایران؛ روح یک جهان بی روح می گوید:«زمانی فراخواهد رسید که این پدیده که سعی می کنیم درکش کنیم و ما را به شدت مجذوب خود کرده است، یعنی خود تجربه انقلابی، خاموش خواهد شد؛ دقیقا نوری بود که در همه این مردم روشن بود و در عین حال همه آنان را در خود غرق کرد. این نور خاموش خواهد شد. آنگاه نیروهای متفاوت سیاسی و جریان های متفاوت سربرخواهند آورد، سازش هایی صورت خواهد گرفت و من به هیچ وجه نمی دانم چه کسی پیروز خواهد بود و گمان نمی کنم زیاد باشند کسانی که بتوانند از هم اکنون این را پیش گویی کنند. این نور محو خواهد شد. فرایندهایی متعلق به سطحی دیگر و به نوعی متعلق به واقعیتی دیگر وجود خواهد داشت. منظورم این است که آنچه شاهدش بوده ایم، نتیجه یک ائتلاف، مثلا میان گروه های متفاوت سیاسی نبود نتیجه سازش میان دو طبقه اجتماعی هم نبود که یکی با عقب نشینی بر سر این موضع و دیگری بر سر موضعی دیگر، سرانجام بر سر مطالبه این یا آن انتخاب به توافق برسند؛ ابداً! چیز دیگری روی داد.پدیده ای همه مردم را دربرگرفت و روزی از حرکت باز خواهد ایستاد. در آن زمان دیگر محاسبه های سیاسی باقی خواهد ماند؛ محاسبه هایی که هر کس پیوسته در سر داشته است. یک عضو فعال یک گروه سیاسی را در نظر بگیرید. هنگامی که او در یکی از آن تظاهرات شرکت می کرد دوپاره بود: هم محاسبه سیاسی خود را در سر داشت و هم فردی درگیر این جنبش انقلابی یا یک ایرانی قیام کرده علیه پادشاهش بود و این دو برهم منطبق نیستند، [زیرا] اون به دلیل فلان محاسبه حزب خود، علیه شاه قیام نکرده بود.
منبع: با برداشت هاییی کوتاه از کتاب ایران؛ روح یک جهان بی روح. نه گفتگو با میشل فوکو. ترجمه نیکو سرخوش و افشین جهاندیده
انتهای پیام/فارس