به گزارش سرویس فرهنگي
تفتان ما،چرا حکومتها میآیند و چرا میروند؟ و یا اصلا چرا در داخل جوامع تغییرات اتفاق میافتد؟ این سوالی است که قرنهاست ذهن متفکران جوامع مختلف را به خود مشغول کرده و هر یک تحلیلی پیرامون آن ارائه کردهاند.
بهروز فرنو، رئیس بنیاد حکمی فلسفی فرنو است و بیشتر او را همراه با نشر آثار استادش مرحوم سیداحمد فردید میشناسند اما این بار او مهمان ما بود تا از منظر خود پاسخ دهد که چه چیزی اندیشه ملتها را تغییر داده و سرنوشتها را رقم میزند.
آنچه میخوانید مشروح گفتگوی خبرنگاران فارس با بهروز فرنو است.
فارس: بحث ما بررسی علت نظری و اندیشه شکلگیری انقلاب اسلامی است. چرا انقلاب اسلامی به عنوان یک رخداد اتفاق افتاد؟ علت این رخداد چه بود؟ به لحاظ نظری و فکری چگونه آن را میتوان تبیین کرد؟
فرنو: برای این که بنده بتوانم آن چه می خواهم در خصوص علل نظری و فکری وقوع و بروز انقلاب اسلامی عرض کنم، اجازه میخواهم مقدماتی را بیان کنم؛ هر چند قدری از موضوع اصلی فاصله بگیریم، طرح این مقدمات لازم به نظر میرسد.
ظهور و سقوط هر حکومتی، به احوال و افکار ملل و امم باز میگردد
در ورود به بحث انقلاب، معمول این است که شواهد تاریخی و جزئیات حوادث بررسی شود؛ این که اتفاقات در کجا روی داد و اشخاص چگونه منشا اثر بودند، جای خود دارد. نه این که اتفاقات، حوادث، رویدادها و اشخاص و افراد مهم نباشند، اما مطلب این است که بالاخره هر اتفاقی که در عرصه اجتماع رخ میدهد، حاصل وضع کلّی است. در این کل، مشیت الهی در نسبت با احوال و افکار ملل و امم به تحقّق می رسد. اتفاق و وحدت نظری و اجتماعی در وضعی تاریخی حاصل می شود که خود نشان مشیتی است که در شرف وقوع است. حکمت ظهور و سقوط هر دولت و حکومتی در هر دوره از تاریخ، به تحقیق احوال و افکار ملل و امم باز می گردد و بدون لحاظ علل، شرایط و سابقه فکری فرهنگی و اجتماعی، نمیتوان به کنه مطلب راه یافت. تا زمینه فکری مهیا نباشد هیچ حادثه سیاسی و حتی نظامی به منصه ظهور نمی رسد حتی اگر مشیت الهی را در نظر بیاوریم به تصریح کلام الله مجید، موضوع فارغ از حال، مقام و وضع ملل و امم نخواهد بود.
اصولاً در هر حادثهای یکسری علل فاعلی دخیل است که در حقیقت عوامل موجّد و موجبات وارد و جدید اضافه شده به محیط حادثه است. یکسری هم علل قابلی داریم که در حقیقت، به امکان و قابلیت وضع و شرایط قبلی وقوع حادثه باز میگردد. آن قدرتی که غلبه پیدا میکند امکان فاعلی پیروزی را یافته و نیرویی که مغلوب میشود یا دورهای که میگذرد یا شرایطی که سپری میشود، وضع قابلی اضمحلال را پیدا میکند و بعد از میان می رود. در انقلاب اسلامی علل قابلی به طور عمده به ضعف و فتور و اضمحلال سلطنت پهلوی و مسخ و نسخ مشروعیت فکری رژیم وابسته طاغوت باز میگردد و علت فاعلی به تفکر بازگشت به حقیقت اسلام و لزوم اهتمام و وحدت در طریق تحقّق انقلاب اسلامی.
اگر قدری کلیتر به مطلب نگاه کنیم، باید جستوجو کنیم آن باور و اعتقاداتی که موجب میشود یک حادثه تاریخی مثل انقلاب رخ دهد چیست. البته که این باور و اعتقاد در بین اجتماع وضعی می یابد و البته که نهایت آنچه رخ میدهد مشیت حق است که نسبت به تفکر احوال و همت ملتها، افراد و اجتماعات محقق می شود. مسلم این است که خداوند با هیچ قومی تغیّر نمی کند مگر این که احوال و وضع خودشان تغییر یابد؛ چه در جهت انحطاط، چه در جهت اصلاح.
برای این که مطلب روشنتر شود، چنانچه ما به سوابق تاریخ خود در محدوده سرزمینی ایران رجوع کنیم، به وضوح درمییابیم که مطلب به همین صورت است.
ظهور و اقتدار دولتهای باستانی بینسبت با افکار و اعتقادات آن دولتها نبوده است
ظهور و اقتدار دولتهایی همانند دولتهای باستانی و قدیم یونان، ایران و مصر، هیچ یک بینسبت با افکار و اعتقادات آن دولتها نبوده است. اگر در نظر بیاورید که دولت هخامنشی موفق شده است در عرصه سرزمین ایران اقتدار و وضعی پیدا کند که بیش از سه قرن ادامه داشته باشد، به جهت وحدتی است که حول آئینهای مزدایی ایجاد می شود. دو قوم ماد و پارس که به هم نزدیک بودند، بر اساس آئینهای مزدایی با هم وحدت پیدا میکنند و بعد این آیین فرهی که در زمان خود عمق و استحکام لازم را داشت بر سر تا سر منطقه سیطره پیدا می کند. استحکام و عمقی که در پایان آن دوره اثری از آن نبود. چه بعد آن آیین وحدتبخش در کشاکش رقابت اقوام و افراد سست می شود و همین ضعف موجب شکست هخامنشی در برابر سپاه اسکندر می گردد.
اسکندر به پشتوانه تعالیم ارسطو و متاثر از آئینها و فرهنگ جدید فلسفی در یونان به پیروزی می رسد. این پیروزی دوره یونانیمابی سلوکی ودوره التقاطی اشکانی را رقم میزند. بعد نوبت به ساسانیان میرسد که در حقیقت اردشیر بابکان موسس این سلسله، موبد معبد استخر بوده است و قیام او علیه اشکانیان قیامی است برای احیای آیین زرتشت، یکی از عمدهترین فرق مذاهب مزدایی. قیامی که موفق میشود بیش از چهار قرن دولت مقتدری را در این سرزمین بر پا دارد. اقتداری که در پایان دوره ساسانی نشانی از آن نبود. چه اعتقادات زرتشتی در تصلّب و مسخ نظام کاستی به تقسیم قدرت طبقات موبدان، جنگاوران، پیشهوران و برزیگران رسیده بود؛ آشفتگی فکری، اعتقادی که با ظهور مذاهب مزدک و مانی آغاز شده بود به آشفتگی سیاسی بخصوص از دوره خسرو پرویز به بعد منجر شد. نبرد عمده مسلمین با سپاه ساسانی به نبرد سلاسل معروف است؛ چون پای سربازان ساسانی را برای جلوگیری از فرار با زنجیر بسته بودند. حال آن که سپاهیان اسلام به راحتی کنار فرمانده خود نماز میگزاردن و سپاه ساسانی تعجب میکردند چون در سلسله مراتب فرماندهی سپاه ساسانی اصلا سربازان فرماندهان عالی را نمیدیدند. چه برسد که با آنها نماز بگزارند. با ظهور اسلام و بسط اقتدار معنوی آن در صدر تاریخ اسلام به کلی قدرت ساسانی از منطقه جمع شد و نه تنها اعتقادات دینی بلکه حتی خط و زبان و دیگر شئون فرهنگی و تمدنی ما نیز دچار تحولات اساسی شد.
بنابراین دوران ایران باستان خود سه دوره مختلف به لحاظ فکری و آئینی دارد و هر دوره ظهور و سقوط، شرایط و وضعی دارد که میتوان در تاریخ به لحاظ فکری و فرهنگی راجع به آن جدا گفتوگو کرد تا علل ظهور و سقوط دولتها، فرهنگها و تمدنها کاملا روشن شود.
اصولا هر فکر و آیینی در تاریخ وقتی دارد، هنگامی که در سیر تفکر وقت آن گذشت دیگر به همان صورت مسخ شده امکان دوام وحتی احیای آن نیست. مثلا در دولت ساسانی وقتی به احیای تفکر و اعتقادات زرتشتی اهتمام میشود، آیینی احیا میشود به کلی متفاوت از آنچه در دوره هخامنشی ملاحظه میشود. در زمان هخامنشی تا آنجا که از الواح و خطوط میخی بر میآید هیچ تصریحی به نام زرتشت نیست و همان طور که گفته شد اعتقادات هخامنشی تلقّیای از آیینهای مزدایی بوده که به اقتضای زمان قابلیت جمع با آیینهای محلی از قبیل میترائیسم و حتی آیینهای عیلامی وبینالنهرین را نیز داشته است. حال آن که اعتقادات زرتشتی، بر اساس منابع دوره ساسانی که اکثر به زبان پهلوی است، به کلی متفاوت است. ساسانیها حتی هیچ اشارهای به دولت هخامنشی، آیین یا بزرگان آن زمان نداشتهاند. به هر حال گرچه در هر دوره عناصر و موادی مشترک با دورههای گذشته ملاحظه میشود، امّا صورت یا تعیّنی که آن مواد پیدا می کنند به کلی متفاوت از دوره قبل است. صورت فکری و اعتقادی هر دوره خود می تواند ماده یا عنصری از دوره بعد باشد، امّا آنچه یک دوره فرهنگی و تمدنی را از دوره قبل جدا می کند وجه غالب یا صورت بارز آن است.
اگر فرهنگ هخامنشی بضاعت تداوم داشت، حتما ادامه پیدا میکرد
بر اساس آنچه گفته شد اصلا تاسف ملی یا قومی نسبت به از دست رفتن مجد و عظمت ایران باستان، نظیر آنچه در دوره ستمشاهی معمول بود، هیچ وجهی ندارد؛ چه اگر تفکر، اعتقادات و فرهنگ هخامنشی یا ساسانی بضاعت و امکان تداوم بیشتر داشت، به هر نحو که شده ادامه پیدا میکرد و پس از شکست نظامی، ماهیت آن زیر و رو نمیشد. حکمت الهی این بود که اسلام در زمانی ظاهر شود که دولت روم و ایران هر دو در شرایط مسخ بودند.
سلمان فارسی که ایرانی بود چرا در فتح ایران به اعراب کمک کرده است؟
برخی ادعاهای عجیب و غریب هم این سو و آن سو میبینید. مثلا میگویند:" سلمان فارسی که ایرانی بود چرا در فتح ایران به اعراب کمک کرده است؟" در حالی که سلمان فارسی کسی بود که در خانوادهای کاملا زرتشتی به دنیا آمد و در روزگار جوانی خود متوجه میشود که این آئین مسخ شده است و قوت و استحکام لازم را ندارد. بعد از مدتی مسیحی میشود و ادیان دیگر را میپذیرد تا نهایت به اسلام میرسد و حقیقت توحید و اصالتهای معنوی را در آئین خاتم پیدا میکند. اصالتهایی که در آئین زرتشتی از بین رفته بود. بنابراین وجهی ندارد که تصور شود: هر کسی باید تعصبات قومی و جاهلی داشته باشد و به آئین مسخ و نسخ شدهای بچسبد و متعصبانه و جاهلانه از چیزی دفاع کند که وقت تاریخی آن گذشته است.
تعالیم کسانی چون سلمان فارسی موجب تقرب ایرانیان به ائمه اطهار شد
حقیقت این بود که آئین جدیدی آمد و او حقیقت توحید را در آئین اسلام دید و به آن اعتقاد پیدا کرد. این نه تنها امر خلافی نیست بلکه کمال حکمت و مجاهدت است. حال اگر بعد از صدر اسلام حاکمیت های اموی و عباسی خود حجابی شدند بر حاکمیت اسلام اصیل، ملاحظه می شود که تعالیم راستین کسانی چون سلمان فارسی موجب تقرب ایرانیان به ائمه اطهار ونهضتهای علوی وشیعی و قیام های دیگر می شود.
فارس: فراز و فرود و دورههای مختلف بعد از اسلام را با توجه به غلبه اعتقادات اسلامی در تمامی آن دوره ها، چگونه می توان توضیح داد؟
فرنو: از آنجا که اسلام دین خاتم است، حقیقت تام و تمام آن قابل نسخ نیست، اما غلبه تام و تمام این حقیقت به عصر ظهور موکول شده است. لذا آنچه که فرهنگ و تمدن اسلامی در تاریخ نامیده شده، درست است که همواره نسبتی با حقیقت اسلام داشته است، اما کم و بیش مشوب به طاغوت نیز بوده است. بالاخره حکومت صدر اسلام خود دچار مخاطراتی میشود و بنی امیه و بنی عباس با ابتلائات طاغوتی به قدرت می رسند و پس از آن، غیر از قیامهای ناکام مثل توابین و مختار، بخصوص در ایران زمین نهضتهایی به ظهور می رسد که بعضا جنبه تشیع نیز دارند، مانند طاهریان، صفاریان، آل بویه و غیره. به هر حال خود این نهضتهایی که علیه بنی امیه و بنی عباس برپا میشود، شرایطی را فراهم میکند که دوره اعتلای فرهنگی قرن 3 تا 5 در فرهنگ و تمدن اسلامی رقم زده شود.
به طور کلّی دو دوره اعتلای فکری، علمی و ادبی در دوران فرهنگ تمدن اسلامی قابل ملاحظه است. یکی قرون سوم تا پنجم و دیگری هم قرون 7 تا 9 است. هر دو دوره این اعتلا به واسطه شرایط و احوالی است که جریانها و نهضتهای احیای حقیقت تعالیم اسلام، اعم از تصوف و تشیع فراهم کردند. راجع به دوره دوم که متعاقب حمله مغول اتفاق افتاده است، خود این پرسش که چطور قومی بدوی موجبات شکست امپراطوری خوارزمشاهیان را فراهم آورده است، شکستی که ولایات آباد بسیاری را به ویرانی کشید، سبب پرسش از ماهیت حکومتها و کلا تعالیمی شد که امکان تقرب به حقیقت اسلام را پیدا نکرده و مشوب به طاغوت بوده است. اینجا بود که لزوم احیای حقیقت اسلام و جمع شریعت و طریقت و حقیقت، بخصوص در نهضت های شیعی و متصوفه مطرح شد و توفیق نسبی مجاهدات نهضت هایی چون سربداران، حروفیه، نقطویه، مشعشعیه و سرانجام صفویه در همین وضع و حال بوده است.
فاتحان مغول پس از چندی خود مغلوب فرهنگ و اعتقادات اسلامی شدند
مطلب این است که در کلّ دوران فرهنگ و تمدن اسلامی اسم اسلام کاملا غالب است و حتی پس از شکست نظامی و ویرانی شهرها نه اعتقادات تغییری پیدا میکند نه خط، زبان و فرهنگ. حتی فاتحان مغول پس از چندی خود مغلوب فرهنگ و اعتقادات اسلامی میشوند. پس پرسش این است که فراز و فرود ازکجاست. اسم اسلام غالب بوده است، اما رسم آن که ایمان و یقین است گاه هست و اغلب نیست.
در خصوص مراتب اسلام، ایمان و یقین، توجه بفرمایید به مضمون آیه 14 سوره مبارکه حجرات که در پاسخ گروهی از اعراب که ادعای ایمان داشتند آورده است: "بگو شما ایمان نیاورده اید، ولیکن بگویید اسلام آورده اید. هنوز ایمان وارد قلب شما نشده است." همین طور در حدیث داریم: "الایمان افضل من الاسلام و الیقین افضل من الایمان." مناسبات اجتماعی مشوب به طاغوت ازقبیل خانسالاری و سلطان در خوارزم و خلیفه در بغداد و خلاصه دورههای تاریخی مسخ و فتور و حتی نسخ فرهنگ و تمدن اسلامی، به معنای تاریخی آن، به همین دلیل، یعنی غلبه احوال طاغوتی و ضعف ایمان باز میگردد. شکست از مغول نیز نتیجه همین احوال بودهاست. توجه بفرمایید که اسلام و حقیقت تام تمام آن که در عصر ظهور در پایان تاریخ غلبه پیدا میکند و شیعه همواره مکلف به مجاهدت نظری و عملی در طریق آن است، غیر از وجه تاریخی آن در دوران فرهنگ وتمدن اسلامی است.
دوره صفویه آخرین دوره اعتلای جدی همه شئون فرهنگ و تمدن اسلامی در ایران
دوره صفویه آخرین دوره اعتلای فرهنگ و تمدن اسلامی در ایران است. آخرین دوره اعتلای جدی همه شئون است. هنر برای خود شانی دارد. فلسفه، تفکر، عرفان و تصوف، همه علوم و فنون، در جای خود اعتلا دارند. در پایان دوره صفوی یکباره قومی یا جماعتی از افاغنه حرکت میکنند و این حکومت را در اصفهان درهم می ریزند.
بحث این است که طریقت و شریعتی که به هم پیوسته بود و نهضتی که صفویه بر اساس آن تاسیس شده بود، سست شد و تفرقه حاصل آمد. یعنی اموری که به هم آمیخته بود و وحدت داشت دوباره از هم جدا میشود و هرگروهی به سمتی میرود و نهایت دولت صفوی ساقط میشود. افشاریه و زندیه دوباره سعی میکنند به عظمت بازگردند، اما این امکان ایجاد نمیشود تا این که نوبت به ایل قجر میرسد و خواجه تاجدار. خود حرمسراها و خواجهباشیها، از مناسبات درباری فاسد قومی قبیلهای حکایت دارد که عوارض آن را در عصر مسخ فرهنگ و تمدن اسلامی بخصوص دوره قجری کاملا ملاحظه میکنیم.
فارس: راجع به عصر جدید و معاصر بخصوص حکومت پهلوی و انقلاب این ماجرا چگونه قابل تحلیل است؟
فرنو: این مقدمات را عرض کردم تا به دوره جدید برسیم و بگویم که چطور فرهنگ تمدن اسلامی به معنای تاریخی آن، نسخ شد و حکومت به پهلوی و عمال نظام های غربی لائیک رسید و بعد انقلاب چگونه واقع شد. در عصر قاجاریه وضعی را شاهد هستیم که از آن به عصر بی خبری تعبیر شده است. دوره قراردادهای رویتر، تنباکو و واگذاری امتیازهای بزرگ استعماری به بیگانگان است، بخصوص در دوره ناصری. البته دخالت آشکار سفرا وکارگزاران خارجی در حکومت ایران به عهد فتحعلی شاه باز میگردد و جنگهای ایران و روس. این دخالت از آن زمان تا دوره پهلوی همواره رو به فزونی بوده است.
پرسش این است که این بیخبری از چیست؟ مورخانی که خود غربی بودند، این بیخبری را به عقب ماندن ایران از تحولات عالم جدید و خبر نداشتن از چگونگی این تحولات تعبیر کردهاند. به یک معنی این تعبیر میتواند درست باشد وآن فقدان اطلاع ما و ندانستن و نشناختن ماهیت خودبنیاد و استکباری و استعماری غرب و فرهنگ و تفکر جدید بود. کسانی که در وهله اول از ایران به غرب رفتند و به اروپا سفر کردند، آن چنان جذب ظواهر فرهنگ غربی شدند که وقتی بازگشتند اغلب جذب محافل و فرق انحرافی جاسوسی و استثماری همچون فراماسونری شده بودند و تصور می کردند که جز وابستگی به قدرتهای غربی راهی برای ورود علم، تکنولوژی و تجدد به ایران نیست. البته منافع شخصی و رشوه های پرداخت شده نیز در این تلقّی موثر بوده است.
به وساطت افراد وابسته، غربزدگی در تاریخ جدید و معاصر ایران عمومیت پیدا کرد
به هر حال به وساطت این افراد وابسته، غربزدگی در تاریخ جدید و معاصر ایران عمومیت پیدا کرد. یعنی پس از مسخ فرهنگ و تمدن اسلامی، فرهنگ، تمدن و تفکر گذشته ما نسخ و مادهای شد برای صورت تاریخی غرب جدید؛ غرب و غربزدگی و تفکر مدرن که در بدو ورود نسبت به ماهیت خودبنیاد آن توجه نبود. علم و تکنولوزی و ترقی و تجدد منتهای آمال بود و از ماهیت تفکر جدید پرسش نمیشد. خلاصه رجال صدر مشروطه ما به این فکر میافتند که برای ترقّی یا به اصطلاح آن زمان بروغره-که ترجمهای بود از پروگرسیس یا پیشرفت به معنای مدرن- حتی میتوان در باغ سفارت انگلستان بست نشست تا آنان از دمکراسی که دارند به ما هم بدهند. اگر چه حکومت استبدادی و قومی قبیلهای قجری به پایان کار خود رسیده بود اما در بدو امر هیچ تصور نمیشد که این وابستگی جدید به قدرتهای غربی چقدر میتواند فاجعهبار باشد. آن زمان وقت این نبود که کسی تحقیق کند که تفکر جدید و مدرنیته چه مبانی دارد و بر چه اساسی استوار است. بالاخره ارتش، سلاح و نظم و دوایر جدید همه لازم بود.
فارس: این سوال مطرح است که آیا رجال ایران در آن زمان کلا بنمایه تفکر مدرن را نفهمیده بودند؟
فرنو: وقت این درک نبوده است؛ چون تفکر مدرن غلبه داشت و در کمال قدرت برای ما مطرح شد. وضع گذشته ما هم کاملا مسخ شده بود. از ماهیت تفکر مدرن هنوز در خود عالم غرب چندان پرسش نشده بود. عوارض تفکر جدید هم هنوز برای ما روشن نبود. دو جنگ جهانی که به رغم بیطرفی ایران به جهت سلطه انگلستان عوارض آن اعم از قحطی و تیفوس شامل حال ما نیز شد، بعدا بروز کرد. کودتای 1299 و استبداد رضاخانی، کودتای 28 مرداد و فجایع امریکا و اسرائیل در منطقه و عالم همه مسائل بعدی است. اکنون ما در عالمی زندگی میکنیم که آلودگیهای زیست محیطی و ابتذال اخلاق عمومی و بحران خانواده نگرانیهای فزایندهای را برای همگان ایجاد کرده است. این احوال قابل مقایسه با وضع تفکر در یکی دو قرن پیش نیست.
در دوره مشروطه به کنه مخاطرات ارتباط با بیگانه پی نبردیم
به هر حال مشروطهای پیش میآید و جمعی از رجال داخل کاخ سفارت انگلیس میروند به امید این که از همان دموکراسی که دارند به ما هم بدهند. بعد در مجموع این حوادث و دخالتهای روس و انگلستان و قراردادهای 1919 معلوم میشود مقاصد استعماری و استثماری هم جزوی از مناسبات جدید است که ما به ماهیت آن دقت نکرده بودیم. البته در برخی اتفاقات مانند قیام تنباکو، اجمالا توجه شده بود که مناسبات با بیگانگان مخاطراتی دارد ولی به کنه مطلب واقف نبودیم و مشکلات را بیشتر نتیجه استبداد داخلی میدانستیم. لذا دخالتها و رقابتهای روس وانگلیس به رغم برخی مبارزات مردم، تا زمان کودتای رضاخانی، سخت امور داخلی ما را تحت تاثیر قرارمیدهد.
پهلوی، تنها رژیم صد در صد وابسته در ایران بود
عملا بعد از خارج شدن روسیه از ایران، به دلیل انقلاب بولشویکی اختیار مملکت و حتی بقایای نیروهای تزاری و قزاق –که آن موقع ضد انقلاب سوسیالیستی شوروی محسوب میشدند-یکسره به دست انگلستان میافتد و استعمار انگلستان موفق میشود، برای اولین بار در تاریخ، حکومت و نظامی کاملا وابسته را در داخل ایران به قدرت برساند.
تنها تمدن لائیک تاریخ، تمدن مدرن است
فارس: به دوران پهلوی رسیدیم سوال مشخص بنده این بود که دوران پهلوی چه فاکتورهای اندیشهای خاصی داشته است؟ ما در حکومتهای قبلی یکسری بنیانهای غالبا آئینی داشتیم که اینها به هم متصل میشده است و یک حکومتی را میتوانست تشکیل دهد چه مزدایی باشد و چه میترایی باشد و چه جلوتر بیاییم متصوفه باشد. حکومت پهلوی به نظر میرسد خالی از اینها بود. چه چیزی مقوم پهلوی بود و چه چیزی در پهلوی مضمحل شد که انقلاب اسلامی به پیروزی رسید؟
فرنو: فرهنگ و تمدن جدید ، تنها فرهنگ و تمدن سکولار ولائیک در تاریخ عالم است و از این جهت منحصر به فرد است. تفکر و فرهنگی که بر اساس بشرانگاری و خود بنیادی استوار شدهاست و هر اعتقاد دینی و آئینی قبلی هم مادهای شده است برای صورت الحادی تاریخ جدید از رنسانس تا کنون. ماهیت خودبنیاد تفکر جدید است که استکبار و استثمار وتفرعن جدید یعنی امپریالیسم را سبب شده است. عصر سکولاریته و لائیسیته مربوط به دوره جدید است؛ یعنی مربوط به 500 سال اخیر است که بشر گمان کرده مستقل و منقطع از وحی و آسمان میتواند خود امور خود را اداره کند. ظاهرا مشیت الهی هم بر این قرار گرفته که در این دوره آخرالزمان کار بشر به خودش واگذاشته شود تا سیه روی شود هر که در او غش باشد. تفرعن و طاغوت که در ادوار گذشته صورت بسیط داشت، به اصطلاح مرحوم فردید، در عصر جدید بر اساس تفکر خودبنیاد و موضوعیت نفسانی، صورت مضاعف پیدا میکند. این تفرعن جدید با سیطره غربزدگی به صورت استعمار کهنه و نو وارد جوامع توسعهنیافته میشود و دولتهای استکباری بر اساس منافع خود به تشکیل نظامهای لائیک وابسته مثل سلطنت پهلوی میپردازند.
مدرنیته میخواست بهشت را روی زمین ایجاد کند اما....
این رویای جدید که ما خودمان هستیم و منقطع از آسمان و وحی، امور خود را تدبیر میکنیم یا سعادتی خودبنیاد را در عالم فعلی میآفرینیم که ادیان آن را در بهشت وعده داده بودند و ما این را روی زمین به مدد تجدد و ترقی و تکنولوژی خواهیم ساخت، از لوازم و وجوه تفکر مدرن بود و به اقتضای این خودبینی وخودخواهی با استعمار و استثمار هم همراه شد و کار آن در نهایت به فرو ریختن دروازههای تمدن بزرگ وابسته و مونتاژ شاه رسید. در مناسبات مدرن و دمکراسیهای غربی یعنی در مناسبات نفسانی بالاخره همه افراد و طبقات نمیتوانند نفس خود را بر اجتماع و عالم حاکم کنند. آن بخش از طبقات اجتماعی یا افراد که از نظر امکانات وضعی پیدا میکنند و نسبت به دیگران جلوتر میافتند، در احوال استکباری، نفس خود را حاکم میکنند و به استثمار دیگران میپردازند. این عین اتفاقی است که از اروپا آغاز شد و در امریکا به نهایت رسید. طبقه تازه به دوران رسیده بورژوا و سرمایهدار در حقیقت با استحصال مواد اولیه از جهان سوم و انتقال آن به اروپا و بعد در دورههای بعد به امریکا، شروع به رونق دادن صنعت خود میکند.
در آغاز عصر جدید استعمارگران راهی اقصی نقاط جهان میشوند و به محض ورود به جوامع کمتر توسعه یافته و معادن و ذخایر انرژی آنها را استخراج میکنند. چه میزان طلا از امریکای لاتین میآورند. پرتغالیها و اسپانیاییها و.... چقدر برده و مواد خام از افریقا میآورند. چقدر از آسیا و هند سال ها انگلستان بهرهکشی و غارت میکند. کمپانی هند شرقی سالها تجارت هندوستان را اداره میکرد. هندی که همواره در دورههای قدیم جایی بود که تجار برای تجارت میرفتند و ادویه و چای و کالاهای مختلف از هند میآوردند و مبادله میکردند، همه این تجارت به دست کمپانی هند شرقی میافتد.
استعمار نو یا امپریالیسم، استعمار پیچیده و پنهان است
در دوره استعمار کهن سرباز کشور استعمارگر در کشور استعمارشده حضور داشت. همانند سرباز انگلیسی که در هند حضور داشت. در دورههای بعد این استعمار به صورتهای مختلف تغییر شکل میدهد و هر چه جلوتر میآید و با مقاومت و مجاهدات محلی مواجه میشود، صورت پنهان و پیچیدهتر پیدا میکند. این استعمار پیچیده استعمار نو یا امپریالیسم خطاب شده است. در استعمار نو دیگر لزومی به حضور سرباز دول استعمار کننده در مملکت استعمار شده نیست. چون نیروهای نفوذی ونظام وابسته که به ظاهر مستقل هستند و کمتر حساسیت ایجاد میکنند، به مراتب بهتر و کم هزینهتر منافع و مقاصد بیگانه را تامین میکنند.
یعنی هر چه جلوتر آمدیم نه تنها کانونهای استثماری اقتصادی در کشورهای استعمار شده فعال شدند، بلکه کانونهای فکری همانند فراماسونری و تشکیلات دیگر استعماری و حتی خود سفرای قدرتهای جهانی هم در شئون مختلف حکومت و قدرت محلّی نفوذ و رسوخ کردند. کما این که حکومت رضاخانی را شخص رضاخان اداره نمیکرد؛ چرا که نه سوادی داشت و نه درایتی. او تنها به قول معروف لولوی سر خرمن بود که قدرت نظامی حکومت را تامین کند. داور، تیمورتاش، فروغی و ... اینها عناصر وابسته به فراماسونری بودند و با دستگاه و لژهای مختلف ارتباط داشتند و عملا حکومت رضاخانی را اداره میکردند.
فارس: این حکومت برای چه به وجود آمده و برای چه مجلس ما یا مقامات وقت یا مردم این نظام را پذیرفتند؟
فرنو: در زمان جنگ جهانی اول و اواخر حکومت قاجار در نتیجه دخالتهای استعماری بخصوص انگلستان به قدری مملکت آشفته شده بود و قحطی و تیفوس بیداد میکرد که بیم تجزیه ایران و افزایش مرگ و میر نفوس میرفت. لذا به رغم مخالفت اقلییت مجلس به رهبری مرحوم مدرس، ابتدا کودتا و سپس سلطنت رضاخانی به تصویب مجلس رسید. از کلمه استعمار پیداست که قدرت های مدرن به بهانه عمران و آبادانی، به معنای تاسیس امکانات جدید وارد مجامع توسعه نیافته میشوند؛ اما آشکار است که در این عمران مطامع و منافع خود را لحاظ میکنند. چه استثمار یک مملکت خود مستلزم دسترسی به اقصی نقاط آن است. بخصوص برای قدرتهای مدرن ایجاد جاده و راهآهن برای حمل و نقل خودروها و وسایل سنگین کاملا ضروری است. همچنین به امکانات و صنایع بهرهبرداری از معادن و ذخایر انرژی و نیز نیروی دانشآموخته برای اداره این صنایع کاملا نیاز است. در مملکت ما نیز نیاز به جاده وراهآهن بود، اما انگلستان دولت دستنشانده خود را برای ایجاد این تاسیسات به سمتی هدایت میکرد که مقاصد دولت فخیمه اقتضا داشت.
در سال 1306 قرارداد نفت دارسی که 30 سال از آن گذشته بود و 30 سال دیگر مانده بود ملغی میشود و قرارداد دیگری باز هم به ثمن بخس با خود دولت انگلستان به مدت 60 سال دیگر برای کل استخراج و فروش نفت بسته میشود. البته تسلط به سرزمین استراتژیک ایران مقصد اول دولت فخیمه نسبت به استقرار استبداد رضاخانی بود و مقصد دوم غارت نفت. حتی راهآهن سراسری به نحوی کشیده شد که ارتباط آبهای آزاد وخلیج فارس را برای پشتیبانی نیروها درمقابل شوروی در شمال بر قرار کند و اتفاقا در جنگ جهانی دوم برعکس به عنوان پل پیروزی برای کمک رسانی به شوروی استفاده شد و در هر حال تناسب چندانی با منافع داخلی ما نداشت.
خوب ببینید ما احتیاج به امنیت، قدرت مرکزی، نظم، تاسیسات جدید داشتیم و از این جهت استبداد رضاخانی وجهی و توجیهی داخلی برای استقرار داشت اما به تدریج روشن میشد که بهای این امنیت و آبادانی برای ما چقدر سنگین است. حتی در مورد تاسیس دانشگاه تهران این که فراماسونها و افراد وابستهای چون فروغی، حکمت، تقیزاده، شفا و دیگر عوامل غربزده چقدر برای مقاصد خاص و افکار منحرف خود تلاش کردهاند، محل بحث است.
دانشگاه در تثبیت حکومت پهلوی موثر بود
س: نقش دانشگاهها در تحکیم حکومت پهلوی چطور بوده است؟
فرنو: دانشگاه غیر از تربیت کادر و نیروی انسانی نظام بوروکراتیک و شبه مدرن پهلوی، به جهت حضور فعال فراماسونری در تاسیس و اداره آن، در نسبت با ورود افکار جدید، تثبیت تلقی مدرن یا شبه مدرن و تداوم آن نیز موثر بود.
در بحث تلقی جدید و غرب و غربزدگی، کلا یک دوره منورالفکری تحت تاثیر انقلاب فرانسه و ادبیات لیبرال غرب، در محافل داخلی قابل ملاحظه است که از چند دهه قبل مشروطه آغاز شده است. خود لفظ منورالفکر معادلی بوده است برای (اکلره) فرانسه یا (انلایتمنت) انگلیسی که در ادبیات مشروطه بکار برده شده است. البته همان طور که عرض شد فرهنگ و تفکر گذشته مسخ شده بود و چارهای غیر از تحول در مناسبات قومی قبیلهای سابق نبود اما مشکل اینجا است که نسبت به تفکر جدید، خودآگاهی نبود و آموزههای آن از طریق فراماسونری نهانروش و وابسته به استعمار گسترش یافته بود. از یک طرف خانسالاری و دستگاه استبداد و فساد دربار و حرمسرای امثال فتحعلی شاه و ناصرالدین شاه که نمیتوان منکر مسخ مناسبات آن شد، از طرف دیگر ظواهر دنیای جدید غرب که همه چشمها را خیره میکرد و وقت خودآگاهی و فهم مبانی خودبنیاد آن نبود.
بحث این بود که باید همه چیز علمی شود و همه چیز جدید شود، دموکراسی و تجدد و ترقی و توسعه و قس علی هذا . این سرآغاز دوره منورالفکری بود. بعد در عصر رضاخانی توسط فراماسونها و رجال وابسته این فکر القا شد که برای پایان یافتن آشفتگیها و توسعه سریع باید به استبداد رضاخانی و وابستگی هر چه بیشتر به غرب تن داد. این تفکر کسانی بود همچون فروغی و تقیزاده که دانشگاه تهران را پایهریزی کردند. در حقیقت تاسیس دانشگاه در وهله اول برای تامین کادر بوروکراتیک یا اداری وقت بود.
منورالفکری در جبهه مقابل رضاخان و کلا علیه استبداد سلطنتی نیز هواداران جدی ای داشت، هم چون میرزاده عشقی که توسط عمال رضاخان سرکوب شدند. لیکن این نحوه آزادیخواهی یعنی دفاع از اصول مشروطه و محدود کردن اختیارات شاه، تا زمان کودتای 28 مرداد که در مقابل نهضت ملی شدن نفت به وقوع پیوست، همواره دربین مبارزین پایگاه جدّی داشت.
فارس: دموکراسی میخواستند؟
فرنو: بله. این که استبداد از بین برود و ما هم همانند غرب مجلس واقعی پیدا کنیم. ناگفته نماند که چرا رضا خان برکنار میشود. رضاخان قزاق بود و قزاق بقایای لشگر تزاری بود. اینها با شوروی از قدیم منازعه داشتند. دست زمانه و روزگار جوری میشود که انگلستان که همواره مقابل شوروی بوده است، حالا باید در جنگ جهانی دوم به عنوان متفق کنار شوروی باشد و از طریق ایران به شوروی کمک برساند.
افکار استبدادی رضاخان به افکار فاشیستی نزدیکتر بود
رضاخان میدانست که اگر قرار باشد اینها با هم متحد شوند، دیگر در این میان جایی و امکانی برای بقا نخواهد داشت؛ به همین خاطر به تدریج خود را متمایل به آلمان میکند. از طرف دیگر افکار استبدادی او به نظام فاشیستی نزدیکتر بود؛ لذا سعی میکند به تدریج از انگلستان فاصله بگیرد و خود را به آلمان نزدیک کند. اما به قدری انگلستان در حکومت رضاخانی نفوذ داشت و مهرهچینی کرده بود که امکان این قضیه اصلا نبود و تغییر جهت فقط در توهم رضاخان ممکن بود. آلمانها هم در دورههایی آمده بودند و عمارتهایی در ایران ساخته بودند و نفوذی داشتند ولی این نفوذ هیچگاه به پای نفوذی که انگلستان سالها در ایران داشت نمیرسید. انگلستان به راحتی ورق را برمیگرداند و رضاخان را برکنار میکند.
همچنین این توضیح را باید اضافه کنم که از زمان انقلاب اکتبر در روسیه و بروز اندیشههای چپ و سوسیالیستی نوعی توجه به مسائل اجتماعی و حقوق طبقات محروم در عالم پیدا میشود. اهل این توجه به فرانسه (انتلکتوئل) خطاب میشوند؛ اصطلاحی که به فارسی (روشنفکر) تعبیر میشود.
روشنفکران عدم توفیق افکار مدرن در ایجاد بهشت زمینی را به جهت توجه صرف منورالفکران به حقوق فردی، در تفکر لیبرال، به حساب آوردند و فقدان توجه به حقوق اجتماعی طبقات محروم را موجب عدم تحقق مقاصد مدرنیته و افکار جدید دانستند. در حقیقت منورالفکران قائل به اصالت فرد بودند و از آزادیهای فردی لیبرال دفاع میکردند؛ حال آنکه روشنفکران قائل به اصالت جمع شدند و ازحقوق اجتماعی دمکراتیک و سوسیال دفاع میکردند. در عالم آن زمان یعنی نیمه اول قرن بیستم و بخصوص در ممالک استعمارزده به تدریج تفکرات روشنفکران چپ جایگزین افکار منورالفکران لیبرال میشد؛ چون دفاع از استقلال جوامع با مبانی لیبرال دشوار بود. یعنی کم و بیش این تلقی چپ که مبارزات آزادیبخش و لیبرال برای مبارزه با استعمار قدیم مناسب بوده است که دست استعمار پیدا و سرباز اشغالگر در مستعمره به چشم می آمد و برای مبارزه با دست پنهان استعمار نو و امپریالیسم، که از نظر آنان نوعی نفوذ و سلطه اقتصادی بود، باید تفکر انقلابی به معنی سوسیال داشت.
این تلقّی در اغلب کشورهای استعمار زده مثل کوبا، شیلی، ویتنام، کره شمالی و ... پذیرفته شد. در ایران تا زمان کودتای 28 مرداد که یک دوره عطفی است، تفکرات منورالفکری و لیبرال به جهت سابقه از دوره مشروطه مابین تحصیلکردگان جدید کاملا در غلبه بود. اگر چه سابقه تفکرات چپ مثل حزب توده یا گروه پنجاهوسه نفر به قبل کودتا میرسد و برخی گروههای اسلامی مثل فدائیان اسلام نیز از قبل نهضت ملی شدن نفت فعّال بودند، اما جبهه ملی و منورالفکران لیبرال تا کودتا، در مبارزات اکثریت کامل داشتند و جریان مبارزه را رهبری میکردند. در قضیه نهضت ملی شدن نفت، قراردادی که از 1306 برای 60 سال بعد بسته شد و نفت ما را انگلستان به ثمن بخس میبرد، با ملی شدن نفت لغو میشود. از شهریور 20 که دولت عوض شد، محمدرضا قدرت چندانی نداشت تنها به واسطه توافق متفقین در حکومت بود. به هر حال در گشت حوادث اوایل دهه 30 مصدق به قدرت میرسد و با کمک آیتالله کاشانی و اکثریت مجلس نفت را ملّی میکند. بعد در کودتای 28 مرداد سال32 دولت مصدق و جبهه ملی سرنگون شد. خود کرمیت روزولت، مامور دولت امریکا در اداره کودتا، صراحتا گفته است که یک میلیون دلار فراهم کرده بودیم که کودتا را در ایران اجرا کنیم، با 70 هزار دلار سروته قضیه هم آمد. اهم آن پولی بود که به لاتهای تهران دادیم. لابد منظورش دار و دسته شعبان بیمخ است.
کودتای 28 مرداد به منورالفکری لیبرال ضربه کاری وارد کرد
به هر حال با این کودتا، منورالفکری لیبرال در ایران ضربه کاری خورد و رهبری خود را در اپوزیسیون از دست داد. بعد در زمره تفکرات جدید، چند صباحی نوبت به رواج روشنفکری و تلقّی چپ در امور سیاسی و اجتماعی رسید. از حزب توده، سازمان چریکهای فدایی خلق منشعب میگردد که مانند فیدل کاسترو، چهگوارا و نهضتهای چپ آمریکای لاتین، مشی مسلّحانه داشت. همچنین بعد از جدا شدن نهضت آزادی از جبهه ملی، به جهت تاکید خاص نهضت به اعتقادات اسلامی، سازمان مجاهدین خلق، با پذیرش تلقی چپ به عنوان علم مبارزه و مشی مسلّحانه، از نهضت آزادی منشعب شد. تشکیل این سازمانها و کلا جو سیاسی که پس از کودتا و خصوصا حادثه شهادت سه دانشجو در 16 آذر 32 هنگام حضور نیکسون معاون رئیسجمهور وقت آمریکا در تهران، به پا شدهبود، موجب شد که تلقّی چپ و در کل روشنفکری جایگاه قبلی منورالفکری لیبرال را به لحاظ غلبه بر فضای فکری روز، احراز کند. یعنی تفکر مدرن در عالم و پس از چند دهه در ایران دچار تحول شد و از مرحله منورالفکری به روشنفکری متمایل شد. البته در طیف افکار روشنفکران داخلی سابقه منورالفکری از یادها نرفت و اندیشه لیبرال همواره مطرح بود. غیر از جریانات سوسیال دمکرات و محفل خداپرستان سوسیالیست که در سالهای قبل از انقلاب به این ترکیب اذعان داشتند، برخی جریانات کاملا چپ هم بعد از انقلاب به مواضع جریاتات لیبرال کاملا نزدیک شدند و اصطلاح چپ آمریکایی که برای انتقاد از مواضع برخی از معاندان انقلاب به کار میرفت، ناظر به همین ترکیب بود.
مصائبی که غرب به ما وارد کرد نسبتمان را با آن مشخص نمود
اما به تدریج با بروز مبانی پنهان و مشکلات و تعارضات افکار مدرن، اعم از سوسیال و لیبرال، برای توجه هر چه بیشتر به احیای حقیقت اسلام و انقلاب اسلامی راه هموارتر میشد. لذا بعد از کودتای 28 مرداد و تفرقهای که خود موجب ناکامی نهضت شده بود، تشکلهای اسلامی همچون فدائیان اسلام یا هیئتهای موتلفه هم فعالیتهای مفصّلی را در مبارزه با رژیم پهلوی آغاز میکنند. فصل جدیدی در مبارزه با غرب آغاز میشود که معطوف است به تفکر اکتناهی و اصیل اسلامی. این که نهضت اسلامی به معنای اصیل آن چگونه آغاز شد و تا سال 57 چطور توسعه پیداکرد خود محل تامل جدّی است. ببینید، خود این مصائبی که ما در طول تاریخ معاصر در مواجهه با غرب و استعمار طی کردیم در وضع ما نسبت به غرب موثر بوده است. گذشت آن زمان که در صدر مشروطه رجال داخل سفارت انگلیس بست مینشستند تا دمکراسی به دست آورند. آن احوال با وضع انقلاب اسلامی در سال 57 اصلا قابل مقایسه نیست. این که منورالفکری ما چه سیری را طی کرده است، تقریبا توضیح داده شد. اما راجع به روشنفکری چپ ومسائل آن لازم است به نکات بیشتری توجه کنیم.
س: اگر امکانش هست تا حدودی درباره همین صحبت کنید که اصلا خاستگاه این که اتکا به اسلام و توجه به اسلام بیشتر شد چه بود؟
فرنو: همان طور که عرض کردم ما یک دوره روشنفکری بعد از دوره منورالفکری داریم که وجه چپ دارد. لازم است به لحاظ علل قابلی به تعارضات و تناقضاتی که موجب افول این وجهه نظر شد نیز توجه کنیم و بعد به علل فاعلی توجه به حقیقت اسلام و رهبری امام(ره) برسیم.
در عرصه جهانی از نیمه دوم قرن بیستم تعارضات ماهوی کمونیسم، سوسیالیسم و در کل ایدئولوژیهای چپ، ظهور و بروز کرد؛ علیالخصوص در نظامهای تشکل یافتهای چون اتحاد شوروی و چین کمونیست. بشرانگاری به معنای جمعی با مبانی ماتریالیستی، از یک طرف به دفاع از وضع انقلابی و فداکاری در حمایت از محرومین ملتزم بود و از طرف دیگر به موضوعیت نفسانی و اصالت نفس اماره جمعی. این خود نحوی تناقض ماهوی در این نظامها و افکار بود. این تناقض در بحران عصر جدید، با مسخ و فسخ بشرانگاری صورت حاد پیدا کرد و منجر به سقوط اتحاد شوری و تغییر مشی کلی چین از دهه هشتاد به بعد شد.
یعنی سیاستهایی که در روسیه آن زمان، حزب سوسیالیست شوروی تعقیب میکرد نه تنها موجب رفع امتیازات طبقاتی نشده بود بلکه یک طبقه ممتاز وابستگان به حزب انحصاری سوسیالیست را نیز پدید آورده بود.
عملکرد این حزب در کشورهای اروپای شرقی و وابستگان به اردوگاه سوسیالیسم نیز همواره با مقاصد استکباری همراه بود. به نحوی که هواداران چین کمونیست بر اساس اختلافات پیش آمده چین با شوروی، آن را سوسیالامپریالیست خطاب میکردند. خود چین نیز گرفتار تعارضاتی هم چون شوروی بود که مائو رهبر انقلاب چین سعی داشت با پیش کشیدن سیاستهای تندی به اسم انقلاب فرهنگی تعارضات را مهار کند. اما مشکل اساسیتر از آن چیزی بود که مائو فکر میکرد. به هر حال بلافاصله پس از مرگ مائو شرایط زیر و رو شد و چین در مسیر متفاوتی قرار گرفت.
در ایران حزب توده از قبل ماجراهای سال 32 فعال بود. البته به خاطر مناقشاتی که در جریان ملی شدن نفت به پا کرد و از منافع شوروی در مسئله نفت شمال و دریای خزر دفاع میکرد، اعتبار خود را پس از کودتا از دست داده بود لیکن جریانهای چپ دیگری بعد به ظهور رسیدند، همانند سازمان چریکهای فدائی خلق که مشی مسلحانه داشتند و تا حدودی خود را مستقل از سیاستهای شوروی میدانستند.
این جریانات چپ که معمولا افکار و روشهایی متشتت داشتند با واقعیت اجتماعی کشور و افکار عمومی هیچ نسبتی نداشتند. طی یکی از عمدهترین اقدامات سازمان چریکهای فدائی خلق، چند سال قبل از انقلاب، آنها تصمیم گرفتند که در جنگلهای سیاهکل هستههای چریکی تشکیل دهند. مردم محلی که نمیدانستند این گروه چه خیالی دارند و چرا باید دختر و پسر به جنگل بروند و پنهان شوند، چون فکر میکردند اینها دنبال فساد هستند یاقصد راهزنی دارند به ژاندارمری و مقامات محلی شکایت میکنند. خلاصه مردم محلّی به مقامات خبر میدهند که عدهای غریبه آمدهاند و در جنگل پنهان شدهاند. در نتیجه ساواک میریزد و تشکیلات آنها را به هم میزند. این واقعه به دلیل آن رخ داد که آنها در بین مردم هیچ پایگاهی نداشتند و با عامه مردم هیچ ارتباط و نسبتی نتوانستند بر قرار کنند.
سازمان چریکی دیگری که سابقه آن از حیث تشتت افکار و اقدامات قابل بحث است، مجاهدین خلق بود. سازمانی که به لحاظ اعتقادی نظری داشت التقاطی بینابین تفکرات اسلامی شیعی، منورالفکری لیبرال و بیش از همه روشنفکری سوسیال. آنها که اغلب از خانوادههای مذهبی بودند در آغاز به عنوان هواداران نهضت آزادی در زمره اعضای این گروه و منورالفکران قائل به تفسیر علمی و به روز قرآن و اسلام در ذیل آزادیخواهی جدید، به شمار میآمدند. اما تحت تاثیر جو روشنفکری و اخبار مبارزات چریکی فیدل کاسترو و چه گوارا در کوبا وآمریکای لاتین، از نهضت آزادی جدا شدند و سازمان چریکی مجاهدین خلق ایران را بنا نهادند. آنها میگفتند باید متناسب با نهضتهای جدید عالم که تفکر سوسیالیستی و راه رسم چریکی دارند، ما هم باید جنبش چریکی و شیوههای مسلحانه برای مقابله با رژیم طاغوت داشته باشیم. سوسیالیسم علم روز مبارزه است؛ ما اعتقادات اسلامی داریم ولی علم روز مبارزه را باید در عالمی که هستیم از شیوههای مبارزاتی متداول اخذ کنیم.
ترور شریفواقفی ضربه مهلکی به روشنفکری چپ زد
اینها در وهله اول تشکیلات بیتجربهای داشتند؛ هنوز خانه های تیمی آن کامل تشکیل نشده بود و وارد عملیات نشده بودندکه با هجوم ساواک مواجه شدند. حتی کادر مرکزی و اعضای اصلی نیز دستگیر شدند. بعدها کسانی که جسته گریخته از آن بازداشت فرار کرده بودند مبارزات را ادامه دادند. خلاصه معلوم نشد که ساواک از اول بین آنها نفوذی داشت یا هواداران ساده و بی تجربه موجب لو رفتن خانه های تیمی شده اند. اما ضربه بزرگتر کودتای چپ در بین اعضا و هواداران خارج از زندان سازمان بود. به این ترتیب که برخی اعضای مارکسیست رده بالا اعلام کردند که تفکرات اسلامی شاکله های فکری بورژوازی است و مانع حرکت درست سازمان شده است. لذا اعضای سازمان باید آن تفکرات را کنار بگذارند و صراحتا به مارکسیسم و مبانی الحادی آن اذعان کنند. در بین اعضای رده بالای سازمان اشخاص مذهبی و مقیدی چون شهید مجید شریف واقفی بودند که در برابر این کودتا تا پای شهادت ایستادند.
ترور شریف واقفی توسط اعضای مرتد سازمان و درگیری های دیگر موجب از هم پاشیدن سازمان وضربه مهلک به حیثیت روشنفکری چپ در ایران شد. عجیب این است که این حوادث اصلا موجب توجه، عبرت و تجدید نظر برخی اعضای باقی مانده از کادر مرکزی نشد و آنان با ادامه مواضع متشتت والتقاطی در مقابل انقلاب در آمدند وچندسال پس از انقلاب با 180 درجه تغییر جهت به همکاری و همسویی با جریاناتی پرداختند که مثل صدام و دولت عراق، کاملا به ارتجاع منطقه و امریکا و اسرائیل وابسته بودند. یعنی کسانی که قائل به مبارزه مسلحانه بارژیم شاه و ایادی ارتجاع عرب و امریکا و اسرائیل بودند و دیگران را به مسامحه در این راه متهم می کردند، خود صراحتا و آشکارا به همکاری با آن ایادی پرداختند. مواضعی که اطلاق لفظ منافق به بقایای سازمان را کاملا موجه می کند.
فارس: حالا می توانیم راجع به خود انقلاب و چگونگی احیا و فراگیر شدن تفکر اسلامی در زمان انقلاب بپردازیم؟
فرنو: بله ملاحظه بفرمایید: جامعه ما نسبت به مذهب و سیاست، عموما به دو گروه با دو تلقّی متفاوت تقسیم میشد. یکی گروه سنتی مذهبی که معمولا چندان کاری به سیاست و مسائل روز جامعه نداشتند. دیگری گروه اجتماعی متجدد که اگر چه نظری به مسائل روز و سیاست داشتند اما تقیدات مذهبی چندان محکمی نداشتند. گروه اول بیشتر در روستاها وشهرستان های کوچک زندگی میکردند و گروه دوم در شهرهای بزرگ. گروه اول اغلب سعی میکردند با جدا نگه داشتن خود از امور روز وآنچه روز به روز فساد وتباهی آن آشکارتر میشد خود و خانواده خود را از ابتلائات روز مصون ومحفوظ نگه دارند؛ مثلا از رادیو و تاویزیون و سینمای آن زمان کمتر استفاده میکردند. لیکن اغلب به همان نسبت کمتر از اخبار و مسائل روز و سیاست اطّلاع داشتند. گروه دوم گرچه از اخبار روز بیشتر مطلع بودند، به جهت بیپروایی در تقیدات بیشتر هدف القائات غربزدگی قرار داشتند.
لازم میآمد که گروه اول به این توجه پیدا کنند که با کنار کشیدن خود از مسائل روز نمیتوانند خود را از ابتلائات زمانه مصون دارند. این که امام(ره)میفرمودند که زمانی در حوزه لفظ آخوند سیاسی خود وهن روحانیت محسوب میشد، مربوط به همان فضا و تلقّی گروه اول است. این تلقی به تدریج و بخصوص از حوادث 15 خرداد به بعد با هدایتها و رهنمودهای امام(ره) تا زمان انقلاب همواره در طریق اصلاح و توجه به مسائل روز و سیاست قدم برداشته است و یک رکن انقلاب توجه به همین معنی بود که در برابر فساد روز افزون مدرن باید قیام کرد و با محافظهکاری نمیتوان خود را از ابتلائات دور داشت.
فارس: در مورد گروه دوم چه میتوان گفت؟
فرنو: در مورد گروه دوم هم که قبلا اصرار بر غربزدگی و منورالفکری و روشنفکری داشتند و بر اساس مبانی سکولار و لائیک جدید فکر میکردند، تحوّلی پیش آمد و با تزلزل مبانی فرهنگ جدید وپرسش از ماهیت تفکرات مدرن، لزوم بازگشت به تفکرات معنوی و اسلامی، در بین این گروه هم مطرح شد و پایه دیگر انقلاب تعیّن پیدا کرد. هر دو گروه در مواجهه با فساد، ابتذال و وابستگی روزافزون رژیم پهلوی عزم قیام کردند. چون فساد و تزلزل ماهوی در ارکان استکباری عالم جدید راه یافته بود و مدرنیته و وجوه خود بنیاد سکولار و لائیک آن در خود غرب محل سوال و تامل قرارگرفته بود، صورت مونتاژ و ماهیت قلّابی آن در آرمان دروازههای تمدن بزرگ یا جشنهای 2500 ساله شاه، دیگر وجهی نمیتوانست داشته باشد.
در مورد تحول در تفکر گروه دوم که اغلب جامعه دانشگاهی و تحصیلکردگان جدید از آن گروه بودند، باید این توضیح را اضافه کنم که برای اول بار پرسش حکمی از غرب و ماهیت تفکر در عصر جدید توسط مرحوم فردید در جامعه دانشگاهی ما مطرح شد. ببینید به قول آقای دکتر داوری، ایران از معدود نقاطی است در عالم که غیر از اروپا سابقه جدّی فلسفه دارد؛ پس از عالم مدرن که فلسفه به معنای قدیم آن – از یونان باستان تا قرون وسطی و عالم اسلام –اعتبار خود را از دست داد، جای آن بود که در زمان کنونی، یعنی در دوره مابعدمدرن، مجدد مباحث جدی حکمی و فلسفی با توجه و اشراف به قدیم و جدید، از نو طرح شود. این معنا، یعنی تامل در ادوار تفکر وپرسش از ماهیت تفکر جدید، به واسطه اشراف کامل مرحوم فردید به حکمت و فلسفه قدیم و جدید و تحقیق دقیق وی در زبان و اصطلاحات جدید فلسفی اعم از آلمانی و فرانسه و زبانهای قدیم لاتین، یونانی، عربی، فارسی باستان، سنسکریت و هندی، نخست برای او طرح شد. البته پرسش از ماهیت نیستانگار تفکر غرب، در فلسفههای حیویت، اگزیستانس و علیالخصوص در آثار مارتین هیدگر طرح شده بود که مرحوم فردید هم به آن مباحث اذعان و استناد کرده است؛ اما اصالت فکر او به طرح این مسائل و پرسشها با مقدمات معارف اسلامی، حکمت انسی، عرفانی و با توجه و استناد به منابع زبان فارسی و عربی بود.
مرحوم فردید پس از بازگشت به ایران از اواخر دهه سی ماهیت تفکر جدید و غرب و غربزدگی را در محافل فرهنگی مورد بحث قرارداد. در یکی از این محافل مرحوم آل احمد هم حاضر بود. اگر چه آل احمد مقدمات حکمی و فلسفی لازم را برای همراهی با مرحوم فردید نداشت اما کار تجربیات سیاسی و یاس وی از جریانات منورالفکری و روشنفکری موجب شد که در حد اشراف خود، نسبت به بحث غربزدگی وارد میدان شود و مقاله و کتاب راجع به غربزدگی منتشر کند. انتشار این بحث به رغم محذوراتی که ساواک ایجاد میکرد و محدودیتی که خود وجهه نظر آلاحمد داشت، مثل بمب در دایره افکار روشنفکران آن روز ترکید و در تحول و تجدیدنظر افکار در اوایل دهه چهل بسیار موثر بود.
فارس: از 15 خرداد 42 تا انقلاب 57 این دو گروه اجتماعی چگونه به انقلاب اسلامی روی آوردند؟
فرنو: از 15 خرداد تا انقلاب اسلامی هر روز توجهات معنوی و اکتناهی در افکار عمومی بیشتر شده است. در اوایل دهه چهل آمریکاییها برای اقتدار بیشتر رژیم، دستورالعملی اصلاحاتی بر اساس اصل چهار ترومن به شاه دادند، تا وضع اجتماعی ایران را از جامعه کشاورزی و فئودالی به جامعه سرمایهداری تجاری واسطهای درآورد. شاه آن را تحت عنوان اصلاحات اراضی کشاورزی و انقلاب سفید به اجرا در آورد. خود برنامه فاقد ملاحظات لازم شرعی و عرفی بود، اما مشکل اصلی نحوه اجرای آن توسط نظام هزار فامیل شاهنشاهی بود. در آن نظام هرتقسیم و تشکیلاتی بر اساس دوری و نزدیکی به هرم قدرت، یعنی خاندان سلطنتی تعیّن پیدا میکرد. در آن میان مالک یا زارعی که ارتباطی با قدرت نداشت یا راه مجیز گوئی را نمیدانست حقوقی هم نداشت. سازمان تعاونی روستایی یا هر نهادی که در برنامه پیشبینی شده بود، به همین علت کارایی نداشت. بالاخره این اقدامات وضع را برای رژیم بدتر کرد. نخست جامعه مذهبی و گروه سنتی در 15 خرداد 42 به هدایت امام(ره) علیه وجوه غیر شرعی و اعمال تبعیض در اجرای اصلاحات اراضی و سایر امور مملکتی قیام کردند که شدیدا توسط رژیم ستمشاهی سرکوب شدند. بعد از سال 43 پس از اعتراض حضرت امام به لایحه کاپیتولاسیون که منجر به تبعید ایشان شد، جامعه دانشگاهی که خود در کودتای 28 مرداد و16 آذر 32 از رژیم و آمریکا زخم خورده بود به تدریج به حمایت از امام(ره) پرداخت. در این طریق، یعنی تحول در تفکر روشنفکری به سمت و سوی مقاصد اسلامی علاوه برآثار آل احمد سخنرانی ها و آثار دکتر شریعتی و استاد شهید مطهری نیز راهگشا بود. البته ناامیدی از تحقق مقاصد تفکرات سوسیال و لیبرال در آن سالها، همان طور که قبلا بحث کردیم، نیز از علل قابلی این تحول بود.
انقلاب اسلامی، نتیجه تغییر احوال مردم و خودآگاهی آنان بود
من در این قسمت در حقیقت می خواهم بگویم که اگر چه وقوع انقلاب اسلامی در سال 57 به هیچ وجه قابل پیشبینی، از اواسط دهه پنجاه به قبل نبود، اما این طور نیست که کاملا اتفاقی بروز کرده باشد، بلکه مشییتی بوده است که در روزگار مابعد مدرن پس از فراهم آمدن شرایط و علل قابلی و فاعلی، بسته به احوال این مردم، بالاخص مجاهدات شهدا و جانبازان، ظهور کرده است؛ حتی اگر ما این احوال را درست نشناسیم یا به آن خود آگاهی نداشتهباشیم یا قدر آن را ندانیم.
س: آیا این تحول بعد از انقلاب ادامه یافته است؟
فرنو: آقای دکتر محمد رجبی مجموعه مقالاتی راجع به انقلاب به چاپ رسانده اند که در عنوان و مطلع بحث از این بیت استفاده کرده اند: «برقی از منزل لیلی بدرخشید سحر | وه که باخرمن مجنون دل افکار چه کرد» بله آن وجدی که در ایامالله پیروزی انقلاب شامل حال مردم ما شد شاید مستدام نباشد، اما در طول این سالها محرز شد که هنگام شدائد و مصائب این روح و حال جمعی باز به سراغ ما می آید. اما برای تداوم آن که از لوازم توفیق در مقاصد انقلاب است، همواره تقکر وتذکر نسبت به این اوقات وایام الله ضروری است.
گفتگو: علیرضا ملوندی، فاطمه مقدمی
انتهای پیام/فارس