۰

خاطره بازی رزمنده دفاع مقدس با ریش حنایی معاون گردان تخریب

در این خبر خاطره ای از یک رزمنده دوران دفاع مقدس از معاون گردان تخریب که با ریش حنایی اش معروف بود را بخوانید.
خاطره بازی رزمنده دفاع مقدس با ریش حنایی معاون گردان تخریب
به گزارش سرویس باشهداتفتان ما

شهید محسن دین شعاری در 5 مرداد 1338 در تهران متولد شد و بیست و هشت سال و 10 روز بعد در 15 مرداد 1366 مصادف با عید قربان در سردشت و ارتفاعات دوپازا به شهادت رسید. او از نیروهای خبره گردان تخریب و علمدار این گردان در لشگر 27 محمد رسول الله (صلی الله علیه و آله) بود.  آنچه در ادامه می خوانید، خاطره ای به روایت حمید داودآبادی، رزمنده و نویسنده دفاع مقدس درباره او است.
پاییز سال ۱۳۶۵ همه نیروهای لشکر ۲۷ در «اردوگاه کرخه» مستقر بودند. محل استقرار بچه های گردان تخریب با اردوگاه لشکر مقداری فاصله داشت. یک روز می خواستم به آنجا بروم تا به چند نفر از بچه محل هایمان سر بزنم. کنار جاده خاکی ایستادم. اتوبوسی از سمت تدارکات و خدمات که حمام هم آنجا بود، آمد. دست بلند کردم و ایستاد. گفتم: برادر کجا می روید؟ گفت: میریم صفا... کوچه وفا... پلاکش هزار... اهلشی بیا بالا...! جا خوردم. از این لات بازی ها در جبهه ندیده بودم. به اجبار سوار شدم. غیر از او و راننده، کسی دیگری توی ماشین نبود. به چشم های او که نگاه کردم، احساس کردم خیلی آشناست. هر چه فکر کردم نتوانستم او را به یاد بیاورم. اتوبوس در دست اندازهای جاده شنی، بالا و پایین می شد و او می خندید و با همان لفظ حرف می زد.
وقتی دید بدجوری نگاهش می کنم، با خنده گفت: مشتی، ما رو نشناختی؟ گفتم: نه. گفت: بابا منم، حاج محسن. گفتم: حاج محسن! فهمید هنوز نشناختمش، گفت: منم حاج محسن دین شعاری. گفتم: جل الخالق! به حق چیزهای ندیده! معاون گردان تخریب، آن هم با این قیافه! پس آن همه ریش حنایی چی شد؟!
او را اولین بار اوایل سال ۱۳۶۴ در گردان تخریب با همان ریش بلند دیده بودم. هر موقع برای دیدن دوستانم می رفتم، او را هم می دیدم و سلام و علیک داشتم. دین شعاری برخلاف قیافه اش با آن تیپ و ریشش که بعضی ها فکر می کردند خشن و باجذبه است، خیلی آدم خوش مشربی بود. چون فضای گردان باز و اردوگاهی بود و ساختمان نداشت، وقتی در چادر می نشستی همه را می دیدی که چه کسی می رود یا می آید. دین شعاری آدم فعال و پر رفت و آمدی بود و همیشه در مقر دیده می شد. او کسی نبود که در چادر بنشیند و فرمانده ایکند. همیشه بین بچه ها بود و به خصوص با آن قیافه بین همه شاخص بود. هر وقت آنجا می رفتم با اینکه من جزو آن گردان نبودم اصلاً انگار نه انگار، برخوردش خیلی عادی بود. از همان جا قیافه و آن ریش بلندش در ذهنم مانده بود.
 
منبع:مشرق
انتهای پیام/
دوشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۶ ساعت ۱۴:۲۸
کد مطلب: 440652
ارسال نظر
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما *