۰

رندان همکار در خانه‌نشینی من نقش داشتند/ بر اثر موج انفجار هفت سال دچار فراموشی شدم

درویش مصطفی جاویدان: جزء از خودم گله ای از کسی ندارم، گرچه رندان همکار، بیشتر از دیگران در خانه نشینی من نقش داشتند و بی جهت مرا با سلاح تهمت از میدان به در کردند.
رندان همکار در خانه‌نشینی من نقش داشتند/ بر اثر موج انفجار هفت سال دچار فراموشی شدم
به گزارش سرویس فرهنگي تفتان ما،او از آن‌ نام‌های آشنا برای جوانان نسل انقلاب است؛ شاید قبل از پیروزی انقلاب جزء معدود هنرمندانی بود که آثار هنری‌اش را با مضامین عرفانی اسلامی خلق کرد. سید مصطفی موسوی؛ ملقب به درویش جاویدان بود خواننده‌ای مبارز که جراحاتی را از دوران جنگ تحمیلی نیز به همراه داشت. او در سن 22 سالگی در سال 1347 در رشته علوم سیاسی وارد دانشگاه تهران شد ولی‌ در سال دوم تحصیل  مجبور به ترک دانشگاه شد و برای عدم شناسایی از سوی ساواک تحت عمل جراحی پلاستیک توسط پزشک جراحی که از دوستان خانوادگی بود قرار گرفت و با بلند کردن مو، خود را به کسوت درویشان زد. پس از انقلاب و با شروع جنگ تحمیلی وی که به همراه پدرش به منطقه جنگی رفته بود در ناحیه دهلران در اثر موج انفجار به نوعی بیماری فراموشی دچار می‌‌شود. سرانجام پس از شش سال در محرم سال 1369 خورشیدی وی حافظه خود را بازیافت و به فعالیت‌های نمایشنامه نویسی خود ادامه داد. درویش جاویدان که سال‌های پایانی عمرش را در سکوت گذراند، روز گذشته در منزل مسکونی‌اش در شهر کرج دار فانی را وداع گفت. در ادامه گفت‌گوی مشروح او را با دانا می‌خوانید:
*مدتها بود که می خواستیم برای این گفتگو خدمت برسیم اما هیچ نشانی از شما پیدا نمی کردیم و به جای آن شایعات فراوانی در خصوص زندگی شما می شنیدیم. دلیل این همه شایعه از نظر شما چیست و آیا شما و خانواده هم این شایعه ها را شنیده اید؟
(لبخند زده و آه می کشد) بله من و خانواده ام حدود سی سال است که تمام این حرف وحدیث ها را می شنویم. مثلا شنیده ایم که جاویدان در سال63 در جبهه دهلران شهید شده و جالب است بدانید که حتی در شهر صحنه نزدیک کرمانشاه خیابانی به نام خیابان شهید مصطفی جاویدان وجود دارد. یا می‌گویند در جنوب فرانسه زندگی افسانه‌ای به هم زده یا جاویدان همان اوایل انقلاب از دنیا رفته است و... در حالی که مردم حقیقت را در خصوص بنده نمی‌دانند که به اتفاق همسرم پریا جاویدان و دو فرزندم سیدعلی که دانشجوی رشته معماری است ومریم السادات که در سال آخر دبیرستان تحصیل می کند در مکانی کوچک و محقر به ابعاد 30متر در حاشیه شهر کرج زندگی می کنیم. البته باز هم مهم نیست زندگی همین است گاهی پایین و گاهی بالا دارد. همسر بنده بسیار صبور است و شدیدتر از بنده مناعت طبع دارد. در گذشته هرچه داشتیم آهسته آهسته فروختیم تا بتوانیم آبرومند زندگی کنیم و تا حد امکان آبروداری کردیم و اجازه ندادیم که بچه ها بیشتر از این سختی بکشند. در زندگی، انسان بودن خیلی اهمیت دارد. بنده همیشه اعتقاد دارم که آدم در هر شغل وسمتی که قرار دارد اول باید انسان باشد بعد شغل وسمت وپستش ارجحیت داشته باشد.
*دلیل خانه نشینی شما در این چند ساله چه بوده است؟
بنده هنوز خود را بدهکار انقلاب اسلامی می دانم وشرمنده از این هستم به علت اینکه اجازه کار فرهنگی-هنری نداشتم نتوانستم خدمتی شایسته انجام دهم و جزء از خودم گله ای از کسی ندارم، گرچه رندان همکار، بیشتر از دیگران در خانه نشینی من نقش داشتند و بی جهت مرا با سلاح تهمت از میدان به در کردند. خدا را شاکرم که از هر نظر خانواده ای سالم دارم و در این مکان کوچک به دور از آلودگی هوای تهران با آرامش خاطر زندگی می کنم. این روزها نمایشنامه نویسی می کنم و یا با شعر و آهنگ ساختن خودم را سرگرم کرده ام. یک رفیق هنرمند مسجدی دارم و هر موقع مرا می بیند می گوید: جاویدان دنیا زندان عاشق است. بگذار عاشقان بنالند همه، مصلحت نیست این زمزمه خاموش کنید. شاید این کمبودها و فشارها که من آن را امتحان الهی می دانم در ساخت شخصیت انسانی و هنری بنده نقش اساسی داشته باشد. همیشه و در همه حال باید شاکر بود ومنتظر رحمت او(با دستشان اشاره به آسمان دارند). بنده در زمان تشریف فرمائی امام آهنگ «امام آمد» را اجراء کردم و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، آهنگ های «دکترشریعتی»، «تختی پهلوان»، «آیت اله طالقانی» و در زمان جنگ هم «جنگ زده کوچولو» و «برادرم رفته به جنگ» را ساختم. خوشحالم که همیشه در خدمت انقلاب بوده ام و برعکس بعضی از هنرمندان به اروپا و آمریکا نرفتم.

*با توجه به اینکه طبق گفته های خودتان که در صحنه کرمانشاه خیابانی به نام شهید مصطفی جاویدان وجود دارد، شما در زمان جنگ جبهه هم تشریف بردید؟
(لبخند می زند) بله، البته وظیفه بود و باید می رفتم! حکایت حضور بنده در جبهه این گونه بود که به خاطر بیماری چشم پدرم، به همراه ایشان، به عنوان میرزا بنویس در چم امام حسن کرمانشاه جذب نیروهای بسیج عشایری و بعدها به عنوان یک رزمنده حرفه ای وارد جنگ شدم. البته تجربه کافی نداشتم و در منطقه کله قندی دهلران دچار حادثه موج شدید شده و در اثر شدت انفجار که خون از گوش و بینی وچشم بنده بیرون زده بود به مدت شش الی هفت سال دچار بیماری فراموشی شدم. البته بنده هیچ سند مکتوبی مثل کارت بنیاد شهید و جانبازی ندارم و هیچ وقت هم در پی گرفتنش نبودم. حضورم در جبهه فقط برای خدا و انقلاب و مردم بود و هیچگونه تقاضایی نداشته و ندارم. پدر مرحوم بنده یک روحانی مبارز به نام سید شاهمراد موسوی بود که چند القاب مشهور در پسوند نام مبارک خود داشت مانند: موسوی سنقری-موسوی کرمانشاهی، ایشان به همراه برادران واحدی سنقری وسید مجتبی میرلوحی همان شهید نواب صفوی معروف از بنیان گذاران فدائیان اسلام بودند. پدرم از آغاز جنگ تحمیلی و تاپایان جنگ در جذب نیروهای بسیج عشایری شرکت داشتند.
شما متولد کرمانشاه هستید. چه گونه شد که برای سکونت به تهران آمدید؟
سیزده سال بیشتر نداشتم که پدرم مجددا توسط ساواک دستگیر شد و به تهران و کمیته مشترک انتقال یافت. من که عادت داشتم در هر ناراحتی به خاطر فرار از غم وغصه ساز بزنم، دستگیری پدر آنچنان برایم سنگین بود که حتی حوصله ساز زدن نداشتم تا این که در اثر بی قراری و گریه و زاری مریض شدم و مادر چاره را در این دید برای دیدار و ملاقات با پدر به اتفاق به تهران بیاییم. در اولین ملاقات با پدر از شوق و ذوق و خوشحالی بیهوش شدم و با سیلی محکم پدر به هوش آمدم و مدت زمانی هر دو با هم گریستیم و پدر به خاطر دلجوئی از من فرمودند: با سازت چیکار کردی؟عرض کردم از وقتی که شما گرفتار شده اید دیگر دست به ساز نزده ام. پدر فرمودند: پسرم ما مکلف به ایجاد حکومت اسلامی هستیم، جوینده یابنده است. بالاخره روزی به این آرزو خواهیم رسید. آنگاه رو به مادرم کردند و گفتند: مبلغ دویست تومان از فروش نخود و گندم نزد حاج آقا ابطحی تهرانی معروف به امانت گذاشته ام این پول را برای خرجی داشته باشید و حتما برای سید مصطفی ساز مشقی تهیه کن که سرگرم بکاری باشد. سازی که خودش دوست دارد. در تهران اساتید مجرب موسیقی زیاد است می تواند ردیف های موسیقی را فرا بگیرد. در آن زمان دویست تومان خیلی پول زیادی بود.
خوب به یاد دارم که مادرم یک تار مشقی خوب را به 25 تومان خرید و به خاطر دو برادر و دو خواهرم که نزد اقوام بودند به کرمانشاه برگشت و من پرسان، پرسان به کلاس درس استاد اسماعیل مهرتاش صاحب تئاتر جامعه باربد که در اول لاله زار بود رفتم. استاد مهرتاش که انسانی بسیار خوش قلب و صبور و بردبار بود با مهربانی و روش خاص و ویژه خود ردیف های موسیقی را درس می داد و از بابت تدریس از هیچکس دیناری قبول نمی کرد. یادش بخیر ورد زبان ایشان دائما این کلمات بود، دیگران کاشتند و ما خوردیم، ما هم می کاریم دیگران بخورند. ایشان وقتی متوجه گرفتاری پدر و بی کسی من شدند به صندوق دار تئاتر دستور دادند که روزی دو تومان به عنوان خرجی به من بدهند و شب ها اجازه داشته باشم در گوشه ای استراحت کنم. من که تحت تاثیر خوبی های استاد قرار گرفته بودم روزی که نظافتچی تئاتر به خاطر مرگ مادرش به مرخصی رفته بود، بدون اینکه کسی از من بخواهد، پس از رفتن تماشاچی ها تئاتر را آب و جارو کرده و تمیز می کردم تا اینکه نمایشنامه ی یوسف و زلیخا به وسیله ی استاد محسن فرید به روی صحنه آمد و از من دعوت شد تا در نقش حضرت یوسف(ع) که در پرده اول برادرها او را به چاه می انداختند بازی کنم. به یاد دارم که با غزل معروف حافظ، یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور، پرده ی اول با من شروع می شد. در آن موقع همراه با آواز حدودا 12 دقیقه بازی داشتم و شکر خدا حق الزحمه ام به شبی پنج تومان افزایش یافت. همین درآمد مختصر سبب شد تا به خود اجازه دهم و خانواده را برای همیشه به تهران بیاورم.
  به یاد دارم در کوچه عرب ها واقع در میدان توپخانه اتاقی به مبلغ سی تومان در ماه اجاره کردیم، تا اینکه پس از سه سال پدرم از زندان آزاد شد. آزادی مرحوم پدر مصادف شد با پایان یافتن درس های موسیقی من، و به دلیل اینکه محیط هنری آنچنان مناسب نبود بنابر این به دستور پدر از استاد مهرتاش خداحافظی و حلال خواهی کرده و مجددا کل خانواده به کرمانشاه شهر زادگاهم بازگشتیم. پدر در مسجد عمادالدوله حجره ای گرفت و به تحصیل دینی خود مشغول شد و من پس از گرفتن دیپلم ادبی به خاطر رفتن به دانشگاه دوباره به تهران برگشتم.
*در دانشگاه تهران علوم سیاسی خواندید چرا به دنبال رشته های هنری نبودید؟
رشته مورد علاقه بنده علوم سیاسی بود که در آن زمان 75 واحد بود و اکنون گویا 150 واحد رسیده است. اون موقع من 22 سالم بود سال1347بود که قبول شدم. البته در دانشگاه تهران بعد از یکسال ونیم تحصیل به دلیل کارهای سیاسی توسط ساواک دستگیر شدم و حدود سه ماه و ده روز زندان بودم و بعد از آزادی متاسفانه دیگر ساواک نگذاشت ادامه تحصیل دهم. و فشار روی بنده زیاد شد و دائما دنبالم بودند تا اینکه با مشورت پدرم با دوستانش تصمیم گرفتند که بنده تغییر قیافه وهویت دهم.
*این تغییر چهره ی شما و تغییرهویت شما به چه صورت بود و چگونه انجام شد؟
اینکار توسط جراحی که از دوستان پدرم بود انجام شد. در منزل حاج آقا ابطحی.
 *درمنزل آقای ابطحی مگر امکانات پزشکی وجود داشت؟
بله، ایشان خانواده بزرگی بودند و خانه بزرگی داشتند که برای استفاده خانواده شان امکاناتی در حد یک درمانگاه در منزل داشتند. و با مشورت دوستان پدر همه معتقد به تغییر چهره بنده بودند. مثلا بینی بنده عقابی شکل بود که تغییر شکل دادند یا موهایم را بلند کردند. البته ساواک دندان های جلویی بنده را خرد کرده بود و من از جوانی از دندان مصنوعی استفاده کرده ام.
*این صحیح است که شما برای بیماران روانی موسیقی ویژه ای ساخته بودید؟
بله، بنده در آن زمان برای بیماران روانی موسیقی ویژه می ساختم. این تازگی ندارد، درگذشته هم ابونصر فارابی، بوعلی سینا و… به وسیله موسیقی مردمان را درمان می کردند. به عنوان مثال اگر کسی ترسو بود با موسیقی مهیج و پرهیجان سبب شیردلی و کسی که پرخاشگر و قانون شکن بود را با موسیقی آرام وملایم درمان می کردند. همچنین باید بگویم که چون بیماران مختلف هستند، روش درمان هرکدام با دیگری فرق می کند. من آرزو داشتم با کمک دیگر اساتید از روی قرآن، سمفونی جهانی بسازم و به کوته بینان غربی ثابت کنم که بیهوده دشمن اسلام هستند، این دین اقتدار فرهنگی و وحی آسمانی مانند قرآن دارد. اسلام دین فطرت است و از تولد تا مرگ دستور علمی وشرعی دارد و در ذات آن خرافه پرستی وجود ندارد. در واقع دین صداقت و هدایت و عدالت است و خوشحالم اکثر کارها و آثارم مذهبی بوده و هست.
  *جناب جاویدان در حال حاضر چه خواسته ای دارید؟
دوست دارم دوباره بتوانم کار کنم. به عشق اسلام و این انقلاب اسلامی بخوانم. به عشق وطن و مردم شعر بگویم و آهنگ بسازم. دوستدارم بتوانم دوباره خدمت کنم. فقط همین و بس. من عاشق ایرانم . دلم می سوزد وقتی می بینم که در قبل از انقلاب هیچکس به راحتی اجازه نداشت از اسلام بخواند و بنده با شجاعت خواندم اما امروز در هیچ یک از دولتها نتوانسته ام کارکنم، شاید روزگار بی وفا است اما واقعا الان بنده وخانواده ام داریم به سختی زندگی می کنیم و حتی از جایی کمک هم دریافت نمی کنیم. به نظر شما آخر زندگی یه هنرمند که فقط خواسته است خدمت کند باید این باشد؟ البته همیشه و همیشه خدا را شکر کرده ام و راضی هستم به رضای خداوند. شاید قسمت من این گونه باشد.
انتهای پیام/ 
 
دوشنبه ۲۲ آبان ۱۳۹۶ ساعت ۱۳:۱۴
کد مطلب: 442439
ارسال نظر
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما *