به گزارش سرویس باشهدا
تفتان ماعلى اصغر حسینى محراب به تاریخ 15 مرداد سال 40 در مشهد متولد شد. پدرش مغازهى خوار بار فروشى داشت و از این راه امرار معاش میکرد و آنها از نظر مالى وضعیّت مناسبى داشتند.
على اصغر علاقهى بسیارى به فعّالیّتهاى ورزشى داشت. او کشتى حرفهاى را از چهارده سالگى زیر نظر بهترین مربیّان کشتى کشور - زرّینى و هادى عامل - آغاز کرده بود. در دوران تحصیل عضو تیم کشتى و فوتبال مدرسه بود و در زمینهى کشتى به مقام قهرمانی دست یافت و چندین بار هم در وزن خود به مقام قهرمانى در سطح نواحى مشهد و استان خراسان رسیده بود.
در کنار فعالیت های انقلابی در آن زمان محراب در تیم فوتبال تاج - که بعد نامهاى دیگرى را پذیرفت - به عنوان دروازهبان فعّالیّت مىکرد و در همین تیم نیز به کارهاى انقلابى و سیاسى مىپرداخت. علی اصغر با وجود علاقهاش به تحصیل، وقتى که دید پدر پیرش تنها نانآور خانوادهى پرخرج و پر اولاد آنها است و به زودى نیز در مقابل مسئولیّت خطیر خرج ادامه تحصیل فرزندان قرار خواهد گرفت، درس را رها کرد تا شاید بتواند بخشى از این بار سنگین را بر دوش بکشد. بدین ترتیب برادران و خواهران محراب توانستند در فرصتى که کار و تلاش او به وجود آورده بود، به تحصیل ادامه دهند. امّا با تمام اینها عطش محراب براى دانستن، هرگز کم نشد و همانطور که از کودکى با هیأتهاى مذهبى، حسینیّهها، مساجد و با روحانیون در تماس بود، در زمان انقلاب و اوجگیرى آن نیز با روحانیون انقلابى بیشترى آشنا شد و در مجالس آنها حضورى فعّال داشت.
هجده ساله بود که با پیروزى انقلاب اسلامى و فرمان امام (ره) مبنى بر تشکیل بسیج، به صف پولادین بسیج پیوست و از آن پس تمام نیرویش را صرف رشد روحانى و معنوى خویش کرد و در طول دوران خدمت خود در بسیج، تحرّک و تلاش بسیارى در جهت مبارزه با ضدّ انقلابیون و گروههای قاچاق موادّ مخدّر از خود نشان داد.
در سال 1360 - با توجّه به احساس مسئولیّتى که داشت و با این فکر که امروز کمک به دین و احکام قرآن از اولویّتى خاصّ برخوردار است - همراه با سیل خروشان مردم حزب اللّه عازم جبهههاى نبرد شد و بدین ترتیب مقدّمات آشنایى محراب با شهید محمود کاوه فراهم گردید.
شهید کاوه در ماموریت هایى که به همراه دیگر یارانش داشت، همواره نیروهایى را با ویژگىهاى مورد نظرش انتخاب و به همراهى دعوت مىکرد. در یکى از همین ماموریت ها بود که کاوه محراب را دید و بعد از کمى صحبت با او، او را توانا براى خدمت در تیپ تازه تأسیس شهدا دانست. بنیانگذاران تیپ 100 ویژه شهدا که در ابتدا ظاهر محراب، طرز لباس پوشیدن، راه رفتن و طریقهى سخن گفتن او را نپسندیده بودند، مخالفت کردند. امّا مدّتى بعد با تغییر قابل توجّهى که در پى تذکّرات و صحبتهاى به جاى کاوه در محراب به وجود آمده بود، کمکم او را در جمع خود پذیرفتند. محراب همان کسى بود که کاوه به دنبالش مىگشت. فردى شجاع و صادق که همیشه در جلو نیروها حرکت مىکرد.
در همان روزهاى نخست اعزام، محراب به اتّفاق کاوه به سقّز رفت و مسئولیت گروه اسکورت را عهده دار شد و سپس به تیپ ویژه شهدا پیوست و پس از چندى عضو رسمى سپاه شد. بعد از سیر مراحل مسئولیتی در گردان های رزمی سرانجام به جانشینی معاونت اطّلاعات تیپ ویژهى شهدا برگزیده شد.
از جمله عملیّات شاخص دیگرى که محراب در آن نقش مؤثّر و قابل ملاحظهاى داشت، سلسله عملیّاتى بود که در سال 1361، در محور سردشت - پیرانشهر انجام گرفت که بسیار حایز اهمیّت بود؛ چرا که در طى آن مناطق بسیارى از کشورمان از جمله روستاى اکواتان، زندان دولتو، و از همه مهمتر جنگل آلواتان - که توسط حزب دموکرات تسخیر شده بود - از وجود آنها پاکسازى و آزاد شد. اسراء و مردم بیگناه، زنان، دختران و دیگر کسانی که به اسارت در آمده بودند توسّط این حزب آزاد شدند و به آغوش خانوادههاى خود بازگشتند.
مهمترین بخش این سلسله عملیّاتها، فتح منطقهاى در دلِ جنگل آلواتان بود که محراب ایثارگرانه به همراه خواهرزادهاش - احمد صفر زاده - «الله اکبر» گویان پیش رفت و با نیروهاى اندکى - که همراهشان بود - در عرض چند دقیقه هدف را فتح کردند. در طى یکى از همین عملیّاتها در جنگل آلواتان، محراب در اثر انفجار نارنجک مجروح و بى هوش شد و ترکش حاصل از آن انفجار تا آخر عمر در گردن او باقى بود.
وی در اسفندماه 1362 با خانم پروانه ازدواج کرد. بعد از مراسم خواستگارى، محراب به جبهه رفت و بعد از پیروزى در یک عملیّات، سفرى تشویقى به سوریّه نصیبش شد و از آنجا نیز به مبارزان جنوب لبنان سر زد.
با شهادت شهید محمد بروجردی فرماندهی تیپ 100 ویژهى شهدا به کاوه سپرده شد و تیپ شهدا به کمک رزمندگان و یاران کاوه به خصوص منصورى، ایافت، شهید قمى و محراب توسعه پیدا کرد و تجهیز شد و به لشگر ویژهى شهدا مبدّل گردید. این لشگر به تدریج داراى یگانهاى مجهّزى چون یگان دریایى و گردان پدافندى قائم به فرماندهى و سرپرستى علىاصغر حسینى محراب شد. وقتى گردان قائم در محلّى به نام کشتارگاه در مهاباد استقرار یافت، محراب براى توسعه و تجهیز آن دست به اقداماتى زد؛ از جمله این که آب مورد نیاز پادگان را از چاه متروکى در روستاى نزدیک پادگان تهیّه نمود. همچنین حمّام متروکی در شهر را براى استفادهى رزمندگان بازسازى و مرمّت کرد.
گردان پدافندى قائم به تدریج توسعه یافت و نام تیپ را به خود گرفت. سپس مستقل از لشگر ویژه شهدا به خواست محراب به عنوان تیپ مستقل انصارالرضا (علیه السلام) گردید و بعد از جنگ، این یگان زیر نظر سپاه خراسان « تیپ 3 لشکر 5 نصر » را تشکیل داد.
سرانجام در عملیّات کربلاى 2 و در تاریخ 10/06/1365، سردار محمود کاوه - در حالى که فرماندهى گردان را خود بر عهده گرفته بود - بر اثر اصابت ترکش خمپاره به شهادت رسید. فرداى آن روز محراب در صف تیپ مستقل قائم براى رزمندگان سخنرانى کرد و خبر شهادت کاوه را به نیروهایش داد.
شهادت کاوه براى محراب آثار ویژه و منحصر به فردى داشت. او دوست کاوه بود. کاوه به او اعتماد داشت و او کاوه را در حدّ یک مراد مىدانست. این کاوه بود که به قابلیّت محراب از همان ابتدا پى برد و به دوستان نیز توصیه مىنمود که با این جوان مدارا کنند و صبور باشند تا روزى شاهد شکوفایى او در کردستان باشند.
علی اصغر همیشه مىگفت: «من هرچه دارم، از کاوه دارم.» مادرش مىگوید: «وقتى براى شهادت کاوه به مشهد آمده بود، خواستم او را از رفتن منصرف کنم؛ ولى او پاسخ داد: مادر، خدا شاهد است که براى خدا مىجنگم. انشاءالله فردا شما جلوى حضرت زهرا (س) رو سفید خواهید بود.»
با شروع عملیّات کربلاى 4، مأموریت انفجار یک پل شهر بصره عراق به او واگذار شد. یک روز مانده به شروع عملیّات کربلاى 5، محراب مثل بسیارى دیگر از فرماندهان که خانوادههایشان در مناطق جنگى ساکن بودند، به خانه رفت و شاید هم مىدانست که براى آخرین بار دخترش را مىبیند؛ لذا وقتى که رانندهاش براى بردن او به منطقه آمده بود، او را براى خرید روزنامه بیرون فرستاد و این رفت و آمد فرصت بیشتر بودن با خانواده را فراهم کرد. سرانجام دل از دخترش کند، او را بوسید و بعد از خداحافظى با همسرش، به راه افتاد.
عملیّات کربلاى 5 آغاز شد. از شب چهارم عملیّات، محراب به عنوان فرماندهی محور عملیّاتى لشکر ویژهى شهدا عمل مىکرد. او توانست در آن شب پاتک شدید عراق را قاطع پاسخ دهد.
در شب ششم عملیّات و در حالى که لشکر ویژهى شهدا تا اواسط شهر «دوعیجى عراق» پیش رفت و بخش عظیمى از آن را تصّرف کرده بودند؛ توپها و راکتهاى شیمیایى منفجر شدند. علی اصغر که شیمیایى شده بود به ناچار به اهواز فرستاده شد. اما طولی نکشید که مجددا خود را به ادامه عملیات رساند.
چند روز بعد، برادرش «حاج على اکبر محراب» به قرارگاه تاکتیکى لشکر رفت و به همراه برادر صلاحى به محلّ شهادت رفتند و توانستند تکّهاى از پاى محراب، گوش و قسمتى از سر و صورت و تکّههاى کوچکى از بدنش را از روى پشت بام خانههاى اطراف پل و زمینهاى حاشیهى رود بیابند. آن چه از بدن محراب به دست آمد؛ چیزى حدود 3 کیلوگرم بیشتر نبود. و این هم تقدیر الهى بود؛ براى این که این سخن محراب را به یاد همگان بیاورد: «به شرق و غرب بگویید اگر خانهام را به آتش بکشند و قلبم را سوراخ سوراخ کنند، آرزوى اظهار ضعف و شکست اسلام را و دینم را به گور خواهند برد؛ و اگر پیکرم را زنده زنده قطعه قطعه و پاره پاره کنند و پارههاى تنم را بسوزانند، باز فریاد خواهم زد: اسلام پیروز است، کفر و منافق نابود است. »
قطعات باقیمانده از وجود پاکش در میان استقبال بىنظیر مردم شهید پرور مشهد تشییع و در قطعهى شهداى انصارالمجاهدین - نزدیک آرامگاه شهید کاوه - به خاک سپرده شد.
انتهای پیام/