امام فرمودند: ایشان سینماچی است

24 بهمن 1396 ساعت 13:21

آن عالم بزرگوار شروع کرد که من را به ایشان معرفی کند و گفت: «ایشان امام جماعت مسجدالنبی است و با ما همکاری می‌کند.» حضرت امام نگاهی کردند و فرمودند: «ایشان را می‌شناسم. ایشان سینماچی است». از شوخی امام همه خندیدیم.


به گزارش سرویس باشهداتفتان ماحجت‌الاسلام سید محسن موسوی فرد از مبارزین علیه رژیم طاغوت بود که سالهایی از عمر خود را با اعتقاد کامل در این راه صرف کرد. وی مدتی در زندان ساواک هم محبوس شد و شکنجه های فراوانی دید. آنچه خواهید خواند بخش دوم برشی است از خاطرات وی که این گونه روایت می‌کند:
اولین لبخند ملت شریف ایران
با وخیم شدن اوضاع سیاسی، رفت وآمد اربابان شاه به ایران شروع شد. آمریکایی‌ها و دیگر دوستان شاه و کارشناسان سیاسی و دیپلمات‌های صهیونیستی چاره‌ای نیافتند. سرسپردگان طاغوت از سناتورها یا مجلسی‌ها اگر راه فراری پیدا می‌کردند، فرار را بر قرار ترجیح می‌دادند و از مملکت خارج می‌شدند. وعاظ السلاطین و ثناگویان و چاپلوسان درباری هر سوراخی قایم می‌شدند. دیگر جایی برای آخوندنمایانی مثل مهاجرانی و نوغانی و سناتورهایی مثل رضایی و لاجوردی کاشانی باقی نمانده بود.
روز 26 دی ماه سال 1357 مردم از طریق رسانه‌ها شنیدند که محمدرضا پهلوی که پیش از آن عربده‌های مستانه سر می‌داد و مذهبی‌ها و آخوندها را میکروب جامعه می‌نامید و می‌گفت باید آنها را از ایران بیرون کنند، چگونه اشک تمساح می‌ریزد و ایران را ترک می‌کند. مردم با شنیدن خبر فرار شاه بسیار خوشحال و شاد شدند.
عصر روز 26 دی ماه، فراموشی نشدنی است. مردم شرق تهران نه سران به دور خانه من در چهارراه کامیاب خیابان مهر نارمک جمع شدند و آن را گلباران کردند. مردم باید به امام بزرگوار تبریک می‌گفتند اما به امام دسترسی نداشتند و خانه طلبه کوچکی را که از امام دم می‌زد گلباران کردند. مردم، شب در مساجد، نقل و نبات و شیرینی نثار کردند.
تحصن علما در دانشگاه تهران
محمدرضا پهلوی قبل از اینکه از ایران فرار کند بختیار را به‌عنوان نخست‌وزیر منصوب کرد. بختیار پس از اینکه از تصمیم امام مبنی بر عزیمت به ایران آگاه شد، دستور داد فرودگاه‌ها را ببندند تا امام نتواند به ایران بیایند. در این زمان مردم شعار دادند «وای به حالت بختیار، اگر امام فردا نیاید». آیت‌الله مطهری به ما پیغام دادند که آقایان را در دانشگاه جمع کنید، ما آنجا تحصن داریم. کارهای مربوط به شرق تهران معمولاً به من واگذار می‌شد. به بسیاری از آقایان تلفن کردم تا در تحصن شرکت کنند. بعضی از آقایان به هر دلیل عذر آوردند و در تحصن شرکت نکردند. ازجمله کسانی که دعوت ما را به تحصن قبول کردند آقای امامی کاشانی، موحدی کرمانی، صفایی آشتیانی - که در خیابان پیروزی امام جماعت بود - مرحوم آقای کرباسی ۔ مسجد الرسول نارمک - بودند. ازجمله کسانی که برای تحصن به آنها تلفن کردم آقای حقی - امام جماعت مسجد امام حسین(ع)- بود. آقای حقی گفت: «شما بیا مسجد امام حسین، ببینم چه کار می‌کنیم؟» من به مسجد امام حسین‌ رفتم. آقای حقی نیامده بود و من یک ساعت و نیم منتظر ایشان بودم.
بالاخره پیغام فرستادم و ایشان را از خانه به مسجد آوردم. سوار ماشین من شدیم و به طرف دانشگاه حرکت کردیم تا به طرف خیابان دانشگاه پیچیدیم که از در شرقی دانشگاه وارد شویم، تیراندازی شروع شد. دیدیم که به طرف ما شلیک می‌شود. آقای حقی در ماشین را باز کرد و پایین پرید و گفت: «خدا توی سید را ذلیل کند ما را به چه روزی انداختی» و کف جوی خیابان خوابید. من نیز چند لحظه صبر کردم تا اینکه تیراندازی‌ها تمام شد. بلند شدیم و با ترس و لرز داخل دانشگاه شدیم. وقتی‌که به محل تحصن رسیدیم، آقای بهشتی از ما استقبال کردند. چهره شاد شهید بهشتی خستگی را از تن هر کسی به در می‌کرد. سنگینی کارها بر عهده آقای بهشتی و مطهری بود.
شب که شد آقای بهشتی من را صدا زدند و گفتند: «ما برای متحصنین پتو و غذا می‌خواهیم. ممکن است شام را خانواده‌هایشان برایشان آورده باشند ولی برای صبحانه چیزی تهیه کنید». من پشت یک تکه کاغذ نوشتم و به دست یکی از بچه‌های دانشگاه دادم و گفتم: (در مسجدالنبی نارمک به دست فلان آقا بدهید تا ترتیب این کار را بدهد». مردم نارمک یک دستگاه ماشین پر از پتوی تمیز و یک وانت پر از نان تنوری جمع کرده و این مایه  سربلندی و سرافرازی بنده شد که پیش آقای بهشتی خجل نشوم.
در طول تحصن در دانشگاه، شب‌ها آقای طالقانی و بهشتی سخنرانی می‌کردند. خاطرات زیادی از آن روزها دارم. ولی خاطره‌ای که هرگز از یادم نمی‌رود این است که روزی، از جنوب شهر مردم زیادی آمده بودند و چیزی مانند طبق روی سرشان گذاشته بودند که یکشی سوخته‌ای در آن بود و داد و فریاد می‌زدند: «رهبران! رهبران! ما را مسلح کنید». در داخل طبق، شهید مظلومی قرار داشت که عوامل جلاد رژیم آن را سوزانده بودند. مردم شور و التهاب و احساسات شدیدی نشان می‌دادند و به هیچ بهایی آرام نمی‌گرفتند. همه جای شهر بگیرد و ببند بود و هر کسی که گیر عوامل رژیم می‌افتاد، سرنوشتی مثل این شهید مظلوم پیدا می‌کرد. آقای هاشمی تشریف آورند و با متانت و هوشیاری بی‌نظیری مردم را راضی کردند که جنازه را به بهشت‌زهرا برده و دفن کنند و در خیابان‌ها شلوغ نکنند. آقای هاشمی با صراحت به مردم گفتند: «بگذارید ما کارمان را بکنیم. تقریباً داریم به نتیجه قطعی می‌رسیم. شما کار را خراب نکنید». با این صحبت‌های آقای هاشمی مردم راضی شدند و آرام گرفتند.
خاطره‌ی دیگری که از روزهای تحصن در دانشگاه نهران دارم، این است که آن روزها معمولاً شب‌ها هوا سرد بود. سردی هوا، سروصدای جمعیت، فقدان وسایل گرمایشی لازم از یک طرف، بی‌خوابی و عدم استراحت از طرف دیگر، رمق من را گرفته بود و شدیداً دچار سردرد شده بودم. یکی از مسئولان دانشگاه متوجه شده بود که حال من خوش نیست. بنابراین من را راهنمایی کرد و گفت: «در دانشکده فنی در فلان اتاق می‌توانی استراحت کنی». در اتاق مذکور در دانشکده فنی، استاد شهید مطهری نیز تشریف داشتند و کنار من به نافله شب مشغول بودند. من درحالی‌که خواب بودم و چیزی زیر سرم نبود از فرط ناراحتی بدون اینکه خودم متوجه شده باشم به این طرف و آن طرف می‌غلتیدم؛ استاد شهید مطهری وقتی که می‌بیند حال من خوب نیست و روی زمین خوابیده‌ام، سرم را به دامن خود می‌گیرند و من تا صبح همین طور می‌خوابم. وقتی که اذان صبح شد دیدم کسی من را صدا میزند و می‌گوید: «اگر سرت بهتر شده و می‌توانی بلند شوی، آماده شو برای نماز صبح». بیدار شدم و سرم را بر روی پای استاد دیدم. از شرمندگی و خجالت چیزی نگفتم. ولی پای استاد خواب رفته بود و درد می‌کرد. در همین حال این آیه شریفه قرآن به خاطرم آمد.
و یؤثرون على انفسهم و لو کان بهم خصاصه.
در ایام تحصن کم‌کم زمزمه ورود امام و تهدیدهای بختیار مطرح بود. در خیابان‌های اطراف دانشگاه تهران این شعار به گوش می‌رسید: «ای خمینی تویی رهنمای ما/رهبر آگه و پیشوای ما/ بر لبم این سرود/ بر خمینی درود / مرگ بر بختیار نوکر جیره‌خوار».
چگونگی استقبال از حضرت امام خمینی(ره)
ازجمله مسائلی که در تحصن دانشگاه تهران مطرح شد نحوه استقبال از حضرت امام در حین ورود ایشان به ایران بود. آیت‌الله بهشتی، عده‌ای از رهبران انقلابی، مخصوصاً اعضای جامعه روحانیت را خواست و گفت: «مشورت کنید و تصمیم بگیرید وقتی که امام وارد کشور شدند چه کسی داخل هواپیمای حامل ایشان شود و به امام خیرمقدم بگوید؟»
هر کسی نظری می‌داد. یکی از پیشنهاد‌ها این بود که یک نفر ناشناس به‌عنوان سرباز گمنام داخل هواپیما شود و دکلمه‌ای برای امام بخواند. نظر دیگر این بود که آیت‌الله پسندیده به‌عنوان برادر بزرگ‌تر امام، به‌تنهایی وارد هواپیمای حامل امام بشود و خیرمقدم به ایشان بگوید. عده‌ای هم، ازجمله من نظرمان این بود که آیت‌الله پسندیده، به همراه یکی از اعضای مدرسین حوزه علمیه قم دو نفری پیش امام در هواپیما بروند و خیرمقدم عرضه کنند. همه نظرات مذکور رد شد. نظر خود آیت‌الله بهشتی این بود که «چون آیت‌الله مطهری به عنوان شاگرد و حاصل عمر امام محسوب می‌شوند، داخل هواپیما بروند. قطعاً حضرت امام، آقای مطهری را ببینند خوشحال می‌شوند».
پیشنهاد آیت‌الله بهشتی در نظر بقیه افراد نیز پسندیده‌تر آمد و همگی نظر ایشان را قبول کردند. در عمل نیز پیشنهاد آیت‌الله بهشتی اجرا شد. آقای مطهری جهت خیرمقدم‌گویی به حضرت امام، داخل هواپیمای ایشان شدند.
تحصن هنوز ادامه داشت و قرار بود متحصنین جلوی در جنوبی دانشگاه تهران تجمع کنند تا حضرت امام در سر راهشان با آنان دیدار مختصری داشته باشند. اما حضرت امام ک تشریف آوردند همه نظم و حساب‌ها به هم ریخت. تهران یکپارچه پر از جمعیت شد بود که مشتاق دیدار امام بودند و از سراسر ایران به تهران آمده بودند. دیگر معلوم نبود چه کسی و کجا می‌رود.
مدرسه رفاه
وقتی که حضرت امام تشریف آوردند، مدرسه رفاه چند روزی به عنوان منزل ایشان مورداستفاده قرار گرفت. همچنین از مدرسه رفاه به‌عنوان مرکز ستاد انقلاب اسلامی و شورای انقلاب و مرکز فرماندهی نظام و دادگاه انقلاب استفاده شد. در شب‌های اول حضور حضرت امام در مدرسه رفاه، ایشان دستور داده بودند کسی منبر برود و برای حاضرین صحبت کند. در بین ما، درباره اینکه چه کسی منبر برود، بحث بود. ما می‌خواستیم کسانی منبر بروند که در متن انقلاب بودند مثل آقای هاشمی‌نژاد یا کسانی که تریبون انقلاب را به‌دست داشته‌اند. حرف ما و افراد تندی مثل مرحوم شیخ فضل‌الله محلاتی و امثال ذلک این بود که کسانی که در جریان نهضت امام در پیاده‌رو حرکت می‌کردند و در متن آن موقع نبودند نباید در آن جلسات منبر بروند.
اتفاقاً برعکس، حضرت امام به کسانی توجه داشتند که از نظر علم و ایمان قوی بودند، ولی در متن قرار نداشتند. امام دوست داشتند چنین اشخاصی با نهضت و انقلاب بیشتر گره بخورند و به متن جامعه بیایند. به همین دلیل نیز خود حضرت امام به آقای فلسفی توجه داشتند. ما کمی تند بودیم و بعد از اینکه آقای فلسفی جهت ایراد سخنرانی در مدرسه رفاه انتخاب شد، از دست حاج احمدآقا ناراحت شدیم؛ چون فکر می‌کردیم که خود ایشان آقای فلسفی را انتخاب کرده‌اند نه حضرت امام ولی همان‌طور که گفته شد نظر خود امام بود که آقای فلسفی سخنرانی کند.
امام خمینی افراد را به‌خوبی می‌شناختند. می‌دانیم که باقیمانده عمر آقای فلسفی برکات زیادی برای مردم و انقلاب داشت. آقای فلسفی به‌قدری پاکباخته انقلاب بود که بعد از رحلت امام(ره)، ارادت شدیدی به مقام معظم رهبری حضرت آیت‌الله العظمی خامنه‌ای نشان می‌داد. ایشان حتی کل کتاب‌های خود را در اختیار رهبر معظم انقلاب قرار داد و آقا هم آن کتاب‌ها را به کتابخانه‌هایی که نیاز داشتند اختصاص دادند.
دیدار خصوصی با حضرت امام
در مدرسه رفاه گاهی به زیارت حضرت امام می‌رفتیم یک روز از حاج احمدآقا وقت گرفتیم که به‌طور خصوصی به ملاقات حضرت امام برویم. یکی از علما، هم حضور داشتند؛ دو نفری داخل اتاق شدیم. من خجالت می‌کشیدم که پیش امام خودم را معرفی کنم. بنابراین آن عالم بزرگوار شروع کرد که من را به ایشان معرفی کند و گفت: «ایشان امام جماعت مسجدالنبی است و با ما همکاری می‌کند.» حضرت امام نگاهی کردند و فرمودند: «ایشان را می‌شناسم. ایشان سینماچی است». از شوخی امام همه خندیدیم.
امام درواقع به گذشته مسجدالنبی اشاره داشتند که سینما بود تا امام فرمودند ایشان را می‌شناسم، ایشان سینماچی است، من هم جسارتاً به شوخی عرض کردم: «حضرت آیت‌الله ببخشید، الآن هم فیلم پخش می‌کنیم، منتهی فیلم زنده». امام فرمودند: «بله، خبر دارم. ان‌شاءالله موفق باشید» و دعا کردند.
در لحظه‌ای که خدمت حضرت امام بودیم، مردم در حیاط منتظر ملاقات امام بودند و شعار می‌دادند. ما نگران این بودیم که داریم وقت امام را می‌گیریم درحالی‌که شاید بخواهند با مردم دیدار کنند. اما حاج احمدآقا به ما گفتند: «شما بنشینند. اما خسته‌اند و بهتر است بنشینید و استراحت کنند تا آمادگی بیشتری برای ملاقات‌های بعدی داشته باشند.» نشستیم و چاپی در خدمت امام میل کردیم و بعد مرخص شدیم.
لحظه‌های پیروزی انقلاب
امام تشریف آورده بودند و انقلاب در شرف پیروزی بود ولی هنوز رادیو به تسخیر مردم درنیامده بود. گاردی‌های مسلح و مجهز از رادیو محافظت می‌کردند. هوا خیلی سرد بود و ما در منزل یکی از بستگان نشسته بودیم. رادیو را روشن کرده بودیم تا ببینیم چه می‌گوید. یک‌دفعه صدای تیک تاک ساعت پخش شد و بعد صدایی که صدای آشنای آقای شیخ فضل‌الله محلاتی بود گفت: «توجه فرمایید، توجه فرمایید این صدای انقلاب اسلامی ایران است» و سپس سرود «خمینی ای امام» را پخش کرد.
با شنیدن صدای آقای محلاتی از رادیو و درواقع تسخیر رادیو توسط مردم، به‌قدری خوشحال شدیم که می‌خواستیم به آسمان پرواز کنیم. لحظات بسیار شیرین و شورانگیزی بود. من خودم را به مدرسه رفاه رساندم. به من گفتند یک تانک اینجا هست، شما باید بر روی آن بایستی، تا این تانک در خیابان‌ها مانور بدهد. من روی تانک ایستاده بودم و تانک از خیابان بیرون آمد، به طرف خیابان مجاهدین رفت و از آنجا هم به طرف میدان بهارستان و سپس توپخانه و بعد بازار و بالاخره باز به خیابان ایران آمد. خلاصه، با تانک یک دور کامل تهران زدیم تا جایی که از دود تانک تغییر قیافه پیدا کرده بودیم. مردم، در خیابان‌ها وقتی که چهره یک روحانی را می‌دیدند که بر روی تانک ایستاده بود، بسیار خوشحال بودند.
پس از اینکه رادیو تسخیر شد، شروع کردیم که اسلحه‌های پخش‌شده در بین مردم متفرقه و عناصر غیرقابل اعتماد را جمع‌آوری کنیم. اسلحه‌هایی را که جمع‌آوری کرده بودیم برای مرحوم آقاشیخ فضل‌الله محلاتی فرستاده بودیم و ایشان رسید آن را به بنده داده بود. مرحوم محلاتی نوشته بود: «بسمه تعالی، حجت‌الاسلام آقای موسوی کاشانی، با سلام و تحیات، یک بنز خاوری که شما فرستاده بودید و پر از اسلحه بود به‌دست ما رسید». رسیدی که آقای محلاتی به ما داده بود فقط همین بود که ذکر شد، چیز دیگری مثلاً عدد و رقمی با شماره‌ای در آن نبود. یک روز نیز به من خبر دادند که در اطراف پادگان قوچک، گوشه کیسه خوابی از زیر خاک پیداست و از من خواستند که ببینم موضوع چیست؟ به محل مذکور رفتیم. وقتی که زمین را شکافتیم مخزنی کشف کردیم که پر از اسلحه بود.
طرفداری ارتش از امام و انقلاب اسلامی
بدنه ارتش از مردم پاک و متدین تشکیل شده بود و در آن انسان‌هایی با فطرت پاک وجود داشتند. ارتش ایران از خارجی‌ها متشکل نشده بود، کسانی که در ارتش ایران مشغول بودند در دامن زنانی بزرگ شده بودند که در مساجد و حسینیه‌ها پای روضه امام حسین(ع) نشسته بودند. آنها هم خودشان و هم پدر و مادرانشان، بچه مسلمان و مذهبی بودند. بسیاری از آنها حتی قبل از اینکه ارتش رسماً طرفداری خود از امام و انقلاب اسلامی را اعلام نماید با انقلابیون هماهنگ بودند. برخی از ارتشی‌ها با لباس مبدل پیش من می‌آمدند و برنامه‌های رژیم را برملا می‌کردند. مثلاً می‌آمدند و می‌گفتند که فردا چندین دستگاه تانک و ریوی ارتش پر از سرباز قرار است برای سرکوبی مردم وارد تهران شود و اجازه می‌خواستند که ماشین‌ها و تانک‌ها را دست‌کاری کنند و از کار بیندازند.
امام این ملت را و این ارتش را می‌شناخت در ارتش کسانی بودند که وجوهات شرعی خود را به نجف برای امام می‌فرستادند. وقتی در مسجد آقای امامی کاشانی منبر می‌رفتم، تعداد زیادی از پرسنل نیروی هوایی برای شنیدن سخنان ما به مسجد می‌آمدند و بعداً که با آنها بیشتر آشنا شدیم، اعلامیه‌های حضرت امام را از داخل خود نیروی هوایی تکثیر و منتشر می‌نمودیم.
کسانی که در جریان انقلاب به روی مردم آتش گشودند، افراد مزبور، خائن و سرسپرده بودند. در مقابل آنها افرادی در ارتش بودند که نافرمانی می‌کردند و به طرف مردم تیراندازی می‌کردند.
ارتشی‌ها معمولاً روی دو چیز خیلی حساس‌اند؛ یک مورد آن فرماندهی است. در ارتش به دلیل سلسله مراتبی بودن ساختار آن، فرماندهی مهم است و در ارتش رژیم پهلوی به دلیل وابستگی کامل ارتش به محمدرضا پهلوی، فرماندهی اهمیت دوچندان داشت. وقتی که شاه فرار کرد، نظامیان دچار سردرگمی شدند. از طرف دیگر عده‌ای به نظامیان القاء می‌کردند که به‌زودی ارتش متلاشی خواهد شد. مورد دیگری که ارتشی‌ها روی آن حساسیت دارند، تمامیت ارضی کشور و غرور ملی است. امام(ره) با توجه به این دو موضوع و سرشت پاک نظامیان، آنها را مورد خطاب قرار دادند و از آنها خواستند که به سیل خروشان ملت و انقلاب بپیوندند.
سرآغاز بیعت ارتش با امام، از مدرسه ایران بود. روز 19 بهمن سال 57، بنده شاهد بودم که جوان‌های شجاع نیروی هوایی، همافران، درجه‌داران و افسران با کیف‌هایی که در دستشان بود به خیابان ایران آمدند و بی‌مهابا، لباس‌های ارتشی‌شان را از کیف درآوردند و به تن کردند و وارد مدرسه ایران شدند. کسی باور نمی‌کرد که ارتش برای بیعت با امام آمده باشد. ولی اولین بار که در حضور امام رژه رفتند و درحالی‌که پاهایشان را با ضر‌باهنگ خاصی به زمین می‌کوبیدند، سرود «خمینی ای امام» را خواندند، من و حاج آقا مهدی عراقی از شدت شوق اشک می‌ریختیم.
خبر بیعت ارتشیان با امام از طریق رسانه‌های خبری در تمام دنیا منتشر شد. همین موضوع فتح بابی شد که ارتشیان از هر نیرویی، گروه‌گروه می‌آمدند و طومار می‌آوردند و اعلام همبستگی و بیعت می‌کردند. در مقابل به همه آنها اطمینان داده می‌شد که با احترام با آنها برخورد شود و از آنها خواسته می‌شد که پادگان‌ها را ترک نکنند و ماشین ارتش را از حرکت بازندارند.
در روز 29 فروردین 1358 ارتش به طرفداری از انقلاب در خیابان‌های تهران راهپیمایی کرد و مردم غیور و ولایت‌مدار ایران علی‌رغم اینکه برخی خاطرات تلخ از بعضی عناصر مزدور ارتشی داشتند، سرتفنگ آنها گل‌های میخک و رز زدند. این اقدام ملت خیلی مفهوم داشت و ارتش را شرمنده کرد. ارتشی‌ها شعار «ملت برای ارتش، ارتش فدای ملت» سر دادند. صحنه‌های بسیار جالب و به‌یادماندنی‌ای بود.
انتهای پیام/


کد مطلب: 451902

آدرس مطلب: https://www.taftanema.ir/news/451902/امام-فرمودند-ایشان-سینماچی

تفتان ما
  https://www.taftanema.ir