پدرم روحیه آقازادگی را در ما کُشت/ کتابهای شریعتی را با توصیه شهید لاجوردی خواندم/ حضور توّابین فرقان در پروژههای موشکی
«ما امروز انتظار نداریم از کسانی که خودشان زمانی مسئولیتهای امنیتی داشتند، بیایند بگویند این انقلاب در این 38 سال گذشته چیزی جز اعدام و اوین نداشته است.»
به گزارش سرویس سياسي
تفتان ما،
پرونده ویژه «دادستان انقلاب»/هاجر تذری و مهدی بختیاری: شاید یکی از بزرگترین نعماتی که 6 فرزند شهید اسدالله لاجوردی (5 پسر و یک دختر) در دوران کودکی از آن محروم بودند، حضور و آغوش گرم پدر در خانه باشد.
اسدالله لاجوردی از باسابقهترین زندانیان مبارز در رژیم طاغوت بود که در همین زندانها سختترین شکنجهها را دید و از ناحیه کمر و چشم به شدت مجروح شد.
در خلال چند گفتگو با دوستان و همکاران شهید لاجوردی، بر روی یک موضوع تاکید زیادی میشد: «سختگیری بر خانواده در استفاده از بیتالمال»
قبول این جمله و این رویکرد در این دوران که بسیاری از آقایان و آقازادگان چهارزانو بر سر سفره بیت المال نشسته و در حال چریدن هستند، شاید برای خیلیها باورپذیر نباشد اما «آقای دادستان» این کار را کرد و نهایتا در وصیتنامه خود نیز این را گفت که:
«فرزندانم! اگر گاهی بر شما سخت میگرفتهام و این درحالی بوده که برایم امکان فراهم آوردن رفاه بیشتر بوده، از آن جهت بوده است که اعتقادی استوار به آیه کریمه «انّ مع العُسر یُسراً» داشتهام و اگر میتوانستم شما را و خانواده را بیشتر از آنچه تحمل کردید قانع کنم به طور قطع چنان میکردم و یقین داشتم که در تکوین شخصیت سالم و رشد یابنده شما مؤثرتر و کارسازتر بود.
به هر صورت، پدرتان که از همه چیز جز انقلاب و اسلام بیشتر دوستتان می دارد، خیر و صلاح شما را در رفاه نمیدانسته و نمیداند و امید دارد در زندگی، رفاهجویی و عافیتطلبی را آگاهانه به دور اندازید و با عزمی آهنین در کام مشکلات روید و توقع نداشته باشید دیگران برای حل مشکلاتتان اقدامی ولو ناچیز کنند.»
آنچه در زیر خواهید خواند، گفتگویی است تفصیلی با «سید محمد لاجوردی» فرزند ارشد شهید اسدالله لاجوردی.
او متولد 1341 در تهران است و اکنون در سازمان انرژی اتمی مشغول به خدمت است.
بیشتر بخوانید:
- چوبفروشی که «مرد پولادین» انقلاب شد
- استعفا نمیدهم؛ برکنارم کنید
- برخورد شهید لاجوردی با منافقین مثل فرزندانش بود
* مرحوم شهید لاجوردی سالهای زیادی از دوران مبارزات با رژیم طاغوت را در زندان گذراند و شاید از این جهت جزو شاخصترینها باشد. بنابراین احتمالا بیشترین زمان دیدار شما با ایشان هم باید در همان ملاقات در زندان گذشته باشد. این دیدارها چطور صورت میگرفت و چقدر سختگیری میشد؟
ایشان چند نوبت قبل از انقلاب دستگیر شدند و ما تقریباً در منزل خیلی حضور پدر را به لحاظ فیزیکی پررنگ نمیدیدیم اما همین موضوع باعث شده بود که در اوقاتی که برای ملاقات به زندان میرفتیم، ارتباط صمیمی و گرمی بین ما برقرار بود و تمام آنچه را که یک پدر باید به فرزندان خود ابراز کند و رابطه پدری-فرزندی را در ذهن فرزندان خود شکل دهد، شهید لاجوردی انجام میداد.
معمولا روال به این شکل بود که در همان ابتدای دستگیری، زندانی را برای بازجویی به کمیته مشترک ضدخرابکاری منتقل میکردند. در آنجا مدت طولانی -بسته به نوع دستگیری و یا جرمشان- میماندند که ملاقات نداشت و معمولاً هم ما بیخبر بودیم. بعد از پیگیریهای زیاد بود که متوجه میشدیم مثلا در کدام زندان محبوس هستند.
زندان «قصر»، «اوین»، «قزلحصار»، «قزلقلعه»، «عادلآباد» شیراز و مشهد از جمله زندانهایی بود که ایشان در آنجا زندانی بودند و ما برای ملاقات به این زندانها میرفتیم.
برخوردها خصوصا با شخص زندانی تحقیرآمیز و توهینآمیز بود تا او را از لحاظ شخصیتی خرد کنند.
به عنوان مثال وقتی ما برای ملاقات میرفتیم زندانی را در یک قفسی که شبیه قفس حیوانات بود میگذاشتند. پدر درست از آن فضا علیه خود آنها استفاده میکرد. مثلا به برادرم میگفت:
«حسن آقا شما میتوانید برای من قرآن بخوانید؟» برادرم که قرآن میخواند آن سربازی که شاهد صحنه بود و به هر حال وابسته به همین خانوادههای معمولی بود، میشنید و میدیدید فردی را که در چنین قفسی آوردهاند، خانوادهای دارد که قرآن میخواند و تحت تأثیر قرار میگرفت و فضا علیه خودشان عوض میشد.
خاطرم است در یکی از دیدارها که به همراه عمویم به زندان قزلقلعه رفته بودیم، از نزدیک دیدم که به خانواده زندانیان توهین فراوان میشد. یا افسری به نام محرری -از افسران شهربانی- در زندان قصر به خانوادههای زندانیان سیاسی توهین میکرد.
* شما در جلسات دادگاه هم شرکت میکردید؟
خیر. عموی ما به دنبال کار ایشان میرفت و پیگیری میکردند و به خانه میآمدند و برای ما از ماجرای دادگاه میگفتند که مثلاً ایشان 18 سال حبس گرفتهاند. نتیجه دادگاه را از طریق عمویم متوجه میشدیم و مینشستیم حساب میکردیم که ما چند سالمان بشود پدر را دوباره در خانه میبینیم.
* در جریان مبارزات و کارهای ایشان در بیرون از زندان بودید؟
نقشی نداشتیم ولی میدیدیم که مثلا رفقای پدر به منزل ما میآمدند و جلساتی را برپا میکردند.
منزل ما قبل از انقلاب در خیابان مولوی، خیابان وزیر نظام کوچه حسینیه بود.
یک شب در منزل بودیم که 5 نفر از ماموران ساواک با لگد در را باز کردند و وارد منزل شدند و همه چیز را بهم ریختند.
یک کتابخانه کوچک داشتم که در آن علاوه بر کتابهای قدیمی حوزوی پدرم، چند کتاب هم از دکتر شریعتی و صمد بهرنگی مال من بود که همه آنها را بردند.
* موضع پدرتان در قبال دکتر شریعتی و نوشتههای ایشان چه بود؟
شهید لاجوردی هیچ وقت با ایشان که در مبارزه حضور داشت و جزو صفوف مبارزین و مسلمانان قرار میگرفت، جبهه نداشت بلکه برعکس یکی، دو بار به خود من سفارش کردند که کتابهای شریعتی را که علیه مارکسیسم بود بخوانم.
من به جلسات مذهبی که در مدرسه رفاه بود میرفتم. یک مرتبه یکی از آقایان در تفسیر این آیه که «کانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرینَ وَ مُنْذِرینَ...»گفت که این «أُمَّةً واحِدَةً» همان کُمون اولیه است.
من وقتی برای ملاقات با پدر به زندان میرفتم، بحثهای جلسه را برایشان شرح میدادم. این مطلب را که گفتم، ایشان تأکید کرد حتماً کتابهای شریعتی در خصوص مارکسیسم را بخوانم.
* اتفاق افتاده بود با پدر در مورد پایهگذاران سازمان مجاهدین خلق مانند حنیفنژاد و بدیعزادگان صحبت کنید؟ نظر ایشان راجع به بنیانگذاران سازمان چه بود؟ چون بیشترین درگیری را بعدا خود شهید لاجوردی با اعضای مجاهدین چه در زندان و چه در پس از انقلاب داشت.
من در مقطع قبل از انقلاب جزوات منافقین مثل «راه انبیا، راه بشر»، «تکامل»، «شناخت» را میخواندم. یادم هست در جزوه «شناخت» اصول دیالکتیک را آورده بود. من گاهی اوقات این مطالب را با شهید لاجوردی در میان میگذاشتم. ایشان به من میگفت شما باید مطالعاتتان را کامل کنید و مطالعات منطقی و فلسفی را ادامه بدهید.
خود ایشان چون مطالعات مذهبی داشتند و دروس حوزه را خوانده بودند و به نقل از آیتالله مهدوی، اجتهادشان مسلم بود و اصول دیالکتیک را در بحث با آنها دیده بودند و در طول دوره زندان با آن ها آشنا شده بود، فهمیدند که این گروه چه جهتی را طی میکنند. در مسائل ایدئولوژیک آنها را قبول نداشتند.
زمانی این بحث به صورت حاد مطرح شد که منافقین در سال 54 تغییر فاز علنی داده و در بیانیهای، تغییر مواضع ایدئولوژیک خود را اعلام کردند. به صورت عملی هم در زندان تغییرات مشهودی کرده بودند. یعنی مثلا شخصی تا شب گذشته نماز شبش ترک نمیشد به یکباره حتی نماز یومیه و واجب خود را نمیخواند.
* شهید لاجوردی در جریان شکنجه در یکی از بازداشتها آسیب جدی میبینند، خاطرتان هست مربوط به کدام مقطع بود؟
این حوادث را به تفکیک به خاطر ندارم و یادم نیست برای کدام مرحله از پرونده ها یا زندان بود اما کمر ایشان بر اثر شکنجههای فراوان شکست و چشم چپشان هم تقریباً نابینا شد تا اینکه برای معالجه به آمریکا رفت و آنجا قرنیه را به طور کل عوض کردند. البته در همان جا با دانشجویان انجمن اسلامی هم آشنا شدند و قول و قرارهایی گذاشتند چون هنوز مشخص نبود که انقلاب به چه نتیجه و سرنوشتی خواهد رسید. بعد که کار مبارزات بالا گرفت و امام(ره) به پاریس رفتند، پدر هم از آمریکا راهی پاریس شد.
** یک سر دشمنی با لاجوردی به بیت منتظری برمیگردد
* اندکی بعد از پیروزی انقلاب، شهید لاجوردی به دادستانی رفتند که بیشتر مد نظر ما بررسی این برهه از فعالیتهای ایشان است که مخالفتها با لاجوردی بیشتر شد.
ریشه این اختلافات که حالا علاوه بر منافقین، خیلی از خودیها را هم شامل میشد، از کجا بود؟
البته شهید لاجوردی در آن سالها روی برخی پروندههای جنجالی دست گذاشتند مثل پرونده منافقین، سید مهدی هاشمی، 8 شهریور، لاهوتی، سعادتی و... مشکلات از اینجا شروع شد یا موضوعاتی دیگری هم بود؟
من خودم در جریان ریز پروندهها نبودم و ایشان هم خیلی جمع خانواده را وارد این فضاها نمیکرد. البته مسائل را به صورت کلی و مبنایی با ما در میان میگذاشت اما مصداقی و ریز وارد نمیشد، زمانی هم که ما خیلی کنکاش میکردیم، ایشان تمایل زیادی نشان نمیداد که تفصیل مسائل را از او بخواهیم. درباره پروندهها بسیار کتوم و خوددار بودند.
* در آن مقطع بدگوییها را پشت سرشان میشنیدید؟
ما گاهی در جریان قرار میگرفتیم، مثلا زمانی که جلسه تودیع ایشان بود یا آن ویدیویی که از آقای یوسف صانعی در مورد نحوه ابلاغ برکناری است.
در حال حاضر هم که نگاه میکنم میبینم بسیاری از موضعگیریهایی که علیه شهید لاجوردی وجود دارد، یک سرش به بیت آقای منتظری و ماجرای سیدمهدی و برادرش سید هادی میرسد و اینها همچنان به دنبال آن قضیه، کینههایی دارند. چون وجه دیگری که مستمسک و دستاویز آنها در عداوت و سختی که نشان میدهند نمیبینم.
** سفارش دادستان انقلاب به پلیس درباره پسرش
* البته رفتار ایشان در برخورد با سفارش افراد هم به نظر در این دشمن تراشیها موثر بوده است. بالاخره در آن زمان هم آقایانی که فرزندانشان عضو این گروهکها باشند، کم نبودند.
اجازه بدهید به صورت مصداقی به این موارد نپردازم و یک نمونه راجع به خودم عرض کنم.
من در سال 60 با موتور در خیابان بهشت با خانمی که از عرض خیابان عبور میکرد تصادف کردم. این خانم به زمین افتاد و از بینیشان خون آمد. بلافاصله من ماشین گرفتم و آن خانم را به بیمارستان شریعتی بردم. وقتی بیمار را تحویل دادم، گفتند طبق قانون شما بازداشت هستید تا تکلیف درمان این خانم مشخص شود.
اوایل انقلاب بود و حزب جمهوری کنگرهای داشت و این خانم هم از تبریز آمده بود. من را به کلانتری ابوسعید بردند و به بازداشتگاه انتقال دادند. جماعتی آنجا بودند که من به عمرم ندیده بودم، آدمهای خلافکار و مواد فروش و چاقوکش.
به ایشان (شهید لاجوردی) خبر دادند. وقتی رسیدند، برای اینکه حساب کار دست من بیاید، جلوی خود من به رئیس کلانتری گفتند هر کاری با همه میکنید با این هم بکنید و بعد رفتند.
من به رئیس کلانتری گفتم همه چه کار میکنند؟ گفت همه سند میگذارند تا وقتی مشخص شود هیچ صدمهای به این خانم وارد نشده است. عمویم یک خانه داشتند و سند آن را آورد. داییام هم کارهای اداری را کرد، این سند گرو ماند و بعد از یکی دو روز که معلوم شد این خانم آسیب ندیده، سند را آزاد کردند.
و یا در موردی دیگر، در اوایل کار ما یک شرکتی به نام «تهران فاج» مقدار زیادی از پول ما را برد و چکش هم برگشت خورد و ما به هر دری میزدیم جواب نمی داد. با شهید لاجوردی فقط طرح بحث کردم و ایشان یک جمله گفت ببین مردم چکار میکنند، شما هم مانند بقیه. از طریق پلیس قضایی ماجرا فیصله پیدا کرد.
** حضور توابین فرقان در پروژه موشکی تاو
* یکی از خصوصیات شهید لاجوردی که زیاد از آن صحبت شده، برخورد پدرانهای بود که با عناصر فریب خورده و توابین داشت و حتی آنها را به منزل هم میآورد. خاطرات خودتان از برخورد با این توابین چیست؟
همین طور بود. حتی در گذشته که ما در پروژه موشکی تاو در باغ شیان کار میکردیم، برخی از همین توابین فرقان هم حضور داشتند.
* شما این را قبول دارید که اعضای فرقان نسبت به مجاهدین افراد فکورتری بودند؟
نه من قبول ندارم. اکبر گودرزی که در راس این گروه قرار داشت، طلبهای بود که هنوز غوره نشده میخواست مویز شود. گودرزی بدون اینکه مطالعات دینی داشته باشد، رهبر این گروه بود. ما یک جلد از قرآنی که اینها ترجمه خاصی از آن ارائه کرده بودند، داشتیم. مثلا سوره «مومنون» و فرازهای نخست آن را به شکل واقعا انحرافی ترجمه کرده بود.
برای نمونه، در اوایل سوره مومنون، فرازهایی در خصوص حفاظت انسان مومن از ارتباط با اجنبی و محافظت حجاب وجود دارد که آنها تعبیر میکردند که بین برادر و خواهر سازمانی چنین حجابی نیست. این گروه لجاجت و اصرار بیمورد و بدون فکری بر مواضعشان داشتند.
البته برخی هواداران این جریان، بچههای هوشمندی بودند که به دین و مبارزه علاقه داشتند اما فریب ظاهر اکبر گودرزی را خورده بودند.
شهید لاجوردی با اینها وارد بحث میشدند و میگفتند در منابعی که داری، تأمل کن. آموزههای وحیانی و اسلامی یک منبع مناسب است، عقلی که خدا داده است حجت است و باید آن را قاضی کنی، هر ورودی به مغز و عقل را مورد پردازش عقلی قرار بده و علاوه بر آموزههای وحیانی و عقل میتوانی از بهترین تجارب بشری استفاده کنی. همان آیه سوره زمر که میفرماید: «فَبَشِّرْ عِبَادِ الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ» و البته ندای درونی و فطری که حُسن و قبح یک کار را گوشزد میکند.
این چهار منبع را مطرح میکردند و بعد با اینها وارد گفتوگو میشدند که ببینند مشکل کجاست، با آنها وارد بحث میشدند و ممکن بود بحث ساعتها به درازا بکشد. زمانی که آثار و علایم قطعی اقناع را در آن ها مشاهده میکردند مرحله به مرحله جلو میآمدند تا به مطلوب برسند و بعد در آخرین قدم رهاسازی او در جامعه اتفاق میافتاد و حتی پیش از رهاسازی او را به خانه میآوردند، کلتشان هم در طاقچه اتاق و در دسترس آن ها بود.
الان هم گاهی اوقات برخی از آن ها را در مکانهایی مانند نمازجمعه و یا اجتماعات بزرگی نظیر عید فطر میبینم.
* بعد از ماجرای شهادت شهید کچویی [ترور به دست یکی از منافقین تواب به نام کاظم افجهای] ترس این را نداشتید که چنین اتفاقی برای پدرتان هم بیفتد؟
نه. به خاطر اینکه آن مورد یک مورد خاص بود و برخلاف نظر شهید لاجوردی هم اتفاق افتاد. یعنی کاظم افجهای مراحل مد نظر را نگذرانده بود. اصرار شهید کچویی بود که افجهای پاسدار باشد و اسلحه داشته باشد. چند ساعت قبل از حادثه هم حالت بحرانیاش پیدا شده بود و به نقطهای رسیده بود که خیلی عیان بود که میخواهد این کار را انجام دهد و متأسفانه فضا و صحنه از کنترل خارج شد.
در اینجا باید از بزرگواری شهید محمد کچویی یاد کنم که با اینکه هدف افجهای، شهید لاجوردی بود، او خود را حائل قرار داد و حاج آقا توانستند پشت یک درخت پناه بگیرند.
* شما خودتان با شهید کچویی ارتباطی داشتید؟چه طور شخصیتی بود؟
من کمتر از آن هستم که بخواهم شهید کچویی را توصیف کنم. ایشان یک ویژگی داشت که در قرآن فضیلت را به آن نسبت میدهند و آن فضیلت «سبقت» است، «السابقون السابقون اولئک المقربون» سبقتی که شهید کچویی در مبارزات داشت، فضیلت بزرگی بود.
یادم نمیرود که حاج آقا به قدری به شهید کچویی علاقه داشت که من میدیدم وقتی مثلا میگفتند «ممد کچویی»، با بارِ سنگینی از عاطفه و محبت زایدالوصف بود.
شهید کچویی پس از یک دوره از شکنجههای سنگین در زندان طاغوت، پرستاری مؤثری از پدر کرد که اگر نبود، صدمات بیشتری میخورد.
پدر بعد از شهادت شهید کچویی تا مدتها متاثر بود و به مادرمان سفارش میکرد ارتباطش را با خانواده شهید کچویی قطع نکند.
** یک بار گریه پدر را دیدم
* شما هیچگاه گریه ایشان را دیدید؟
تنها یک بار. آن هم در نمازجمعهای که مقام معظم رهبری در وصف عاشورا و عبرتهایش مقتل میخواندند و فرمودند که در چنین شرایطی مثل حسین بن علیها باید به پای اسلام فدا شوند.
** دیدار آخر
* حد فاصل سال 63 که ایشان از دادستانی کنار گذاشته شدند تا سال 68 که به سازمان زندان ها رفتند، مشغول چه کاری بودند؟
ما در برکناریهای ایشان کمترین آثاری از ناراحتی ندیدیم و برای ما این استواری بسیار جذاب بود.
هیچ وقت بیکار نبودند. در زیرزمین خانه یک کارگاه خیاطی بود که آنجا کار میکردند. پارچهها را با قیچی برقی که تیغه بلندی داشت، از روی الگو برش میدادند و برای دوخت آماده میکردند و نتیجه کار را هم رایگان برای کمیته امداد میفرستادند.
من برایشان مواد اولیه را که پارچههای خاص با جنسهای مرغوب بود تهیه میکردم. میدوختند و تحویل کمیته امداد میدادند که توزیع شود.
شب شهادتشان هم تا ساعت 11 در کارگاه بودند. من از راه دور برای دیدنشان آمده بودم و گفتم دلم برایتان تنگ شده و میخواستم ببینمتان. البته خیلی هم اجازه نمیدادند ما به اصطلاح خودمان را لوس کنیم (با خنده).
البته دوستان خیلی به دیدارشان میآمدند و درد دلهای زیادی میکردند که بعد از شما چه شده است و اینها اما من در جریان ریز جزئیات نیستم. فقط مواردی پیش میآمد که شهید لاجوردی شاهد برخی اتفاقات بود و مایه تاسفش میشد و تاسفش را هم اینطور بیان میکرد که
«ما چه میخواستیم و چه شد.» برگردان این عبارات که «ما قَصَدَ لم یَقَع و ما وقَعَ لم یُقصَد» یعنی آنچه اتفاق افتاد قصد نشده بود و آنچه قصد شده بود، اتفاق نیفتاد.
این را یادآوری بکنم حتی اگر زمانی ما شکایتی داشتیم که این نابسامانیها وجود دارد یا در برخورد با مردم حتی در مسائل تبلیغی حالت تعامل وجود ندارد ممکن بود ایشان در آن جلسه سکوت کنند و چیزی نگویند و میدان هم ندهند که ادامه دهیم اما متأثر می شدند و پیگیر بودند. اما غصه خوردنشان و اینکه چرا باید اینطور باشد را حس میکردیم.
اعتقاد داشتند پرورش و تربیت فرد یا جامعه، یک فرآیند است، آنهم فرآیندی همه جانبه.
** پدرم روحیه آقازادگی را در ما کُشت
* در مورد سختگیری به خانواده خصوصا در استفاده از بیتالمال و یا پرهیز از اشرافیگری خاطراتی از قول دوستان گفته شده، شما که فرزند ایشان بودید بفرمایید در این موضوعات چطور برخورد میکردند؟
این را کاملاً تأیید میکنم و همینطور هم بود. در وصیتنامه ایشان فرازهایی وجود دارد که میگوید:
«من اگر میتوانستم بیش از آنچه بر شما سخت گرفتم سخت میگرفتم» همین پدیده آقازادگی را ایشان از آن زمان میدید و نوشته بودند
«امیدوارم یوم تبلی الاسرار و زمانی که پردهها کنار میرود شما آنجا من را ملامت نکنید چون من این را به صلاح شما میدانم».
من نمونههایی را برایتان گفتم مثل ماجرای تصادف بنده و یا کلاهبرداری آن شرکت از ما. حاج آقا قصدشان از آن برخوردها خدای نکرده این نبود که میل درونی غضب خودشان را التیام دهند بلکه به خاطر خدا، تربیت ما و اینکه نمونه و الگویی برای دیگران باشد بود.
امروز مفاسدی که به عنوان پدیده آقازادگی میشنویم و مردم را عاصی و متأثر کرده به فریاد آورده و به تظلم خواهی وا داشته است، میبینیم. او میخواست از وقوع همین موارد جلوگیری کند و کسی فکر نکند که از سفره انقلاب سهم مسلمی دارد. میخواست در ما چنین روحیهای پیدا نشود.
** من وحشت میکنم که چطور میخواهند جواب خدا را بدهند
* آقای لاجوردی! شما حتما بسیاری از اظهارنظرهایی که درخصوص پدرتان شده است و عباراتی که مخالفین ایشان میگویند مثل خشن بودن، جلاد و خونریز (البته با عرض پوزش) را شنیدهاید که ممکن است بسیاری از این جوسازیها بر پایه مطالب دروغ و برخی هم از سر دشمنی باشد. شما خودتان چقدر برای تصحیح این نگاه تلاش کردهاید؟
یکی از دوستان میگفت پاکترین دوران در نگهداری زندانیها در زمان شهید لاجوردی بود هم محیط داخل هم محیط ملاقات اما شما ببینید چه عباراتی برای ایشان به کار میبرند و چه مظالمی میکنند.
من خودم عمق فاجعه را وقتی فهمیدم که فرزند یکی از بزرگان از قول ایشان میگفت:
«تا وقتی رهبری آن موضعگیری را در خصوص شهید لاجوردی کرد، من نسبت به ایشان نظر مثبتی نداشتم».
من سعی کردم در مواقعی که وظیفه تبیین دارم مثل الآن که با شما مصاحبه میکنم، به تشریح موضوعات و پاسخ به سوالات بپردازم، ولی اینکه بروم در جمعی و بخواهم به صورت مدون این کار را بکنم، نبوده است.
حقیقت این است که فضا علیه آقای لاجوردی بهگونهای بود که هرکس میخواست تسویه حساب سیاسی بکند مثل شبکه وابسته به بیت آقای منتظری، لاهوتی و... یک زمینه مساعدی را پیش روی خودشان میدیدند که هر تخمی از کینه بکارند، بهراحتی ثمر میدهد.
در وصیتنامه ایشان فرازهایی هست که تصریح میکند همان قدر که به اسلام عشق دارم و به انقلاب مدیون هستم و حاضرم پای آن با تمام وجود بایستم، به همان میزان هم از ضد انقلاب نفرت دارم و با آنها مقابله میکنم. این تبری است که باید در کنار تولی باشد.
این رویه را داشتند تا آن گزارش [گزارش کمیته سه نفره علیه شهید لاجوردی] که خودشان میدانند و خدای خودشان که بر چه اساسی تهیه کردند، نوشته شد.
بسیاری از اوقات که این فضاها درست میشد به آقایانی که اینچنین موضع میگیرند توصیه میکردیم به این آیه قرآن که میفرماید: «یا ایّها الّذین امنوا اتّقوا اللَّه و قولوا قولا سدیدا» یعنی وقتی صحبت میکنید بیانتان محکم باشد و بتوانید پای آن بایستید.
حالا آدم بیاید نسبتی را به یک مومنی که در مبارزات استخوان خرد کرده بدهد، آدمی که خود و خانوادهاش را به معنی واقعی کلمه در راه مبارزه فدا کرد. من تعجب میکنم و وحشت میکنم که چطور میشود با این نسبتها جواب خدا را داد.
شما ببینید چه نسبتهایی به ایشان داده شد. اینها عبارات ظالمانهای بود که من فکر میکنم چیزی جز سنگینی بار برای گویندگان آن ندارد، البته رسانههایی مثل بی بی سی نیز در فراهم کردن این زمینه برای انتقام گیری نقش مؤثری داشت.
ما امروز انتظار نداریم از کسانی که خودشان زمانی مسئولیتهای امنیتی داشتند، بیایند بگویند این انقلاب در این 38 سال گذشته چیزی جز اعدام و اوین نداشته است.
* شما انتقادی هم به فیلم ماجرای نیمروز و نشان دادن شخصیتی خاکستری از آقای لاجوردی در این فیلم داشتید. این انتقاد شما دقیقا چه چیزی بود؟
در فیلم «ماجرای نیمروز» چهره آقای لاجوردی را یک چهره خشن با آن شکل و شمایل نشان دادند و درواقع ایشان بدمن این فیلم بود.
البته من با کارگردان این فیلم هم صحبت کردم اما خیلی علاقه ندارم حالا که یک هنرمند جوان آمده و در این حوزه کار کرده،خاطرش مکدر شود.
در آن مقطع و در مواجهه با منافقین، دو گروه فعال بودند که یکی دادستانی بود و دیگری سپاه. فضای کار اطلاعاتی و امنیتی هم یک فضای تخصصی است که در آن زمان بچههای سپاه با این فضا خیلی آشنا نبودند اما آقای لاجوردی و تیم دادستانی کسانی بودند که عمری را در مبارزات طی کرده بودند از دست ساواک فرار کرده بودند، تجارب زیادی در زمینه پنهانکاری، پنهان پژوهی و براندازی در آن زمان داشتند و با خود منافقین در اوایل هم بند بودند.
شما ببینید «تقی شهرام» که دستگیر شد، بر اساس اطلاعاتی بود که اینها داشتند، و او را پیدا کردند. سپاه این اطلاعات را نداشت. تجربهاش کم بود و بسیاری از اوقات موارد لو می رفت و گاهی هم متهم سر قرار مأمورین را فریب می داد و فرار می کرد و به دنبالش هم بقیه شبکه ترور منافقین از دسترس و تعقیب خارج می شد. این اخلال و اختلال در کار دادستانی پیش میآورد. این باعث شد که صحنه هایی از فیلم بر خلاف واقع و با سوگیری نمایش داده شود مثل پسر رجوی در آغوش آن پاسدار. من بجای انتقاد صریح از کارگردان خواستم در ادامه کار بر ژانر نفاق از لطائف قرآنی که کم هم نیست در این خصوص بهره برداری کند.
* شما آخرین بار کی پدر را دیدید؟
آخرین بار همان شب قبل از شهادت بود که خدمتتان عرض کردم. چنددقیقه ای در کارگاهشان در زیرزمین منزلشان خدمت رسیدم.
ایشان نامش چون جدش حضرت امیرالمؤمنین (سید اسدالله) بود و در زندگی هم سعی میکرد به عنوان شیعه و پیرو در همان مسیر حرکت کند. نفسش را ذلیل کرده بود و در وصیت نامه شان گفته اند خدایا تو خود شاهدی که من چه بنده گناهکاری هستم. مشابه عباراتی که حضرت در دعای کمیل دارند. در نهایت هم همانطور که شمشیر به فرق مولا اصابت کرد، تیر هم فرق او را شکافت. سال ها پس از شهادت ایشان هم هنوز شاهد کینه هایی هستیم که گاه علیه ایشان ابراز می شود.
* و کلام آخر
بعد از شهادت حاج آقا که به دیدار رهبری رفتیم، صحبتهای ایشان در مورد پدرمان برایم بسیار جالب بود چون رهبری سخنانشان حساب شده است و چیزی به گزاف نمیگویند و قولشان همان قول سدید است. ایشان به شهید لاجوردی لقب «مرد پولادین» دادند و این نشان میداد که ایشان در چه مسیری در جریان مبارزات حرکت کردند که برای خیلیها ناشناخته است.
انتهای پیام/