۰

شهید همدانی: یک لحظه نفسم‌ بند آمد/ درخواست سخت محسن رضایی از حاج احمد

حاج احمد گفت: برادر محسن مرا به تهران خواسته و دارم به ملاقات او می‌روم. حاج محمود پرسید: برای چه منظوری؟ حاج احمد جواب داد: از آنجا که قرار است در جنوب عملیات بزرگی انجام شود، ایشان یک سری تدابیری را مدنظر قرار داده.
شهید همدانی: یک لحظه نفسم‌ بند آمد/ درخواست سخت محسن رضایی از حاج احمد
به گزارش سرویس باشهداتفتان ما

حاج حسین همدانی از فرماندهان تاثیر گذار هشت سال جنگ تحمیلی بود که از جوانی تا هنگام شهادتش لباس سبز سپاه را از تن در نیاورد. وی که بعد از مسئولیت های فراوان فرماندهی سپاه محمد رسول الله را در تهران قبول کرده بود با آغاز جنگ سوریه برای مبارزه با تکفیر به این سرزمین هجرت کرد و سرانجام حدود دو سال پیش در همین سرزمین مزد سال ها مجاهدتش را گرفت و شهید مدافع حرم حضرت زینب(س) شد.
آنچه خواهید خواند برشی است از کتاب «پیغام ماهی‌ها» که خاطرات این سردار سپاه را شامل می شود.
                                                    ***
حوالی بیستم دی‌ماه 1360 بنده برای رسیدگی به یک سری از کارهای جاری خودم، رفته بودم سپاه. موقعی که برگشتم، از همان جلوی در ساختمان، با مشاهده چهره‌های ملتهب و هیجان‌زده بچه‌های دژبانی و سایر نفرات، فهمیدم باید خبری شده باشد. دیدم خیلی مشعوف و خندان می‌گویند: برادر همدانی، مژده بده، اگر گفتی چه کسی آمده؟ 
گفتم: شما بگوئید. گفتند: رفیق فابریک حاج محمود و شما این‌جاست؛ برادر حاج احمدمتوسلیان! از شدت خوشحالی، یک لحظه نفسم‌ام بند آمد. پرسیدم: حالا کجاست؟‌گفتند: دفتر فرماندهی، پیش حاج محمود با سر قدم‌هایی بلند و با عجله، خودم را رساندم پشت در اتاق فرماندهی و وارد شدم. همان‌طور که قبلاً هم به شما گفته بودم، اتاق فرماندهی با یک دیوار چوبی کاذب، به دو بخش تقسیم می‌شد:‌ بخش جلویی؛ حکم دفتر شهبازی را داشت و بخش پشتی؛ که کوچک‌تر و خیلی دنج بود، محل استراحت، مطالعه و بیتوته شبانه او محسوب می‌شد. خانه مسکونی شهبازی در همدان، همان جا بود. 
خلاصه در اتاق را که باز کردم، از صدای صحبت‌شان متوجه شدم دو نفری رفته‌اند و در آن بخش پشتی نشسته‌اند. خب، من هم مراعات کردم و بی‌سر و صدا نشستم روی یک صندلی، بغل در اتاق. 
یک ساعتی این دو نفر آن‌جا سرگرم گفت‌وگو بودند. من هم ساکت، در بخش جلویی نشستم به انتظار و خودم را با مطالعه در و دیوار دفتر فرماندهی، سرگرم کردم. دست آخر پا شدند و به این طرف آمدند. خدا گواه است، شیرین‌ترین دقایق عمر سپری شده من، دیدار این دو نفر درکنار هم بود. از هر حیث که بگویی؛ مکمل همدیگر بودند. در صفا و صداقت، افتادگی و صلابت، تدبیر و شجاعت و از همه بالاتر؛ ایمان خلل‌ناپذیر به اهداف زندگی جهادی‌شان که باعث شده بود از هست و نیست خودشان در جنگ مایه بگذارند، احمد و محمود را با هزاران رشته نامرئی، به هم پیوند داده بود. شاید تنها وجه افتراق‌شان، روحیه بازگوش و آکنده از رندی‌های خاص محمود در رابطه با بچه‌های تحت امر او بود، احمد را در عوض به حدت جدیت او می‌شناختیم. گرچه خدا وکیلی، این جدیت ابداً از جنس تکبر و منیت نبود. در زیبایی روح، جان‌های این دو نفر با هم متحد بود. وقتی بالاخره با هم از پشت آن دیوار چوبی کاذب، به این طرف آمدند، هر دو نفر لبخند به لب داشتند و صورت‌های سبزه‌شان غرق در نور صفا بود. دیدم به قول مرحوم سپهری، روی زیبا، دو برابر شده است. 
با هر دو ـ خصوصاً حاج احمد ـ سلام علیک و دیده‌بوسی کردم. از آنجا که چند روزی بیشتر از خاتمه عملیات محمد رسول‌الله(ص) در مریوان نگذشته بود، به حاج احمد تبریک گفتم و اضافه کردم: خدا می‌داند چقدر دل‌مان می‌خواست ما هم توی این عملیات با شما حضور داشتیم. می‌گویند عملیات در سرمای بسیار شدید و برف و بوران و شرایط خیلی دشواری انجام گرفت. حاج احمد در تأیید صحبت من گفت: درست شنیده‌اید، من به حاج محمود عزیزمان هم گفته‌ام که اوضاع آن عملیات چطور بوده. در مجموع، شکر خدا عملیات بسیار بسیار خوبی بود. برادرهای من و همین‌طور بچه‌های حاج همت، غوغا کردند. این بعثی‌ها پدرسوخته را زدند و درب و داغان‌شان کردند.
صد و خرده‌ای نفر هم از آنها اسیر گرفتند و ضرب شست خوبی به آنها نشان دادند. با یک لحن بسیار مهیج و پرشوری داشت این حرف‌ها را می‌زد. بعد برگشت و گفت: برادر محسن مرا به تهران خواسته و دارم به ملاقات او می‌روم. حاج محمود پرسید: برای چه منظوری؟ حج احمد جواب داد: از آنجا که قرار است در جنوب عملیات بزرگی انجام شود، ایشان یک سری تدابیری را مدنظر قرار داده. روز دوم بعد از عملیات محمد رسول‌الله(ص) برادر محسن شخصاً وارد منطقه شد، از خط بازدید کرد و با همت و من صحبت‌هایی داشت. موضوع اصلی حرف‌های ایشان، بحث درباره ضرورت تشکیل یک تیپ رزمی مستقل بود.
شنبه ۲۹ مهر ۱۳۹۶ ساعت ۱۲:۰۲
کد مطلب: 441953
ارسال نظر
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما *