به گزارش سرویس مذهبي
تفتان ما، سید علی آقا قاضی معروف به «علامه قاضی» عالم و عارف جلیلالقدر در تبریز قدم به عرصه این دنیا نهاد و مقدمات سطح را در همان زادگاه خویش گذراند و در سال 1313 قمری به نجف مهاجرت کرد و در جلسات درس شیخ محمدحسن مامقانی، فاضل شربیانی، شیخ الشریعه اصفهانی، میرزا حسین خلیلی و سیداحمد کربلائی فقه، اصول، حدیث، تفسیر، اخلاق و سایر علوم مرسوم را فرا گرفت و خود در شمار اساتید این علوم به ویژه اخلاق و عرفان درآمد و کتب متعددی در فقه و تفسیر نوشت.
ایشان در نجف اشرف به لقاء حق پیوست و در قبرستان وادی السلام به خاک سپرده شد، برخی از شاگردان مکتب عرفانی ایشان عبارتند از: محمدتقی آملی، سید محمدحسین طباطبایی، سید محمدحسن الهی طباطبایی (برادر علامه طباطبایی)، محمدتقی بهجت، سید یوسف حکیم، سید محمد حسینی همدانی، سید عبدالحسین دستغیب شیرازی (شهید محراب)، حسینعلی نجابت شیرازی، سید محمد هادی میلانی، محمدرضا مظفر، سید عبدالاعلی سبزواری، میرزا علی غروی علیاری، سید شهابالدین مرعشی نجفی، سید ابوالقاسم خوئی، ابوالفضل خوانساری، عبدالحسین حجت انصاری، محمد ابراهیم شریفی زابلی، عباس قوچانی، شیخ علی اکبر مرندی، سید حسن مسقطی، سید هاشم حداد و سید عبدالکریم کشمیری.
ماجرای رحلت علامه قاضی
سید عبدالحسین قاضی نوه ایشان جریان شب رحلت آقای قاضی را این طور بیان میکند: «ایشان مدتی بیمار بودند. یک شب به پدرم که در آن زمان 20 ساله بودند میگویند که امشب نخواب و بیدار باش!
پدرم هم متوجه نمیشود که جریان چیست. ایشان نقل میکند که ساعتی از نیمه شب آقای قاضی او را صدا میزنند و رو به قبله دراز میکشند و میگویند من در حال مرگ هستم و به او سفارش میکنند که همسر و بچههای دیگرشان را بیدار نکند و تا صبح بالای سرشان بنشیند و قرآن بخواند.
پدرم میگوید علی رغم این که اگر کسی بداند که پدش در حال مرگ است و هیچ نگوید، سخت است، اما من این موضوع را با کمال آرامش پذیرفتم و به کسی هیچ نگفتم و پیش او نشستم. آقای قاضی به من فرمودند که دارم راحت میشوم و این راحتی از طرف پاهایم شروع شده و به طرف بالا میآید.
سپس فرمودند فقط قلبم درد میکند بعد فرمودند که رویم را بپوشان، من هم روی صورتشان را پوشاندم و ایشان از دنیا رفتند.
من بدون هیچ دغدغه و اضطراب تا صبح پیش ایشان نشستم و قرآن خواندم تا آن که هنگام اذان صبح شد و خانواده آمدند و پرسیدند که جریان چیست و من هم گفتم که پدر فوت شده است و فریاد و سر و صدا از اهل خانه بلند شد و در آن لحظه تازه متوجه تصرف او شدم و فهمیدم چه اتفاقی افتاده است و از مرگ پدرم بسیار متأثر شدم.»
به بهانه سالروز رحلت این عالم ربانی به بیان دو کرامت از ایشان به نقل از آیتالله سیدعبدالله فاطمینیا میپردازیم.
*هنگامی که علامه قاضی، آینده آیتالله خوئی را نشان میدهد
زمانی که حضرت آیتالله قاضی در نجف اشرف بودند، روزی آیتالله خوئی به حضور ایشان میآیند و خدمت ایشان عرض میکنند: از شما میخواهم چیزی به من بنمایید.
مقصود ایشان معارف الهی و عرفانی و مکاشفات روحی بود. پس از مدتی آیتالله خوئی طبق دستورالعمل استادش عمل میکنند تا یکی از شبهای ماه مبارک رمضان که این شاگرد معظم خدمت استاد به سر میبرد، برای ایشان مکاشفهای با عنایت آیتالله قاضی صورت میگیرد که از این قرار است:
آقای خوئی شخصی را شبیه خودش میبیند که به آرامی تغییراتی در چهره آن شخص به وجود میآید تا آنجا که محاسنش سفید میشوند و در نهایت محاسنش سفیدتر و درس ایشان به مسجد هندی کشیده میشود و در مقام فتوا قرار میگیرد. باز در گوشهای دیگر مشاهده میکند که رساله ایشان چاپ شده است و بعد از مدتی بلندگوهای مسجد کوفه اعلام کردند که آیتالله خوئی به ملکوت اعلا پیوست، بعد از مشاهده این صحنه مرحوم قاضی رو به آقای خوئی کرده و میفرماید: این بود سرگذشت شما، تا آخر عمرتان، عاقبت به خیر شوید، بفرمایید بروید!
*جام به دست گرفته که برود شیر به دست بیاورد
بزرگی از بزرگان نجف اشرف حکایت میکردند: زمانی که نجف بودم، به واسطه برخی تبلیغات علیه مرحوم قاضی در جلساتش شرکت نمیکردم تا اینکه یک روز گفتم برویم ببینم این قاضی که این قدر روی آن حساس هستند، چه میگوید؟
به مسجد رفتم و جایی پنهان شدم که کسی حتی خود استاد مرا نبیند، حضرت آقا درس را شروع کردند، ولی هر چه میفرمودند، من به واسطه ذهنیتی که داشتم برداشتی دیگر میکردم که یک وقت ایشان بدون مقدمه فرمودند: جام به دست گرفته که برود شیر به دست بیاورد، آمده به شیر گوارا رسیده، ولی این جام را زیر پستان سگ گذاشته!
با این حرف تکان خوردم و عقیدهام برگشت و با جان و دل گوش میدادم که یک وقت دوباره ایشان فرمودند: خب! الحمدلله جام را از زیر پستان سگ آوردند بیرون!
انتهای پیام/ فارس