به گزارش سرویس فرهنگی
تفتان ما،در ادامه دیدارهای جامعه قرآنی با خانوادههای معظم شهدا هیأتی قرآنی به دیدار خانواده شهید احمد شعبانی رفتند.
حضور هادی موحد امین نفر اول مسابقات بینالمللی قرآن کرواسی از نکات جالب این دیدار بود و وی از دست خانواده شهید هدیه دریافت کرد.
از آنجایی که پدر و مادر شهید به رحمت خدا رفتهاند در این دیدار میهمان خواهر شهید بودیم.
داماد خانواده شعبانی و شوهر خواهر شهید نخستین فردی بود که به بیان ویژگیهای شهید پرداخت و گفت: شهید شعبانی از کودکی در مجالس بزرگان شرکت میکرد و پای منبر آنان بود و در جلسات مختلف قرآن هم حضور مییافت.
شبها تا دیر وقت در مسجد به فعالیت میپرداخت تا جایی که یک شب پدرش از نگرانی به سراغ روحانی مسجد رفت و سراغ فرزندش را گرفت؛ روحانی مسجد در پاسخ به پدر شهید گفته بود، نگران نباشید شما فرزندی تربیت کردهاید که حتی یک قدم در راههای انحراف نخواهد گذاشت.
بسیار شجاع بود و با سن کم در کارهای انقلابی فعال بود به مبارزه با طاغوت میپرداخت، تا جایی که تحت تعقیب ساواک قرار گرفت و پس از شناسایی به خانه پدرش آمدند و پدر و برادرش را دستگیر کردند، هنگامی که احمد بازگشت سراغ پدرش را گرفت، گفتند: ساواک به خاطر تو آنها را بازداشت کرد، احمد بلافاصله رفت و خود را معرفی کرد، در ابتدا باور نمیکردند که احمد شعبانی این نوجوان باشد اما هنگامی که شناسنامهاش را نشان داد او را بازداشت و پدر و برادرش را آزاد کردند.
به نماز اول وقت بسیار اهمیت میداد و بعد از انقلاب از همان روزهای اول در نماز جمعه شرکت میکرد و حتی یک هفته هم نماز جمعهاش ترک نمیشد.
در ادامه خواهر شهید به بیان خصوصیات برادرش پرداخت و گفت: شهید احمد شعبانی متولد سال 1340 است. وی بسیار انسانی مؤمن بود و مال دنیا ریالی برایش ارزش نداشت، به قرآن علاقه زیادی داشت و مدام به قرائت قرآن میپرداخت. در نوجوانی به دلیل مبارزه با طاغوت به زندان ستمشاهی افتاد.
در شرکت ایران دوچرخ مشغول به کار شد اما همه حقوقش را خرج فقرا و مستضعفان میکرد. به امر به معروف و نهی از منکر بسیار تأکید داشت و هرگاه نیاز بود با کسی تعارف نداشت. با آغاز جنگ راهی منطقه شد و در عملیاتهای متعددی شرکت کرد. پیش از عملیات کربلای 4 به منزل ما آمد و با فرزندانم بسیار بازی و شوخی کرد، گویا داشت برای آخرینبار با ما وداع میکرد. گفتم: نرو صدام موشکباران مناطق جنگی و مسکونی را شروع کرده پیش ما بمان به من دلداری داد و رفت یک سنگر برای ما حفر کرد و گفت: هرگاه موشکباران یا حمله هوایی شد به داخل سنگر بروید.
همواره در حال تلاوت بود و به همه قرآن هدیه میداد، در مراسم عروسیاش از همان ابتدا از ما خواست به هیچوجه کف نزنیم و شادی نکنیم زیرا اطراف منزل ما خانوادههای شهدا زندگی میکردند و دست آخر با صلوات همسرش را به منزلش برد، سرانجام در عملیات کربلای 4 مفقودالاثر شد و دوران سخت انتظار برای ما آغاز شد، به یاد دارم هر بار صدای درب منزل میآمد مادرم فریاد میزد احمد آمد، اما پس از 15 سال پیکرش پیدا شد و به میهن بازگشت.
گویا در منطقه امالرصاص در قایقی سوار بودند و قایق مورد هدف دشمن قرار گرفته از 7 سرنشین آن فقط یک نفر زنده ماند. البته گویا قرار نبوده احمد سوار قایق شود. وی فرمانده دسته بود و نیروها را راهی میکرد که یک نفر به او میگوید: اجازه بده من بروم به خانوادهام سر بزنم احمد هم قبول میکند و خودش به جای آن رزمنده سوار قایق شده و به شهادت میرسد.
یک بار برای دیدارش به دزفول رفته بودیم که در صف نانوایی یک بسیجی جوان را دید و رفت به شکل بسیار گرمی سلام و احوالپرسی کرد، هنگامی که بازگشت، گفتم: او که بود، گفت: این بسیجی یکی از فرماندهان نیروی هوایی ارتش و از خلبانان شجاع کشور یعنی «عباس بابایی» است. اما همیشه با لباس بسیجی در شهر و در منطقه تردد میکند.
انتهای پیام/