به گزارش سرویس باشهدا
تفتان ما
عملیات خیبر یکی از بزرگ ترین و ابتکاری ترین عملیاتهای دوران جنگ هشت ساله است. این عملیات با هدف تصرف بصره، طراحی و در منطقه هورالهویزه، که عراق انتظار حمله از آنجا را نداشت، انجام شد. طراحان نظامی برای اجرای عملیات دو محور مستقل از هورالهویزه و زید در نظر گرفتند. مأموریت اجرای عملیات در محور هور بر عهده قرارگاه نجف (سپاه) و در محور زید، بر عهدهِ قرارگاه کربلا (ارتش) بود. در محور هور، پنج هدف العزیر، القرنه، جزایر مجنون جنوبی و شمالی، نشوه و طلائیه برای عملیات تعیین شد.
قرارگاه نصر نیز با هدف تصرف و تثبیت محور العزیر، قرارگاه حدید با هدف تصرف و تثبیت محور القرنه، قرارگاه حنین با هدف تصرف و تثبیت جزیرهِ جنوبی و نیمه شرقی و شمال جزیره شمالی و الحاق با محور طلائیه، قرارگاه فتح با هدف شکستن خط پر مانع طلائیه و الحاق با قرارگاه حنین و قرارگاه بدر با هدف تصرف نیمهِ غربی جزیره جنوبی و پل نشوه وارد عمل شدند.
گزارشی که در اینجا می آید، به عملیات یگانهای سپاه در جزایر شمالی و جنوبی، به ویژه قرارگاه بدر می پردازد و در واقع، قسمتی از عملیات بزرگ خیبر را گزارش می کند.
این گزارش چند روز پس از پایان عملیات از سوی آقای سید ابوالفضل موسوی راوی مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ در قرارگاه بدر به رشتهِ تحریر درآمده است. نوشتهِ ایشان بسیار طولانی بود که برای چاپ در فصلنامه قسمتهایی از آن حذف و با علامت [...] مشخص شده است.
همچنین، مطالب و جملات آن تا اندازه ای که به اصل محتوا لطمه نزند، ویرایش و روان شده است. ضمن گرامی داشت یاد و خاطره شهیدان گران قدر عملیات خیبر قسمت سوم گزارش آن تقدیم می شود.
****
شرح عملیات شب دوم
هوا تاریک شده بود که نیروها از محل استقرار خود حرکت کردند و در ساعت حدود 00:19 روز 4 اسفند ماه از پل شحیطاط عبور کردند و پس از مدت کمی، درگیری آغاز شد. نخست، دو گردان عاشورا عملیات خود را شروع کردند تا راه را برای عبور دو گردان نجف باز کنند. بدین منظور، نیروهای لشکر عاشورا داخل مناطق مثلثی شکل شدند که تانکهای دشمن در آنجا مستقر بود، اما در این منطقه، درگیر نشدند و مرتب از خاکریز مثلثیها بالا و پایین یا این طرف و آن طرف می رفتند تا دیده نشوند.
اندکی پس از ساعت 00:23، بچه ها به جادهِ آسفالت نشوه طلایه رسیدند و هفتصد متر به دو طرف جاده پخش شدند و ضمن انهدام تانک و نفربر دشمن به سوی پل طلایه پیش می رفتند. رزمندگان که با عبور از مثلثی شکلها طی حرکت جالب و غافل گیر کننده ای خود را به پشت دشمن رسانده بودند، به راحتی، دشمن را منهدم کردند، این در حالی بود که آنها به دلیل طی مسیر طولانی شدیداً، خسته بودند. سرانجام پس از حدود 6 ساعت تلاش، رزمندگان در ساعت 30:4 5 بامداد با شکستن دژ عراق پل طلایه را به تصرف خود در آوردند.
تا این ساعت، فرماندهی قرارگاه بدر و نجف (حتی بشر دوست که در جزیره حضور داشت) از حرکت این چهار گردان خبر نداشت. (1)
از طرف دیگر، فرماندهان دو لشکر عمل کننده نیز به نوبت فرماندهی می کردند؛ زیرا، حرکت هر چهار گردان با هم مرتبط بود و از پیش، این دو، هماهنگی کامل را انجام داده بودند. پیش از ساعت 00:5 بامداد، غلامپور را از خواب بیدار کردند و خبر گرفتن پل طلایه و بی اطلاع بودن از حاج همت و نیروهایش را به وی دادند.
پس از چند ساعت، فرماندهی تازه متوجه شد که چه کرده اند! هر چهار گردان نیرو در محاصرهِ کامل دشمن قرار گرفته بودند و فرماندهان می کوشیدند پل طلایه را نگه دارند و جان آنها را نجات دهند. فرمانده قرارگاه بدر دستور داد تا نیروهایی که به پل رسیده اند، به سمت چپ بپیچند و به سمت شمال، یعنی جزیرهِ جنوبی حرکت کنند و در آنجا، با نیروهای لشکر 17، که آن طرف سه راهی، بودند الحاق کنند. سپس، با عزیز جعفری، فرمانده قرارگاه نجف تماس گرفت تا لشکر 17 از جزیرهِ جنوبی عملیات را آغاز و به سمت پل طلایه حرکت کند. فرمانده قرارگاه نجف درمورد وضعیت لشکر17 گفت: «امشب آنها حرکت کرده و خود را تا سه راهی رسانده اند، ولی سه راهی دست آنها نیست. بچه ها این طرف پل اند و عراقیها هم آن طرف و چون وقت گذشته است، دیگر نمی توانند کاری انجام دهند.» در این هنگام، غلامپور، مهدی زین الدین را از خواب بیدار کرد و موضوع را به وی گفت او که از وضعیت نیروهایش خبر جدیدی نداشت قرار شد، پیگیری کند تا نیروها از سه راهی به سمت پل طلایه حرکت کنند و سپس، علامت بدهند تا بچه ها روی پل به سمت آنها بیایند. بشردوست، غلامپور، علی هاشمی، باکری و کاظمی همه از اینکه چرا حاج همت عمل نکرده است، مرتب با قرارگاه نجف و حنین تماس می گرفتند و در مورد راه چاره صحبت می کردند؛ زیرا، وضعیت بسیار بد بود، فرماندهان به علت ناراحتی و با حالت اضطراب، طوری در بی سیم صحبت می کردند که برای دشمن قابل کشف بود. ساعت 20:5 بامداد، تازه پس از آنکه بشردوست علت عمل نکردن حاج همت را از عزیز جعفری پرسید، متوجه شد که عملیات یک روز عقب افتاده است. در این ساعت، تمامی مسائل روشن شد.
صیاف(2) گفت: پس بگو چرا دیشب هلی کوپترها هیچ چیز برای ما نیاوردند.
غلامپور پاسخ داد: منظور از 523 این بوده که شما امروز (جمعه) عمل کنید؛ زیرا، دیروز ساعت 17 و 18 بود که تازه گردانها هلی برن شدند.
علی هاشمی که بعدازظهر به جزیره برگشته بود گفت: «من رشید را دیدم، اما چیزی به من نگفت و گفت همه چیز را به بشردوست گفته ام.»
احمد کاظمی به نجفیان (فرمانده گردان) گفت: «بچه هایی که به پل رسیده اند، به سمت چپ بپیچند و به سمت شمال بروند تا با لشکر 17 الحاق کنند.»
ساعت 45:5 بامداد بختیار، فرمانده یکی از گردانهای لشکر نجف، که نیروهایش روی پل بودند، کسب تکلیف کرد که مهدی باکری گفت: «شما سرپل را بگیرید و به سمت چپ بپیچید و به سمت شمال حرکت کنید». باکری که از وضع پیش آمده سخت ناراحت بود گفت: «آقای غلامپور شما به ما گفتید پل دست ماست؛ حاج همت بیاید و تحویل بگیرد».
غلامپور پاسخ داد: «ما تماس گرفته ایم تا حاج همت را در روز حرکت دهند».(3)
غلامپور فکر می کرد نیروهای لشکر حضرت رسول(ص) پشت خاکریزی اند که تصرف کرده بودند (در حالی که همان روز 4/12/1362 حاج همت بر اثر فشار دشمن عقب آمده بود)؛ بنابراین، با فرمانده قرارگاه نجف تصمیم گرفت تا هر چه پیگیرتر حاج همت را به سوی پل طلایه حرکت دهند که عزیز جعفری گفت: «حاج همت نمی تواند این کار را انجام دهد».
غلامپور طرح جدیدی را به فرمانده قرارگاه نجف داد، اما تصویب این طرح و اجرای آن به ساعتها وقت نیاز داشت، تازه آن قدر کشف رمز بی سیم گفته شد که اگر دشمن هوشیار بود، آن راهکار را می بست. تمامی سخنان در مورد نگه داشتن پل و نجات دادن چهار گردان باقی مانده بود. دشمن از هر چهار طرف آتش شدیدی روی جاده و اطراف پل طلایه می ریخت و از آنجا که از طریق شنود مطمئن شده بود که نمی توانیم حرکتی انجام دهیم با خیال راحت از چهار طرف روی بچه ها فشار می آورد و آن قدر به آنها نزدیک شد که با بلندگو مرتب می گفتند که بیایید خودتان را تسلیم کنید.
ساعت 00:6 صبح، برادر رشید طی تماسی با بشردوست در جریان کامل اوضاع قرار گرفت. ساعت 16:6 صبح، مهدی باکری وضع خط را این طور گزارش داد: «تعدادی از بچه ها روی جاده اند، تعداد دیگری روی پل و برخی هم به چپ (یعنی از پل طلایه به سمت سه راهی در جزیره) حرکت کرده اند. ... بچه ها می گویند از پل رد شده ایم ...، اما قرار نبود که ما پدافند کنیم؛ بچه ها نیز برای این کار توجیه نشده اند و الان داریم آنها را جمع و جور می کنیم و اگر حاج همت حرکت نکند، دیگر چپ و راست معنی ندارد. حیف است این همه زحمت را به هدر بدهند. آقا جان چهار گردان نیرو حیف نیست؟! غلامپور به باکری گفت: بچه ها را روی پل و کانال پنجاه متری جمع کنید و آنجا زائده ای داشته باشید تا راه را برای حاج همت باز نگه دارید». سپس، غلامپور با عزیز جعفری تماس گرفت و گفت: «بچه ها روی پل و اطراف آن مستقرند، اما به دلیل کمبود نیرو نتوانسته اند، پخش شوند».
برادر رشید که به این تماس گوش می داد. با ناراحتی گفت: شما با این کمبودی که داشتید چرا عمل کردید؟ غلامپور پاسخ داد: ما برای مأموریتی که بشردوست، گفت نیرو داشتیم.
طی این ساعتها، تماسهای مشابهی بین قرارگاه نجف با قرارگاه بدر برقرار می شد. البته، در برخی از تماسها، احمد کاظمی که از فرط ناراحتی صدایش بیرون نمی آمد، با محسن رضایی و رشید صحبت می کرد.
وضعیت نیروهای چهار گردان
بچه های لشکر عاشورا که از پل شحیطاط به مثلثیها وارد شده بودند، یکی دو تا از آنها را پاک سازی کردند و در آنها، مستقر شدند و برخی از نیروها نیز روی جاده تا پل گسترده شدند که تا حدود ساعت 00:7 صبح، نیروهای باقی مانده به پل نزدیک تر شدند. طرف راست این نیروها به دشمن متصل بود و بچه ها روی پل به هر چهار طرف پخش شده بودند و سر پل خوبی از دشمن گرفته بودند، اما نیرویی نبود که زیر آن آتش شدید پل را نگه دارد [...].
در این هنگام، دشمن کاملاً، به بچه ها نزدیک شده بود و آتش شدیدی روی آنها اجرا می کرد و به طور مرتب، با بلندگو می گفت: «خودتان را تسلیم کنید».
همان موقع، محسن رضایی طی دستوری به حاج همت گفت خیلی سریع تانکهایش را راه بیندازد و از روبه رو به دشمن حمله کنند؛ کاری که تقریباً محال بود. ظاهراً، حاج همت اقدام کرد، اما مؤثر نبود. بچه ها از روی پل تماس گرفتند و تقاضای آتش توپخانه و هلی کوپتر کردند که ظاهراً عملی نبود و گفتند یک ستون تانک از طرف حاج همت به سوی آنها می آید که یقیناً، از آن دشمن بود؛ زیرا، حاج همت اصلاً نتوانست در آن روز خط دشمن را بشکند. آتش عراق روی سر بچه ها، نه تنها قطع نمی شد؛ بلکه شدت هم می یافت. با این حال، رزمندگان اسلام مقاومت می کردند. تلاش همگی برای شکستن محاصره تا بعدازظهر به جایی نرسید.
ساعت 00:15، نجفیان، فرمانده یکی از گردانهای عمل کننده، با احمد کاظمی تماس گرفت و گفت آتش دشمن بسیار سنگین است و از چهار گردان نیرو تنها یک گروهان و آن هم روی پل مانده است. پل خیلی بزرگ و سفید رنگ است و اگر آتش عراق به همین صورت ادامه داشته باشد، این مقدار نیرو نیز شهید می شوند. غلامپور وضعیت را به رشید خبر داد، اما کاری از دست هیچ کس ساخته نبود. رشید به غلامپور گفت: «عزیز جعفری الان، به جزیره می آید. شما با احمد کاظمی و باکری و بشردوست به قرارگاه نجف بیایید تا تصمیم گیری کنیم، تمامی فرماندهان به قرارگاه نجف رفتند».
سرانجام، بعدازظهر روز جمعه 5 اسفند ماه ساعت 00:17، که فرمانده گردان لشکر نجف برای آخرین بار از احمد کاظمی خداحافظی کرد و رفت و آخرین نفر نیز بی سیم چی بود که ظاهراً، بی سیم و کد رمزها را منهدم و خود نیز به دیدار معبود خویش شتافت. بدین ترتیب، نام چهار گردان از فهرست سازمانی لشکر عاشورا و نجف خط خورد.
در روز دوم، جدا از سرنوشت این چهار گردان آنچه مورد توجه قرار گرفت، عملیات هلی برن هلی کوپترها بود که مرتب نیرو و آذوقه در جزایر پیاده می کردند. یکی دو بار هواپیماهای عراقی این هلی کوپترها را تعقیب کردند، اما نتوانستند به آنها آسیب برسانند. یکبار که هلی کوپترها روی پد در جزیره جنوبی نشسته بودند، دو هواپیمای عراقی بر فراز منطقه ظاهر شد. در نتیجه، آنها نیروها را خارج و هلی کوپتر را خاموش کردند و چند لحظه بعد، هواپیماها درست فاصله دویست تا سیصد متری پد هلی کوپتر را بمباران کردند. در این هنگام، خلبانها هلی کوپترها را روشن و از مهلکه خارج شدند، اما هلی برن قطع نشد.
ماجرای چهار گردان از زبان همرزمان
از چهار گردان نیرویی که در شب دوم عملیات خیبر به حرکتی ابتکاری در قلب موضع دشمن اقدام کردند و خود را به پل طلایه رساندند، چهار نفر (از هر گردان یک نماینده) به جزایر بازگشتند که جریان آن شب و اتفاقاتی که در بین راه گذشت، مستقیماً، از زبان یکی از ایشان بازگو می شود.
ما عملیات خود را از پل شهید باکری که روبه رویش چند ساختمان بود، آغاز کردیم. بعد به مثلثیها آمدیم که داخل آن تانک بود. آنها مرتب کلت منور می زدند. ما که در وسط مثلثی شکلها به صورت ستون یک حرکت می کردیم، مرتب، از خاکریزها بالا و پایین و این طرف و آن طرف می رفتیم تا به لطف خدا، به جاده آسفالت رسیدیم. در مثلثیها درگیر نشدیم و آغاز درگیری اصلی ما روی جاده بود. روی این جاده خودروهای زیادی عبور می کردند و بچه ها توانستند چند دستگاه اولی آنها را هدف قرار دهند و دورشان بزنند. [در ضمن، باید یادآور شد که] آن طرف نیز یک جاده دیگر بود. (منظورش جاده ای موازی خط مرزی کنار مثلثی شکلها که از جاده نشوه طلایه منشعب می شد). سمت چپ جاده، قرارگاه و پایگاه دشمن زیاد بود و بچه ها همین طور آنها را منهدم می کردند و به صورت دشتبان به حرکتشان ادامه می دادند تا به پل رسیدند، اما از فرط خستگی نمی توانستند جلوتر بیایند. من با بی سیم چی جلوی ستون بودم بچه ها از هم جدا شده بودند و به صورت ستونی مرتب حرکت نمی کردند. از این نیروها هر که توان و قدرت داشت، روی جاده به راحتی به سوی پل می آمد و آنهایی که نمی توانستند بیایند از ستون باز می ماندند و از گردان خود جدا می شدند. این موضوع باعث شد تا سازمان گردان از هم بپاشد، ضمن آنکه فرمانده گردان و یک گروهان دیگر نیز که خسته شده بودند، عقب ماندند.
هنگامی که به نزدیکی مواضع عراقیها رسیدیم صدایی به گوش می رسید. گفتم از صدا معلوم است که اینها دارند خاکریز می زنند و پشت خاکریز تانک هم هست. در همان شب، عراق سمت چپ پل، یعنی پایین نردبانی شکلها خاکریز زده و تانکها را در آن مستقر کرده بود. بچه ها به چپ کشیدند و چند تانک زدند. فشار آوردیم و به روی پل رسیدیم. برخی از نجف آبادیها پشت پل به سمت طلایهِ قدیم رفتند؛ پشت پل که رسیدم، صبح شده بود و عراقیها دیگر روی جاده نبودند، اما چند عدد دوشکا و شلیکا طرف چپ پل در پایین نردبانی شکلها باقی مانده بود که درست پاک سازی نشده و بچه ها فشار آوردند و آنها هم عقب رفتند.
ما با دوربین دیدیم که نجف آبادیهایی که از پل گذشته بودند، اسیر شدند؛ بعد دیدیم یک دستگاه خودروی آیفا نیرو از سمت پاسگاه طلایه آوردند و در آنجا پیاده کردند. آنها اسلحه نداشتند، بعد دیدم عراقی اند (شاید برای اسیر کردن ما آمده بودند). بعد خودروی آیفا و تانکهای عراقی از سمت پاسگاه طلایهِ قدیم به سمت پل آمدند. آنها مرتب به سمت ما شلیک می کردند؛ ما هم روی پل آمدیم. آنها قبلاً دور پل یک خاکریز زده بودند. آنها خط را خالی کرده و تانکها را سالم گذاشته و فرار کرده بودند، اما چون آر.پی.جی کم داشتیم، نتوانستیم تانکها را منهدم کنیم و مهمات آر.پی. جی را نگه داشتیم. بعد دیدیم برخی از نیروهای پیاده عراقی در حمایت تانک از سمت مثلثیها روی جاده و سمت چپ جادهِ جلو می آیند آنها با آتش خمپاره 120 مستقیماً، بچه های ما را زیر آتش داشتند. قبل از پل، یک دژ بود که بچه ها در آن مستقر بودند و عراق با خمپاره درست توی آن را می زد. بچه هایی که از پل گذشته بودند، گفتند که به عراقیها برخورد کرده و اسیر شده اند؛ بنابراین، ما دیگر ادامه ندادیم و با چهار نفر از بچه ها از پل گذشتیم و از روی جادهِ سوم جلو آمدیم. آنها آنجا را زیر آتش گرفتند. من جلو آمدم و در هور پریدم، عمق آب هور معمولاً به قدم نمی رسید. بعضی جاها را شنا کردم و بعضی دیگر را همین طور جلو می آمدم. در هور به یک تپه رسیدم و در آنجا به استراحت پرداختم. هنگامی که دیدم آفتاب غروب می کند، دوباره در آب پریدم و از نیزارها رد شدم تا به بچه ها رسیدم؛ آنها را صدا زدم و از آب بیرون آمدم. آنها به من لباس دادند، سپس، به عقب برگشتم.
مقابله با پاتکهای عراق (عملیات در شب سوم و چهارم)
به هنگام غروب، فرماندهان از قرارگاه نجف برگشتند.
نماز مغرب و عشا را در شهرک نفتی جزیره خواندند و بلافاصله، برای مشخص کردن چگونگی و طرح مانور عملیات با حضور فرمانده سپاه جلسه ای تشکیل دادند.
در این جلسه، برادر محسن رضایی هدف عملیات آن شب را این گونه تشریح کرد: «به هر نحو ممکن باید پل طلایه باز شود؛ بنابراین، حاج همت خود را به پل می رساند و نیروهای داخل جزیره هم باید از سه راهی حرکت کرده و خود را به پل طلایه برسانند» [...].
بدین ترتیب، در این جلسه، تنها بحث روی آخرین موقعیت، استعداد هر یگان و نحوه مانور بود. [...] نتیجهِ جلسهِ مزبور پس از بحثهای بسیار این بود که جزیرهِ شمالی در تصرف کامل نیروهای اسلام است، اما به پدافند آن اصلاً اهمیتی داده نمی شود. نیمهِ غربی جزیرهِ جنوبی نیز کاملاً پاک سازی شده است. نیروهای حمید باکری در پل شحیطاط یک سر پل و به طول پانصد متر نیرو دارند و جادهِ وسط جزیرهِ جنوبی هم تحت تصرف نیروهای لشکر نجف و عاشوراست. سیل بند شرقی جزیره جنوبی از سوی لشکر 17 تا سه راهی پاک سازی شده و یک سر پل هم از آنجا گرفته اند،(1) اما فاصلهِ بین سه راهی تا پانصد متر به طرف چپ پل شحیطاط دست ما نبود و الحاق حاصل نشده است.
در همین حال، عراقیها که در روزهای نخست عملیات نیروی عمده ای جلوی جزیره نداشتند، احتیاطهای خود را به منطقه آوردند و آنها را جلو پل شحیطاط و داخل مثلثی شکلها، مستقر کردند. دشمن که فهمید ما اولویت عملیاتمان روی باز شدن پل طلایه است، در فاصلهِ بین جزیره تا پل طلایه، تانکها و نیروهای زیادی را مستقر کرد، ضمن آنکه در فاصلهِ بین پل شحیطاط تا سه راهی که الحاق صورت نگرفته بود، تانکهایش را به پشت کانال آورد و از آنجا، مرتب بچه ها را تهدید کرد و با گلوله مستقیم تانک سیل بند شرقی جزیرهِ جنوبی را هدف قرار داد، طوری که دیگر نمی شد از فاصله 5/1 کیلومتری سه راهی، با وسیله رفت و آمد کرد و نیروهای حاضر در آن منطقه، بسیار اذیت می شدند. همچنین، هلی کوپترهای دشمن نیز مرتب در این منطقه پرواز می کردند و پشت خط مقدم را هدف حمله قرار می دادند. باید یادآور شد که تیپ 20 زرهی احتیاط این منطقه بود.
استعداد یگانهای خودی عبارت بودند از دو گردان از لشکر عاشورا ، یک گردان کامل از هر یک از لشکرهای نجف، علی بن ابی طالب(ع)، تیپ سیدالشهدا(ع)، یک گروهان از گردان تانک حضرت رسول و بالاخره، سه گردان از تیپ سیدالشهدا(ع) [...].
حرکت نیروها و انجام عملیاتی محدود
از آنجا که عملیات آن شب به موفقیت حاج همت و لشکر 27 مشروط بود؛ بنابراین، باید نیروها تا پای کار می رفتند که به محض اعلام خبر، آنها به سرعت وارد عمل شوند. بدین منظور نیروهای لشکر عاشورا که در کانال کنار جادهِ وسط جزیره و در نزدیکی پد هلی کوپتر در شمال جزیرهِ جنوبی بودند، در حدود ده تا دوازده کیلومتر پیاده راه رفتند و در پشت یک جاده به فاصلهِ سه تا چهار کیلومتری سه راهی که از سیل بند شرقی به جادهِ وسط جزیره منتهی می شد، مستقر شدند. نیروهای تیپ سیدالشهدا(ع) هم روی سیل بند شرقی بعد از نیروهای عاشورا منتظر شنیدن فرمان حمله بودند. این نیروها هم از جزیره شمالی با کامیون به آنجا آمده بودند، اما از آنجا که سیل بند شرقی این همه نیرو را نداشت، بچه ها به اجبار در کناره های خیس و گل آلود سیل بند جای گرفتند.
ساعت 00:2 بامداد روز 6 اسفند ماه، با بی سیم اطلاع داده شد که به دلیل عدم موفقیت لشکر 27 حضرت رسول(ص) در شکستن دژ مایلهِ عراق، عملیات از جزیره به سمت پل طلایه انجام نخواهد شد. این خبر به گردانهای آمادهِ لشکر عاشورا و تیپ سیدالشهدا داده شد. آنها که نیروهایشان را در زمین گل آلود حرکت داده و نگه داشته بودند، به دلیل اینکه منطقه زیر آتش دشمن بود، نیروهایشان را همان شب به عقب آوردند. لشکر عاشورا نیز نیروهایش را به کانال کنار جادهِ وسط جزیرهِ جنوبی برد. این نقل و انتقال نیروها را بسیار ناراحت کرد و فرماندهان نیز پس از شنیدن این خبر به استراحت پرداختند. عملیات خاکریز زنی لشکر 17 علی بن ابی طالب(ع) به دلیل گل آلود بودن زمین و در نتیجه، عدم تردد دستگاههای سنگین در آن، احداث نشد، اما این لشکر با یک گردان در انتهای جزیرهِ جنوبی از سه راهی تا پل شحیطاط عمل کرد و پشت کانال احداثی خط پدافندی تشکیل داد و نیروهای دو لشکر عاشورا و نجف هم با یکدیگر الحاق کردند و بدین ترتیب، عملیات انجام نشده شب سوم بدین صورت پایان یافت.
زمینه سازی عراق برای اجرای پاتک
لشکر 17 که شب گذشته از سه راهی تا پل شحیطاط را پاک سازی و با لشکر عاشورا الحاق کرده بود، سرانجام، توانست خط پدافندی در جزیرهِ جنوبی را کامل کند. با این حرکت، جاپای دشمن از جزیرهِ جنوبی برچیده و سه راهی کاملاً تأمین شد. در مقابل دشمن، که از حرکت آیندهِ ما، یعنی بازکردن جاده و پل طلایه اطلاع داشت، در صدد بود که سه راهی را ناامن کند و هر لحظه نیروهایش را در فاصله جزیرهِ جنوبی تا پل طلایه بیشتر و مواضعش را مستحکم تر می کرد. دشمن از صبح روز 6 اسفند ماه اجرای آتش سنگین روی مواضع ما واقع در جزیرهِ جنوبی را آغاز کرد. او می خواست زیر آتش سنگین، نیروهایش را به پشت کانال احداثی صویب در انتهای جزیرهِ جنوبی برساند و از آنجا پشت خط ما را تهدید کند. دشمن از پیش، پشت کانال پنجاه متری تانک داشت و از آنجا بالای سه راهی روی سیل بند شرقی را می زد، طوری که وسیلهِ نقلیه نمی توانست از آنجا عبور کند و دو دستگاه ماشین لشکر17 همان جا منهدم شدند، اما در این روز، به دلیل آنکه بچه های لشکر17 پشت این کانال قرار گرفتند، دشمن نیروی پیاده اش را روی این کانال که خاکریز دومی از اولی بلندتر بود، آورد و از آنجا با دوشکا و تیربار مرتب از پشت داخل سنگر بچه ها را هدف قرار می دادند.
فشار بعدی دشمن روی سه راهی بود که اطراف آن آتش شدیدی می ریخت تا بچه ها نتوانند سرپل را بگیرند و همان روز هم، نیروهایش را درست به پشت سه راهی رساند. در عین حال، عمده فشار دشمن روی پل شحیطاط بود و در آنجا، هم می خواست خود را به پشت پل برساند؛ زیرا، حمید باکری با عده ای از نیروهای عاشورا یک سرپل داشت.
از شدت آتش دشمن روی خط آن طرف پل شحیطاط و داخل جزیرهِ جنوبی کاسته نمی شد تا اینکه سرانجام، خط بر اثر شهید شدن نیروها و نرسیدن نیروی کمکی شکست. البته، در این زمان، دشمن زیاد جلو نیامد و در ساعت 50:9، آتش دشمن سبک تر شد. مهدی باکری نیروی کمکی و مهمات درخواست کرد تا دوباره خطش را تکمیل کند، اما دوباره، آتش عراقیها سنگین شد و آنها مرتب، بچه ها را با دوشکا هدف قرار می دادند. بدین ترتیب، هرلحظه آمار مجروحان و شهیدان در خط بیشتر می شد، اما آمبولانس نمی توانست آنها را تخلیه کند. رزمندگان، مجروحان را به عقب می آوردند و از آنجا دو آمبولانس مرتب مجروحان و شهیدان را تخلیه می کرد. دشمن آن قدر بر سر نیروهایی که آن طرف پل بودند، آتش ریخت تا به قول احمد کاظمی، تمامی آنها از شر این دنیا خلاص شدند. در بین این شهیدان مقاوم و عزیز، پیکر حمید باکری، معاون لشکر عاشورا، نیز دیده می شد که سه شبانه روز، همچون یک بسیجی آن طرف پل شحیطاط مقاومت کرده و بالاخره، همراه با بسیجیان همرزمش شهید شده بود.
با این حرکت، دشمن خود را به پشت پل شحیطاط (حمید باکری) رساند، اما این کار برای او خیلی گران تمام شد و زمان زیادی هم طول کشید. مقاومت رزمندگان تا بعد از ظهر ادامه داشت و پس از آن، دشمن حمله را متوقف کرد، هر چند آتش آن قطع نشد. از طرفی، هواپیماهای عراقی مرتب در ارتفاع پایین، روی جزیره پرواز و عقبهِ ما را بمباران می کردند؛ موضوعی که روحیه رزمندگان را کاهش داده بود. در واقع، دشمن با این اقدامات، مقدمه یک پاتک عظیم به جزایر مجنون را آماده می کرد.
ساعت 05:15، برادران رشید و محمد باقری به جزیره آمدند تا طرح عملیات آن شب را مشخص کنند. نخست، جلسه ای در شهرک تشکیل شد. در این جلسه، برادران غلامعلی رشید، احمد غلامپور، احمد کاظمی، مهدی باکری و حسن دانایی فر شرکت کرده بودند. آتش توپخانهِ دشمن و پرواز و بمباران پی درپی هواپیماهای عراقی اجازه نداد تا جلسه در شهرک نفتی ادامه پیدا کند و ادامه این جلسه در موقعیت قرارگاه نجف و بدون حضور احمد کاظمی برگذار شد و ایشان برای بررسی موقعیت بچه ها به خط اول برگشت.
در این جلسه، روی طرح مانور بحث شد که به این نتیجه رسیدند، دو گردان از عاشورا و دو گردان از لشکر نجف از سه راهی تا پل طلایه را پاک سازی، تأمین و پدافند کنند، یک گردان از تیپ سیدالشهدا از پل طلایه به سمت جنوب حرکت کنند و ضمن پاک سازی دژ، در یک تا دو کیلومتری پل خط پدافندی تشکیل دهند و دو گردان دیگرش روی جاده به سمت نشوه بروند و بعد از دو تا سه کیلومتر، یک خط پدافندی تشکیل دهند و دو گردان از لشکر حضرت رسول (ص) از پل طلایه بگذرند و گردانها دو طرف جادهِ آسفالت حرکت کنند و به پشت دشمن بزنند و از آنجا با نیروهای حاج همت الحاق کنند. این طرح مانور بر اصل باز شدن جاده، بیرون آمدن از جزیره و اینکه از لشکر 27 حضرت رسول(ص) کاری ساخته نیست و حرکت اصلی باید از جزیره باشد، مبتنی بود.
پایان جلسه با خبرهای ناگواری همراه بود؛ چرا که احمد کاظمی تیرخورده و انگشت دستش قطع شده بود. همچنین، در فرماندهی لشکر عاشورا به دلیل شهید شدن معاون و برادر وی و فرماندهی لشکر نجف به دلیل زخمی شدن فرماندهش خللی پیش آمد. همچنین، خستگی سه روز جنگ مداوم و از دست دادن دو گردان از کیفی ترین نیروهای لشکرشان در روحیهِ آنها تأثیری منفی گذاشته بود.
با این حال، فرماندهی لشکرهای عاشورا و نجف برای راه اندازی نیروهایشان اقدام کردند تا پس از تاریک شدن هوا، عملیات را آغاز کنند. نیروهای این دو یگان در کانال کنار جادهِ وسط جزیرهِ جنوبی در زیر آتش شدید توپخانه و پرواز مرتب هواپیماهای دشمن در حال استراحت بودند. خبر انجام عملیات دیر به اطلاع گردانها رسید و جمع و جور شدنشان یک ساعت طول کشید. ساعت 20:20، مصطفی موسوی مسئول اطلاعات عملیات لشکر عاشورا گفت: «ما تازه گردان علی اصغر خود را راه انداخته ایم و گردان بعدی دنبال آن حرکت خواهد کرد».
برای تسریع در کار و طی مسافت ده کیلومتر، بچه ها با خودرو و کرجی منتقل شدند و تا ساعت 30:22، شب تقریباً انتقال هر دو گردان عاشورا پایان یافت. ساعت 37:22 شب لشکر نجف اعلام کرد به دلیل نبود وسیله نمی توانند نیروها را سر وقت به پای کار برساند و این انتقال دست کم، دو ساعت طول می کشد. بدین ترتیب، زمزمهِ لغو عملیات بر زبان فرماندهان قرارگاه آمد که اگر آنها ساعت 00:24 به بعد وارد عمل شوند، عملیات به صبح می کشد و در روز تیپ سیدالشهدا(ع) و دو گردان لشکر حضرت رسول(ص) نمی توانند عمل کنند. ساعت 05:24، احمد کاظمی گفت: «نیروهایش حرکت کرده اند و یک ساعت دیگر به پای کار می رسند».
فرمانده قرارگاه بدر می گفت: «اگر ما امشب، عمل نکنیم به ضررمان است».
جانشین قرارگاه نجف هم می گفت: «اگر عمل کنیم کار تیپ سیدالشهدا و لشکر حضرت رسول(ص) به روز می کشد و عملاً ناموفق می مانیم».
این خبر را به قرارگاه نجف مخابره کردند و ساعت 26:24، برادر رشید پاسخ داد: «عملیات امشب را فردا انجام دهید».
وی ضمن دستور انجام برخی از اقدامات تأکید کرد: «عملیات امشب حتماً یکشنبه شب 7 اسفند ماه انجام می پذیرد».
در همین ساعت، دستورات به فرماندهان لشکرهای عاشورا و نجف منتقل و دستور عقب نشینی داده شد. بدین ترتیب، نیروهای لشکر عاشورا و نجف با خستگی خاصی به کانال وسط جزیرهِ جنوبی برگشتند. در آن شب، این یگانها برای مستحکم تر کردن خط اول یک خاکریز با فاصله سیصد متری از پل شهید باکری (شحیطاط) در داخل جزیرهِ جنوبی زدند که از سمت چپ به جادهِ وسط جزیره و از سمت راست تا سر باتلاق ادامه داشت.
ادامه دارد...
پاسداشت سی و سومین سالگرد عملیات خیبر/۲۹
انتهای پیام/فارس