به گزارش سرویس مذهبي
تفتان ما،هر جایی از تاریخ دفاع مقدس آذربایجان که سرک بکشیم نامی از حاج اسماعیل وکیلزاده خواهیم دید. رزمندهای که دوران دفاع مقدس را به برکت حضور در میان شهدا و رزمندگان با صفای لشکر همیشه قهرمان عاشورا تجربه کرده و اینک راوی روزهای دلدادگی شده است. رسالتی زینبی برگزیده و در امتداد راه همرزمان شهیدش قدم بر میدارد. به بهانهی چاپ چهارم «حنجرههای زخمی» گفتوگویی با ایشان داشتهایم:
آناج: از خودتان بفرمایید، چطور شد به جمع عاشورائیان پیوستید؟
اسماعیل وکیل زاده هستم، متولد 1345 در خیابان امام خمینی(ره) و کوچهی شهید حامدی که عضو فعال پایگاه مقاومت مسجد غریبلر بودم. حضور در کشیکهای شبانه مسجد برای تامین امنیت محله و عضویت در گروه هنری مسجد مهمترین شکل حضورم در مسجد بود. گروه تئاتر مسجد توسط حاج رحیم صارمی راهاندازی شده بود و با آغاز جنگ؛ در روزهایی که صدام پالایشگاه تبریز را مورد هدف قرار میداد، نمایشهایی با محتوای حمله صدام به ایران را به روی صحنه میبردیم.
مسجد غریبلر در آن ایام جزو مساجد محوری تبریز و در کنار مسجد شهدا تنها مساجدی بودند که نیروهای اعزامی به جبهههای حق علیه باطل را آموزش میدادند. وقتی جنگ شروع شد من در مقطع راهنمایی درس میخواندم و همچون همسالانم بیتاب حضور در جبهه بودم اما به خاطر کم بودن سن مجوز اعزام به من داده نمیشد. تا اینکه برای اولین بار همراه دوست عزیزم شهید مهدی رضایی تیرآبادی در شناسنامه دست بردیم و توانستیم از مسجدی واقع در دانشسرا که شهید بزگوار صمد زبردست مسئول ثبت نام و اعزام بود، در چهارمین ماه سال 61 در سن شانزده سالگی موفق به اعزام به جبهه های حق علیه باطل شویم.
آناج: در جبهه هم کارهای فرهنگی خود را ادامه دادید؟
در ابتدای اعزام جزء تیپ عاشورا و در گردان شهید مدنی بودم. بعدها نیز در عملیات والفجر مقدماتی، والفجر، مسلم ابن عقیل و... حضور داشتم. اولین اعزام تا پایان حضورم در جبهه یعنی ما بین سال 61 تا 68 شاید جمعا 9 ماه مرخصی داشتم. در طی این مرخصیها در مسجد غریبلر به کار فرهنگی خود ادامه داده و مشغول اجرای تئاتر میشدم اما در جبهه به عنوان رزمنده شرکت میکردم.
به خاطر دارم که در یکی از این تئاترها من و شهید اسماعیلزاده نقش دو رزمنده را بازی میکردیم و در آخر نمایش رزمندهای که نقش آن را شهید اسماعیل زاده ایفا میکرد به شهادت میرسید. پس از این تئاتر که در مدارس زیادی به روی سن رفت دوست عزیزم در عملیات مسلم ابن عقیل به شهادت رسید که وقوع این اتفاق پس از آن نمایش تاثیر زیادی در افکار جوانان محله گذاشته و بسیاری عازم جبهه شدند. این شهید بزرگوار حقیقتا استاد اخلاق و به خصوص در تکریم والدین همیشه پیشتاز بودند.
آناج: از شهید مهدی باکری برایمان بگویید؛ فرماندهای که همچنان پس از سه دهه محبوب قلوب جوانان آذری است
وقتی به جبهه اعزام شدیم دورادور نام ایشان را شنیده بودیم ولی به چهره نمیشناختیم. تا اینکه روزی فرمانده سپاه منطقه پنج برای سخنرانی به گردان ما آمدند. ما معمولا دوربین عکاسی همراهمان بود پس از پایان سخنرانی من و شهید اسماعیلزاده از فرمانده سپاه در خواست کردیم که عکسی با ما بیاندازند. ایشان قبول کردند و البته از مردی که گویا راننده ماشین فرمانده سپاه بود درخواست کردند که او هم در عکس یادگار حضور داشته باشد. از طرفی آن فرد قبول نمیکرد و میگفت اگر من در عکس باشم، آن عکس خواهد سوخت. از سوی دیگر فرمانده سپاه اصرار میکرد، این وسط ما هم متعجب بودیم و کمی ناراحت؛ پیش خودمان میگفتیم ما میخواهیم با فرمانده سپاه عکس یادگاری داشته باشیم و ایشان اصرار به حضور راننده در عکس دارند؛ خلاصه اینکه در آخر راننده پذیرفت و ما دو عکس با آنها انداختیم؛ اتفاقا یکی از آن عکسها سوخت و دیگری ظاهر شد.
پس از اینکه عکسها را در اهواز چاپ کردیم، در چادر به دوستانمان نشان میدادیم که یکی از بچههای قدیمی گفت چطور شد که شما تازه از راه رسیدهها با آقا مهدی عکس انداختید؟ ما آنجا بود که متوجه شدیم آن گوهر گرانقدر آقا مهدی باکری بودند که گمان کرده بودیم راننده فرمانده سپاه هستند.
البته این نوع رفتار برازندهی ایشان بود زیرا روایت داریم که وقتی شخص غریبهای وارد مسجد میشد اگر کسی پیامبر را معرفی نمیکرد قادر به شناخت ایشان نبود. شهید باکری و امثال شهید باکریها پا جای پای پیامبر گذاشته بودند و منش ائمه(ع) را دنبال میکردند برای همین هم جاودانه شدند.
آناج: در خصوص کتاب "حنجرههای زخمی" بفرمایید، چطور شد به فکر گردآوری مجموعه مادحان شهید افتادید؟
اوایل سال 88 بود که خانم معصومه سپهری پیشنهاد کردند در مورد خاطراتی که از شهدای مداح دارم برای یکی از نشریات تبریز بنویسم. عدهای از این شهدا در گردان و عدهای هم در دستهها مداحی میکردند که از نزدیک آنها را میشناختم. بالاخره در یکی از شبهای محرم همان سال شروع به نوشتن در مورد 27 نفر از این شهدا نمودم که در سه شماره در روزنامه آذر پیام چاپ شد.
بعدها چندین نفر از همرزمان و دوستان تماس گرفتند و پیشنهاد گردآوری خاطرات شهدای مداح لشکر عاشورا و تبدیل آن به یک کتاب را دادند. شروع به نگارش کتاب کردم و اسناد را از خانههای رزمندگان، مساجد، بنیاد شهید و حفظ آثار دفاع مقدس جمع آوری نمودم. زمانی که کتاب آمادهی چاپ شد، مسئول حفظ آثار وقت آقای استوار آذر پیشنهاد داد که آثار مداحان گروهانهای دیگر را نیز جمع آوری و تدوین نمایم تا کتاب جامعی در این زمینه تهیه شود.
کار دشواری بود زیرا در دوران دفاع مقدس لشکر عاشورا متشکل از استانهای آذربایجانشرقی، آذربایجانغربی، اردبیل، زندان و گاها قزوین بود و لاجرم برای تهیهی اسناد باید به شهرهای مختلف سر میزدم. با عنایت خداوند متعال آثار شهدا شامل فیلم، عکس، صوت مداحی، دست نوشته، وصیتنامه، زندگینامه و گقتوگو با خانوادههای شهدا گردآوری شد که با کمک بنیاد حفظ آثار دفاع مقدس این آثار در یک نرمافزار قرار گرفت. نرمافزار نیز به همان نام "حنجرههای زخمی" شامل تمام اسناد صوتی و تصویری از شهدای مداح لشکر عاشورا است.
در مجموع آثار مربوط به 49 شهید مداح در کتاب گردآوری گردید.یکی از برکات این کتاب پس از انتشار در سال 93 این بوده که در هیئتهای حسینی علی الخصوص در مصلی امام خمینی(ره) تبریز و هیئت شهدای گمنام در ایام محرم عکس این شهداء زینت بخش هیئتهای عزاداری است.
اکنون این کتاب به چاپ چهارم خواهد رسید. تمامی این ایثارگریها چه در دوران دفاع مقدس چه در زمان حال که در قالب مدافعان حرم و شهدا در این راه تجلی یافته، برگرفته از فرهنگ عاشورایی ماست. در روزهای اخیر شهادت شهید حججی و فیلمهای منتشر شده از ایشان قبل از شهادت نیز صلابت، پایداری و ولایت مداری تربیت یافتگان مکتب عاشورا را به رخ تمام جهان کشیده است. اینها نمونههایی از رویشها در مکتب انقلاب است. در مقابل متاسفانه ریزشهای تاسف برانگیز را نیز میبینیم؛ مجاهدان انقلابی که مدتها در زندانهای ستمشاهی بوده و در انقلاب بزرگترین مسئولیتها را داشتهاند امروزه در مقابل نظام قرار گرفتهاند.
به این جهت ما شهید مداح مدافع حرم عباس عبداللهی و شهید منا محمد رضا جلالی (که عموی بزگوارشان شهید احد جلالی نیز مداح بودند و در این کتاب خاطرات ایشان قید شده است) به مجموعه کتامداحان شهید افزودهایم.
آناج: چطور شد به "حنجرههای زخمی" رسیدید؟
چند تن از دوستان پیشنهادهایی برای نام کتاب مطرح نمودند که حنجرههای زخمی نام پیشنهادی آقای سید قاسم ناظمی بود. مداحان یاد شده در این کتاب امتیازی که بر دیگر مداحان داشتند این بود که به گفتهها و سروده هایشان عمل کردند. ازشهیدان نام برده در این کتاب میتوان به شهید باصر اشاره کرد که ما نتوانستهایم حق مطلب را نسبت به ایشان ادا کنیم؛ شهید محمدرضا باصر فرزند خردسالی به نام روحالله داشت که همچون هر پدری بسیار او را دوست میداشت. به اندازهای که تصویری از روحالله در جیبش نهاده بود و هر زمان مجالی برای استراحت داشت به تصویر پسرش نگاه کرده و خستگی از تن به در میکرد. شهید باصر در حوزهی فرهنگی متخصص بود و یک لشکر را میگرداند به همین خاطر به او اجازهی شرکت در عملیات نمیدادند. تا اینکه در آخرین عملیات آنقدر به شهید قصاب اصرار میکند که اجازهی شرکت در عملیات را میگیرد. همرزمانش میگویند وقتی سوار بلم شد دیدیم محمدرضا چیزی را پاره کرد و در آب انداخت.. وقتی پرسیدیم گفت عکس روحالله بود زیرا دلبستگی او مانع رسیدن من به خدا شده بود. لذا حنجرههای این عزیزان به نظر من حنجرههای خدایی بودند.
در پایان این نکته را متذکر میشوم که اگر عزیزانی هستند که آثار شهدا را در اختیار دارند آنها را برای حفظ و نشر به بنیاد حفظ ونشر آثار دفاع مقدس برسانند. مردم عزیز ایران به خصوص آذربایجان قدر شهیدان و خانواده های آنها را بیشتر بدانند و به تکریم آنها بپردازند.
انتهای پیام /