۰
در دیدار مسئولان بسیج فرهنگیان با خانواده شهید "محمدرضا دهقان امیری"؛

محمدرضا از دو سال قبل خبر شهادتش را داده بود

مسئول سازمان بسیج فرهنگیان در آستانه اولین سالگرد شهادت شهید محمدرضا دهقان امیری، به دیدار مادر فرهنگی این شهید بیست ساله مدافع حرم رفت و در مراسمی که به همین مناسبت در این مدرسه برگزار شده بود، شرکت نمود.
محمدرضا از دو سال قبل خبر شهادتش را داده بود
به گزارش سرویس مذهبي تفتان ما به نقل ار خبرنگار پایگاه اطلاع رسانی سازمان بسیج فرهنگیان، صبح امروز، دکتر شعبانعلی رمضانیان مسئول سازمان بسیج فرهنگیان در آستانه اولین سالگرد شهادت شهید محمدرضا دهقان امیری، به دیدار مادر فرهنگی این شهید بیست ساله مدافع حرم رفت و در مراسمی که به همین مناسبت در این مدرسه برگزار شده بود شرکت نمود.
وی با گرامی داشت یاد و خاطره شهدا، بالاخص شهدای مدافع حرم، ترویج سیره و پیروی عملی از راه و روش این شهدای مظلوم را برای زنده نگه داشتن نام آنها لازم و ضروری دانست.
مادر شهید محمدرضا دهقان، خانم فاطمه طوسی، مدیر دبیرستان شاهد مشکات در منطقه 3 تهران در ادامه دیدار به ذکر خاطراتی از فرزند شهیدش که به شهید دهه هفتادی مدافع حرم مشهور و بین جوانان در این یک سال بسیار محبوب شده است پرداخت.
 

 
اثرگذاری زیاد بین جوانان در مدت یک سال
سن کم محمدرضا در اثرگذاری اش بین جوانان خیلی مهم است. او را به نام شهید دهه هفتادی می شناسند. بین شهدای ایرانی مدافع حرم شهید کم سن و سال چند نفر هستند و محمدرضا بین آنها خیلی گل کرده است.
هفته قبل فرمانده محمدرضا با سه نفر از مدافعین حرم که تازه از سوریه بازگشته بودند به منزل ما آمدند، مدافعین حرم هرکدام یک نام مستعار دارند که اسم مستعار محمدرضا شهید حسین وصالی بود. این سه مدافع حرم، نام محمدرضا دهقان را انتخاب کرده بودند که برای من بسیار جالب بود.
در این محبوبیت محمدرضا شاید سن کمش یا ظاهر جذاب و شوخ طبعی و سیره اش خیلی موثر است.
حزب اللهی باید شیک و مجلسی باشد
واقعا به این مسئله معتقد بود و سعی می کرد خوش لباس و خوش تیپ باشد، می گفت: من که بسیج و مسجد می روم باید تمیز و شیک و جذب کننده باشم شاید به واسطه من برخی جذب مسجد شوند.
دانشجوی فقه و حقوق مدرسه عالی شهید مطهری تهران بود، خیلی اهل مطالعه بود. در مباحثه ای با فرزند یکی از علما درباره ولایت فقیه پیش آمد که برای گرفتن جواب سوالش برای حضور دردرس ولایت فقیه یک عالم، حتی سفر رفت.
آقا بگوید رگ گردنت را بزن بدون چون و چرا قبول می کنم
از تعریف کردن درباره معنویات درونی اش طفره می رفت و شاید کمتر کسی می دانست در درون این پسر چه می گذرد. معنویتش مخفی بود و بسیار شوخ طبع، یک بار روز عیدفطر یک کارت دیدار با رهبری دست ما رسید که قرعه رفتن به نام محمدرضا افتاد، وقتی برگشت چشمانش کاسه خون بود از شدت گریه اما وقتی از او پرسیدیم چطور بود و چه دیدی و شنیدی با خنده گفت: کیک و شیرکاکائوش خوشمزه بود! و تازه روز بعد سخنان آقا و آنچه شنیده بود برای ما بازگو کرد. کلمه به کلمه سخنان آقا را حفظ می کرد و در تبعیت از رهبری التزام خاصی داشت. می گفت آقا بگوید رگ گردنت را بزن بدون چون و چرا قبول می کنم چون آقا علی زمانه است.
خونت مثل خون شهید می ماند تو باید شهید شوی!
جو خانوادگی ما به گونه ای بود که شهادت به عنوان یک آرمان مقدس از کودکی برای فرزندم تعریف شده بود.
من خواهر دو شهید هستم و محمدرضا از کودکی 17 بار به مناطق جنگی سفر کرد. چند بار راوی بود و ما هر سال تابستان مناطق جنگی غرب می رفتیم. مناطق عملیاتی را از پدرش که چهار سال سابقه جبهه دارد بهتر می شناخت. واقعا سفرهای راهیان نور معجزه می کند.
یک بار پنج ساله بود و حادثه ای برایش اتفاق افتاد که تا پای مرگ رفت، سرش خون می آمد، پدرم که او را دید، گفت: خونت مثل خون شهید می ماند پسر؛ اما تو نباید این طوری بمیری تو باید شهید شوی! بارها با التماس به من می گفت دعا کن شهید شوم. مثلا نیمه شب گاهی برای درس خواندن بیدار بودم. می دید بیدارم می آمد می گفت مادر وقت استجابت دعاست؛ دعا کن شهید شوم!
نه بار خداحافظی کرد!
آمد به پدرش گفت میخواهم بروم سوریه. پدرش نگفت نرو. پرسید: مگه میذارن بری؟ من اسم نوشته بودم! گفت: تو پیری تو را نمی برند.  
در پیگیری کارها سماجت داشت. ما هشت بار با او خداحافظی کردیم اما هر بار به گونه ای رفتن او لغو میشد اگر تا فرودگاه رفته بود برنمی گشت خانه و همان فرودگاه می خوابید! بار نهم خداحافظی خداحافظی ما بیست دقیقه طول کشید انگار می دانست این بار دفعه آخر است. اتمام حجت کرد. گفت اگر میخواهی جلوی مرا بگیری بگیر، گفتم ما خودمان تورا راهی کردیم با روی باز. نگذارم بروی جواب حضرت را چه بدهیم؟ اما وقتی رفت، یک ربع سر به سجده گذاشتم و ضجه زدم! 46 روز بعد از اولین اعزامش آسمانی شد.
از دو سال قبل خبر شهادتش را  به ما داده بود
از دو سال قبل از شهادتش به ما خبر داده بود. همه حرف هایش شوخی شوخی جدی شد، هم محل دفنش که امامزاده چیذر را گفت، هم محل شهادتش در حلب. اربعین سال 93 گفت اربعین سال دیگه زنده نیستم. شاید بنا بود کم کم مرا آماده کند. از 8 سالگی یک شال مشکی عزا داشت که هیچ وقت نمی گذاشت آن را بشورم. و هیچ وقت از آن جدا نمیشد. از سوریه زنگ زد گفت چیذر می روی با خودت ببرش هیئت. دو روز قبل ازشهادتش زنگ زد و پرسید شال عزایم آماده است؟ گفتم بله. وقتی پیکرش را آوردند، شالش را گذاشتم روی سرش.
 

 
سخت می‌گذرد..
پدرش روحیه اش بهتر از من است اما این یک سال به او خیلی سخت گذشت. دائم در خانه راه می رود. رابطه پسر اول و پدر در هر حال بسیار عمیق است.
حضورم در این مدرسه روحیه م را بهتر کرده. دانش آموزان خیلی خوبی داریم و سعی کرده ام از طریق فرزند شهیدم تاثیر مثبتی بر روی دانش آموزان داشته باشم.
به لطف خدا با تدبیرات حضرت آقا کشور ما تنها کشور امن در منطقه کرده است و ما باید قدردان این نعمت باشیم.
در انتهای این دیدار دکتر رمضانیان با آرزوی ادامه راه شهدا و با تاکید بر کار فرهنگی برای جوانان گفت: ما در خصوص جوانانمان کم کاری می کنیم، دشمن از آن سو برای جوانان این مرز و بوم با هدف دور کردن از دین و فرهنگ اسلامی برنامه می ریزد ولی ما از این سو در حق جوانان پاکمان کم کاری می کنیم.
وی فرصت مادر یک شهید جوان بودن و همراهی با جوانان در مدرسه را فرصتی مغتنم دانست و افزود: شما چون مادر شهید جوانید بیشتر می‌توانید موثر باشید. خدا عاقبت همه ما راختم به خیر بگرداند.
گفتنی است مراسم اولین سالگرد این شهید مدافع حرم، روز پنجشنبه در مهدیه امام حسن مجتبی ساعت 15 برگزار خواهد شد.
انتهای پیام/بسیج
سه شنبه ۱۸ آبان ۱۳۹۵ ساعت ۰۹:۴۳
کد مطلب: 435416
ارسال نظر
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما *