۰

ماجرای امدادگر ماهی‌ها و معرکه نجات یک ماهی صبور

روز هفتم بود که ما درخط مستقر شده بودیم؛ هرچقدر ما و دشمن تلفات داده بودیم، امدادگر ماهی نجات داده بود.
ماجرای امدادگر ماهی‌ها و معرکه نجات یک ماهی صبور
به گزارش سرویس وبلاگستان تفتان ما، محمدحسن ابوحمزه نویسنده کشورمان در وبلاگ شخصی خود با عنوان داستان کوتاه کوتاه کوتاه نوشت: رفتار امدادگر تعجب همه را برانگیخته بود؛ خط که آرام می شد او برانکارد را رها می کرد ، فرز و چابک به کنار رود می رفت. رودهائی که از شاخه اصلی اروند کبیر یا اروند صغیر جدا شده بودند  ، نخلستان ها را تکه تکه کرده بودند  و مانند شریان هائی در نخلستان جریان داشتند.
گلوله‌های دشمن  پیاپی اطراف ما  به زمین می‌خورد، منفجر می‌شد؛ وقتی ‌گلوله‌ای توی رود منفجر می‌شد، قارچی از آب می‌روئید؛ آب بر سر و روی ما می‌ریخت، گاهی هم چند ماهی به بیرون پرتاب می‌شد.
ما در حاشیه رود خط پدافندی تشکیل داده بودیم، فاصله ما با دشمن به اندازه عرض رودخانه بود، آنجا که عرض رود کم بود، ما به بعثی‌ها نزدیک‌تر بودیم، باید بیشتر مراقبت می‌کردیم؛ اما امدادگر بی‌خیال بود، چون پسر بچه ای بازیگوش فارق از همه به کار خودش می‌رسید. او بعثی‌ها راهم سر کار گذاشته بود، می‌خواستند سر در بیاورند ببیند او چکار می‌کند، خمیده کنار رود و میان نیزارها سرک می‌کشید.
از طرفی تا ما کاری به دشمن نداشتیم آنها تلافی نمی‌کردند، دنبال دردسر نبودند. زیرا هنوز عقب نشینی و شکست چند شب گذشته را فراموش نکرده بودند، سنگرهای مناسبی  هم برای دفاع نداشتند .
 می‌دانستند به محض اینکه از طرف آنها گلوله‌ای شلیک شود ما در جواب، خط آنها را با خاک یکسان ‌می‌کنیم؛ چون اشراف خوبی بر مواضع آنها پیدا کرده بودیم.
امدادگر کنار رودخانه بالا وپائین می‌رفت ماهیانی که انفجار آنها را بیرون از رود پرتاب کرده بود را بر می‌داشت داخل آب می‌انداخت؛ می‌گفت:
- به این زبون بسته‌ها چه که بعثی‌ها به خاک ما حمله کردن اونها داشتن زندگی می‌کردن.
وسواس و دقت او باعث شده بود بقیه هم نسبت به ‌ماهی‌ها احساس ترحم کنند، اگر او متوجه یک ماهی نمی‌شد به او تذکر می‌دادند. گاهی ماهی‌های مجروح را مداوا می‌کرد آرام در آب رها می‌کرد.
روز هفتم بود که ما درخط مستقر شده بودیم. هر چقدر ما و دشمن تلفات داده بودیم، امدادگر ماهی نجات داده بود. خط آرام بود. گاهی گلوله‌ای سر گردان اطراف ما به زمین می‌خورد. بعد از نماز و ناهارهمه در سنگرها استراحت می‌کردیم که آتشبارهای دشمن شروع به کار کردند. امدادگر به بچه‌های تدارکات کمک می‌کرد، گونی‌های خاک را کنار خاکریز نزدیک سنگر ما می‌آورد. وقتی یکی از گلوله‌ها توی رود منفجر شد امدادگر ناخود آگاه گونی را رها کرد به طرف رود دوید. رزمنده‌ای که سر دیگر گونی را گرفته بود مات و متحیر اورا نگاه کرد خطاب به ما گفت:
-  چش شد یه دفعه، موجی.
امدادگر کنار رود، پشت نیزارها نیم خیز نشست به دور و بر نگاه کرد. آب و گلی که به آسمان رفته بود مانند باران روی سر ما که در نزدیکی انفجار بودیم ریخت؛ ریزش آنها بر روی ورق‌های حلبی پلیت، آهنگی تکراری برای ما نواخت؛ اما  باران برای ما ماهی نیاورده بود.
 رود آرام گرفت، به راه خود ادامه داد؛ سر و صدای ریزش آب و گل هم فرو نشست، انگار ما هم شرطی شده بودیم چشما‌هایمان دنبال ماهی بود. وقتی دیدیم انفجار ماهی به بیرون نیانداخته است به کار خود مشغول شدیم، سکوتی کوتاه حکمفرما شد.
 من مشغول تمیز کردن اسلحه  بی بی کلاش  خود شدم؛ لحظاتی بعد سر و صدای خش خش  ازمیان شاخه‌های خشک  یک نخل توجه همه، مخصوصاً امدادگر را به خود جلب کرد، دقت کردیم بازتاب نور خورشید را بر پولک های نقره‌ای یک ماهی بزرگ که میان برگ‌های بالای نخل افتاده بود دیدیم؛ اتفاق غیرمنتظره‌ای  بود، نمی‌دانستیم امدادگر چه کار می‌کند؛ در آن لحظه فکر کردیم باید کاری انجام دهد.
او از جا بلند شد چفیه‌اش را به دُور کمر بست و زیر نخل ایستاد؛ کمی سبک سنگین کرد وبا دست  دور نخل را جستجو کرد، جای دست و پای مناسبی  پیدا کرد و از نخل بالا رفت، سر و صدای چند نفر که او را از رفتن منع می‌کردند بلند شد. یکی داد زد:
- آهای موجی نرو، ببیننت گرای اینجا رو می‌گیرن نرو بالا.
اما او بی‌توجه به کار خودش ادامه داد؛ به جثه نحیف و لاغرش نمی‌آمد آنقدر فرز باشد اما بود، تا نیمه نخل که رسید مشکلی نبود زیرا نی و چولان‌های بلند و خشک کنار رود او را پوشش داده بودند، مشکل از وقتی شروع شد که از نی‌ها بالاتر رفت و عراقی‌ها او را دیدند، آنجا را به رگبار بستند، امدادگر فرز خودش را در پشت تنه پهن نخل مخفی کرد اما از بالا رفتن دست برنداشت؛ ماهی هنوز در میان شاخه و برگ نخل پیچ و تاب می‌خورد؛ همه متحیر به این صحنه نگاه می‌کردیم که ناگهان امدادگر با دست به ما اشاره کرد و فریاد زد:
- چرا وایسادین پوشش بدین.
آن وقت ما بخود آمدیم و فهمیدیم باید چکار بکنیم. خط آتش ما که شکل گرفت بعثی‌ها کم آورند و برای لحظه‌ای دست از شلیک برداشتند؛ امدادگر از فرصت استفاده کرد و خودش را بالاتر کشید، اما گویی به عراقی‌ها برخورد دوباره با عصبانیت بیشتری شروع به تیر اندازی کردند، هم ماهی را هدف گرفته بودند و هم امدادگر را می‌زدند، ما را هم بی‌نصیب نگذاشتند؛ معرکه‌ای بپا شد.
 رگبارتیرها  به بدنه خشک نخل اصابت می‌کردند و تکه‌های آن را به چپ و راست ‌پراند. امید ما هم مانند شاخ و برگ نخل هر لحظه کمتر می‌شد.
 دستپاچه و با عجله دوشکا را آماده کردیم و خط عراقی‌ها را زیر آتش شدید گرفتیم؛ دیگران هم به کمک ما آمدند؛ هرکه هر اسلحه‌ای در دست داشت به طرف خط دشمن گرفته بودیم تیراندازی می‌کردیم، جنگ تمام عیاری در گرفت، میان آتش و دود نیم نگاهی هم به امدادگر می‌انداختیم ببینیم چقدر به ماهی نزدیک شده بود.
 بالا رفتن از بدنه خشکِ نخل که 6-5 سال بود هَرس نشده بود سخت و امدادگر هم  ناشی بود.
نزدیک تاج نخل ناگهان آتش دشمن شدت گرفت و امدادگر به طرف پائین لیز خورد. آستین لباسش بالا رفت پوست دستش بر روی بدنه خشک نخل کشیده می‌شد. محکم  با دست و پاهایش نخل را گرفت و متوقف شد خودش را جمع کرد به بالا نگاه می‌کرد. گویی پسر بچه‌ای  به مادرش چسبیده باشد.
سر و صدای دشمن را که دستپاچه  و به زبان عربی با هم حرف می‌زدند از آن طرف رود می‌شنیدیم؛ آنها چه دشمنی با ماهی‌ها داشتند ما نمی‌دانستیم.
وقتی امدادگر به تاج نخل رسید دست دراز کرد و پیروزمندانه یک  ماهی صُـبـّور  که بسیار هم سنگین بود از میان نخل برداشت. یک لحظه انعکاس نور خورشید از پولک‌های ماهی چشم ما را زد و بعد ماهی را دیدم که در هوا چرخید و غلط زنان در وسط رود افتاد، شلاپ.
بعثی‌ها که انگار بصره را ازدست داده باشند دیوانه شده و محل سقوط ماهی در وسط رود را به زیر رگبار وحشیانه خود گرفتند؛ چون وقتی که خاکریزشان در حال سقوط بود. امدادگر را دیگر فراموش کردند.
وقتی ابر سیاه شکست را بر بالای سرشان فرستادیم و باران  سرب  داغ برسرشان ریخت کوتاه آمدند.
لحظاتی بعد خط آرام شد. دود و گازِ باروت روی رود را پوشانده بود و دیگر ما یکدیگر را نمی‌دیدیم.
پیروزمندانه کنار امدادگر رفتیم؛ نشسته بود و آرام آرام  خراش‌های دستش را با باند می‌بست. ما با افتخار به او نگاه می‌کردیم اما او بی‌صدا و آرام نشسته بود منتظر شنیدن صدای انفجار دیگری در اروند کبیر بود.
انتهای پیام/ فارس
چهارشنبه ۱۶ دی ۱۳۹۴ ساعت ۱۰:۱۵
کد مطلب: 423719
ارسال نظر
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما *